رمان رسپینا پارت 160

0
(0)

بالاخره آشتی کرده بود اما هنوز سر و سنگین بود

همونطور که یه وقتایی خیلی منطقی میشدم یه وقتاییم خیلی بی منطق و بچه میشدم و امروز یکی از اون روزا بود

خوب میدونستم اشتباه کرده بودم اما خب نمیشد برگشت عقب و درستش کرد

_رادان ؟

_ جانم

_ ببخشید دیگه اینجوری میکنی دل میگیره .

_ چجوری میکنم؟

_ همینطور که هم سر و سنگینی هم توجهت بهم کم نشده ، رفتارت انقدر ضد و نقیض شده .

خودمو تو بغلش جا دادم

_ یه وقتایی خیلی بچه میشم بی منطق میشم و اشتباه میکنم

_ راجبش صحبت نکنیم ، میشه ؟

سکوت کردم ، طبق عادت همیشگیش موهامو نوازش کرد .

_ کی میریم ماسوله ؟

_ دو روز دیگه ، فردا میریم جنگل

_ هوم

نمیدونستم چی بگم یا چطور به حرفش بیارم

بلند شدم

_ من میرم بخوابم خستم

_ منم یکم دیگه میام

باورم نمیشد با یه حرکت ضخرف گند زده بودم به کل روزم .

بی حوصله نیم تنه و شلوار راحتیمو پوشیدم و موهامو بافت شل رفتم که موقع خواب اذیت نشم .

دراز که کشیدم رادان هم اومد ، از اینکه موقع ناراحتی و دلخوری جا خوابشو تغییر نمیداد راضی بودم ، بالاخره ممکن بود ناراحتی دلخوری مشکل یا هرچیزی باشه .

سرمو روی سینه اش گذاشتم و دستاش دورم قفل شد اما خوابم نمیبرد ، این فاصله ای که افتاده بود بینمون اذیتم میکرد ، از ریتم نفساش مشخص بود اونم نخوابیده .

اول تا آخر میبخشید و این سردی تموم میشد اما تا کی قرار بود ادامه پیدا کنه رو نمیدونستم .

_ کلافه نباش ، به چیزی هم فکر نکن ، فکرتو درگیر چیزای گذرا هم نکن ، نیازه که زمان بگذره .

سکوت کردم و چشمامو بستم ، فردا روز و صفحه ی جدید از زندگی بود و میشد درستش کرد .

 

 

پنج دقیقه ای میشد که بیدار شده بودم ، آروم بلند شدم که رادان بیدار شد

_کجا ؟

_ میام الان ، بخواب تو .

دوباره چشماش بسته شد ، دیشب نتونسته بودم شام بخورم و ضعف کرده بودم .

میز صبحونه رو حاضر کردم .

نوبت بیدار کردن رادان بود ، رفتم تو اتاق

_ رادان ؟

جواب نداد آروم تکونش دادم

_ رادان بلند شو

یهویی دستمو کشید و پرت شدم کنارش

_ بگیر بخواب توام

_ صبحونه آماده کردم

_بعد میریم میخوریم

_ من گشنمه

یه پلکشو باز کرد

_ حالا نمیشه گشنت نباشه ؟

_ اومم بذار فکرامو کنم ، اگه کوتاه مدت باشه مثلا ده دقیقه اینا میشه

_ همونم خوبه

بغلم کرد و دوباره چشماشو بست

خوابم نمیومد اما دلم نمیومد بیدارش کنم ، ساعت دیواری اتاق نشون میداد نیم ساعت گذشته و من دیگه نمیتونستم بی حرکت بمونم .

_ انقدر تکون نخور

_نیم ساعت شدا

نفسشو کلافه تو گردنم فوت کرد و دستاش رو باز کرد و بلند شدم

هنوز چشماش بسته بود ، خم شدم و کوتاه بوسیدمش تا به خودش بیاد بلند شدم فاصله گرفتم

_ عین جوجه نوک میزنی میری ؟

خندیدم

_ بخاطر بیدار نشدن از دستش دادی ادامه اش شاید بعد صبحونه .

رو تخت که نیم خیز شد با خنده فرار کردم

_ بالاخره که دستم بهت میرسه ، نهایت یه ساعت فرار کنی

با اومدنش پشت میز نشستم

_ اول صبحونه .

صندلی کنارم رو بیرون کشید

_ اینبارو کنار میام .

بلند شدم و روی پاش نشستم

_ با اینم کنار میای؟

خندید

_ من که بدم نمیاد .

یه لقمه خودم میخوردم دوتا میذاشتم دهن رادان

_ رسپینا ، عزیزم یه نگاهی بنداز من خودم دست دارما

چپ چپ نگاهش کردم

_ بیا و خوبی کن

_ لقمه هات زیادی کوچیکن قربونت برم

اداشو دراوردم و از رو پاش بلند شدم

_ پس خودت بخور ، من میرم وسایل رو آماده کنم واسه جنگل

و رفتم توی آشپزخونه کوچیک و جمع و جورش .

صداش بلند شد

_ سهمیه من بعد صبحونه بود پس چی شد ؟

_ گفته بودم شاید ، شما فرصتشو از دست دادی

صداش نزدیکتر شد

_ اما من از حقم نمیگذرم .

خودمو بی اهمیت نشون دادم

دستاش که دورم حلقه شد خواستم فاصله بگیرم

_ یا حقم یا گاز از گردنت انتخاب با خودت

دستامو گذاشتم رو گردنم و چرخیدم سمتش

_گردن نه

_ پس حقمو میدی یا خودم بزور بگیرم ؟

یکم مایل شدم سمت عقب

_ زوری ؟ م…

نذاشت جملم تموم شه و لباشو روی لبام گذاشت .

با فاصله گرفتنش چشمام که بسته شده بود باز کردم

_ فعلا به همین قانع ام تا بعدش .

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x