با خستگی وارد خونه شدم ، سلام کردم و وارد اتاق شدم ، میلی به غذا نداشتم فقط میخواستم بخوابم ، پشت سرم رادمهر اومد تو اتاق
_ برو بیرون میخوام لباس عوض کنم
_ خبری که میخوام بدم خیلی مهمه ها
کنجکاو نگاهش کردم
_ چه خبری؟
_ مژدگونی میخوام
_ مژدگونی بخوره تو ….
_ نمیگم خبرو ها ، از مامان بفهمی شوکه میشی
_ چی میخوای ؟
_ بابارو راضی کنی خونه مجردی بگیرم
_ عه ، دیگه چی؟ خبرو مامان میگه برو بیرون
_ مشخص نیست شاید چند روز دیگه بگه
_ رادمهر
_ رسپینا ، خواهر خوشگلم
_ خر نمیشم
_ والا بحث خبر هم نبود من اینو ازت میخواستم
_ علت؟
_ میخوام مستقل شم
_ منم باور کردم ، عین آدمیزاد راستشو بگو ، تصمیم میگیرم کمکت کنم یا نه
_ تو خودت میدونی مستقل بودن چه حسی داره ، من خونه مجردی میخوام
_ لازم نکرده
_ به من که رسید لازم نکرده زمان خودت خوب همه رو راضی کردی
_ من خودم بهت اعتماد ندارم سر این موضوع ، میترسم یه اشتباهی کنی ، چطور بابارو راضی کنم
_قسم میخورم خطا نکنم ، تو خودت یادت رفته حرفاتو؟ خوابگاه سخته با هم اتاقی نمیسازم ، ساعت 8 هم دیگه اجازه خروج نداری و کلی حرف؟ من شرایطم بدتر از توعه ، حتی تو خودت الان میتونی منو درک کنی ، میتونی راحت بیرون بمونی؟ قبلا میخواستی تا نصف شب بیرون بودی الان هشت نشده بهت زنگ میزنن کجایی کی میای ، شرایط منم همینه ، میخوام یکم آزاد باشم
_ با بابا حرف میزنم اما قول نمیدم بهت ، هزینشو میخوای چیکار کنی؟ فکر اینجاشو کردی؟ خرید کرایه رهن یا هرچیزی جدا از اینا باید بتونی پر کنی خونه رو
_ همخونه میگیرم ، الانم که میدونی و شرکت مشغولم ، یکم ازادی داشته باشم یه شغل دومم پیدا میکنم
_ باور کنم نمیخوای بری سراغ خوشگذرونی و پی الواتی؟
خندید
_ فعلا اولویتم مثل خودته به یه جایی برسم استراحت و خوشگذرونی هم سرجاش
_ هوم ، کارت اگه تموم شده میتونی بری
_ خبرو نمیخوای بشنوی ؟
_ بعید میدونم چیز مهم یا به درد بخوری بخوای بگی بهم
_ انقدر مطمئن نباش
_ خبرو هم بگو برو خسته ام
موذیانه نگام کرد
_ خبرو بگم خستگی از تنت در میاد
_ رادمهر اذیت نکن بگو
_ امروز زنگ زدن خونه برای امر خیر برای تو
_ برای من ؟ من قصد ازدواج ندارم
همونطور که عقب عقب میرفت سمت در با خنده چشمک زد
_ مطمئنی ؟ آخه خانوم شمس زنگ زدن برای تک پسرشون رادان شمس
با حیرت نگاهش کردم
خواستگاری؟ من ؟ رادان؟
_ مامان هم برای هفته آینده چهارشنبه شب وقت داد ، هنوزم قصد ازدواج نداری ؟
انقدر متعجب شده بودم که نمیدونستم چی باید بگم
_ انقدر تو رویایی یه جوابی هم نمیدی ، من رفتم فقط گفتم اطلاع داشته باشی
رفت و در رو بست.
…
ما به این راضی نیستیم بازم پارت میخاییم🙁💔
نویسنده عزیز لطفا مثل قبل به موقع پارت بزار بله درسته اون موقع اینترنتا مشکل داشت ولی الان همه ی رمانا به موقع پارت گذاری میکنن، فقط رمان شماست که یک ماه پارت نذاشته😕
❌ لطف کن ب نظر خواننده های رمانت توجه کن ❌
واااااااای پارت گذاشت بالاخره باور نکردنیه
باورم نمیشه بگید که خواب میبینم😳بعد یه ماه پارت دادن واقعا عجیبه😔🤦🏻♀️…