1 دیدگاه

رمان دلوین پارت 8

0
(0)

#پارت_8

•┄┄┄┄┄┅•🤍🌚•┅┄┄┄┄┄•

 

 

صبح آفتاب نزده بیرون میزند … برای به موقع رسیدن به قرارش با پسر راد باید عجله میکرد

 

فاصله اش تا خانه ای او زیاد بود … بالاشهر کجا و خانه فکسنی و درپیت الان آنها در پایین شهر کجا !

 

فرناز را به آن زودی نمیتوانست بیدار کند…

اصلا بیدار هم می‌شد صبح به آن زودی کجا میرفت خانواده اش نمی گفتند این وقت صبح چرا امدی ؟

 

تا دو خیابان پایین تر را پیاده گز میکند و بالاخره خودش را به مترو می رساند … شاید تنها شانس زندگی اش این روز ها همین نزدیکیشان به مترو بود

 

وگرنه از کجا می آورد و پول کرایه میداد

 

تا قسمتی از مسیر را با مترویی که هر لحظه شلوغ تر می‌شد می رود و باقی را هم ناچار است از پاهای عزیزش بهره بگیرد

 

 

با خودش فکر می‌کند ” اصلا این کار هم گرفتی مرسا چطوری میخوای بری بیای با این وضع  ؟

 

 

شاید در خوش‌بینانه ترین حالت اگر حقوقی می گرفت وضعش بهتر میشد نه!

 

آهی میکشد و با پس زدن افکار مزاحمش تلفنش را از جیب خارج می‌کند و دوباره آدرسی که در آگهی بود را نگاه می‌کند

 

 

اطرافش را نگاه میکند … خب آدرس را که درست آمده بود، پلاکش هم … انگار کمی باید جلوتر می رفت

 

خونه های عظیم الجثه و آنچنانی را یکی پس از دیگری رد می‌کند و بلخره به پلاک مدنظرش می رسد….

شنیده بود پسر راد زیادی جدی و خشن تشریف داره !

 

استرس گرفته بود

اگر اون رو نمی پذیرفت چی ؟‌

 

 

قبل از فشردن زنگ در ، پیامی برای فرناز می نویسد

 

” مجبور شدم صبح زود بزنم بیرون دارم میرم مصاحبه با این مردک پشت در خونشم به مامانم بگو رفته مصاحبه کاری  ”

 

با موضوعی که بیاد میاره قبل از برگرداندن تلفن به جیبش دوباره مینویسه

 

” حواست باشه چیزی از اینکه رفتم پیش پسر راد سوتی ندیا من رفتم بای ”

 

گوشی را اینبار توی جیب مانتوی سبزش فرو می‌کند و با نگاهی به سر وضعش زنگ را می‌فشارد

 

_ بله

 

صدای خش دار و خشنش چیزی نبود که انتظارش را نداشته‌ باشد … چند ماه تمام درباره اش تحقیق کرده بود !

 

نفس تندی میکشد و محکم زمزمه میکند

 

_ سلام از طرف شرکت خدماتی …‌ برای مصاحبه اومدم

 

طولی‌نمی کشد که در با صدای تیکی باز میشود …

 

داخل می رود و در نگاه اول با دیدن حیاطی‌که به حیاط سابقشان زیادی شباهت داشت ؛ قلبش فشرده می‌شود

 

با خودش زمزمه میکند

” الان وقت اینا نیست مرسا محکم باش ”

 

از روی سنگ فرش ها عبور می‌کند و جلوتر می رود به در ورودی که می رسد با دیدن نیمه باز بودنش وارد میشه اما با چیزی که میبینه…؟؟؟🤔 🤔

 

..♥️.⃟🍃⟯

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 0 (0)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Aida
Aida
11 ماه قبل

تا اینجای رمانت واقعا محشره 💓
وای یعنی چی میبینه؟
میشه امروز یه پارت دیگه هم بدی؟

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x