12 دیدگاه

رمان زندگی شیرین ومبهم من پارت ۱۹

0
(0)

– وَ لَئِنْ سَاَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْأرْضَ لَیَقُولُنَّ اللهُ قُلْ اَفَرَاَیْتُمْ ما تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللهِ اِنْ اَرادِنیَ اللهُ بِضُّرً هَلْ هُنَّ کاشِفاتُ ضٌرِّهِ اَوْ اَرادَنی بِرَحْمَهٍ هَلْ هُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِیَ اللهُ عَلَیهِ یَتَوَکَلُّ الْمُتَوَکَلُّونَ سوره زمر- آیه 38 و اگر بپرسی از ایشان کی آفرید آسمان ها و زمین را هر آینه خواهند گفت البته خدا. بگو خبر دهید که آنچه را می خوانید از غیر خدا( بت ها)، اگر خدا برای من ضرری را خواست این ایشان(بت ها) می توانند مانع آن شوند؟ یا اگر خدا برای من رحمت و خیری را خواست ایا بت هایی که می پرستید می توانند مانع آن شوند؟ بگو: خدا برای من بس است، توکل کنندگان فقط بر او توکل می کنند. 
♥️توکل بر خدای بزرگ♥️

پارت ۱۹

۱۹.۱

با دیدن روبه رویم نفسم لحظه ای قطع شد.

انگار ماشین همون پسر بود .

دقیق تر نگاه کردم .

هوفیی گفتم .

اشتباه دیده بودم .

به جای که فاطمه گفته بود نگاهی انداختم .

یک ویلایی که چندتا ماشین اطراف اش پارک شده بود.

با تردید نگاهی به فاطمه کردم وگفتم:

+-مطمنی اینجاست؟!…

فاطمه همانطور که مشغول درست کردن شالش درآینه های کنار ماشین بود گفت:

-اره ….خودشه …همین آدرس رو به ما دادن.

ولی مگر جشن دانشگاه نبود دوباره سوالم رو تکرار کردم که نفس با حرص گفت:

-چرا اینقدر سوال میپرسی….ماهم مثل تو….این آدرس رو دادن ….حرڪت بریم نمیخوایی هم بشین داخل ماشین….

عجب!

یک لحظه از جذبه اش خنده ام گرفت.

ولی خنده ام را مهار کردم.

دخترا به راه افتادند .

پشت سرشان حرکت کردم.

وردی ویلا رسیدیم.

دونگهابان مشغول صحبت بودن.

فاطمه با احترام رو کرد سمت دوتا نگهابان و گفت:

-سلام خسته نباشید…ما برای مهمونی اومدیم!…..

مرداها در را برایمان باز کرد .

خوش امدی گفتند. ۱۹.۲

خوش آمدی گفتند.

که وارد شدیم .

با دیدن ویلای مقابلم چشم هایم برق زدند.

ویلایی کاملا سرسبز.

پراز درخت وگل.

گلهای رز صورتی .

به طرف گل ها رفتم .

که دستم از پشت کشیده شد.

آتناز نگاهم کرد وگفت:

-بیا بریم زشته دیر برسیم…بیا بریم داخل…

با نارضایتی نگاهش کردم .

وگفتم :

+-باشه بریم!…

وارد ویلا شدیم.

خانم شیک پوشی نگاهی به ما کرد وبا مهربونی گفت:

-سلام ….خوش اومدید

ممنونی گفتیم .

در اتاقی را باز کرد وگفت::

-بفرمایید وسایلتون رو اینجا بزارید.

دخترا وارد شدن که موبایلم زنگ خورد .

بابا بود.

تماس را وصل کردم.

+-الو …سلام بابا جونم…

بابا با صدای که پراز شادی بود گفت:

+-سلام به روی ماه دختر قشنگم خوبی دخترم.

-حورا ما میریم تو بیا!…

سرم رو تکون دادم.

که درجواب بابا گفتم:

+-فدات باباجان .مامانم چطوره حالش؟!… ۱۹.۱

‌‌+-فدات باباجان.مامانم حالش چطوره؟!…..

بابا درجوابم گفت:

+-اینجاست گل دخترم….میخواستم پیشاپیش تولدت رو تبریک بگم بابا جان….

مواظب خودت باش…

از طرف من خداحافظ.

همون موقع صدای مامان بلند شد:

-سلام به پرنسس من….

خوبی مادر جان؟!…

کجایی مادر جان؟!….

درجوابش گفتم:

+-اوهههه …سلام به ملکه جان ….

خوبی مادر من ….

والا یه جشن از طرف دانشگاه دعوت شدیم…

الانم اونجایمم…

مامان بلافاصله گفت:

-باشه دخترم…خوش بگذره…..فعلا گلم من.

با مامان خداحافظی کردم.

وپالتوام را درکمد مخوص گذاشتم.

از اتاق بیرون زدم صدای همهمه میومد.

همین که پام رو داخل راه رو رفتم برق های خانه رفتند.

همه جاه را تاریڪی فرا گرفت.

فلش موبایلم را روشن کردم .

ودخترا را صدا زدم .

+-آتناز .نفس .فاطمه.کدوم قسمتید.

چرا برقا رفت.

هیچ صدای نیومد.

بی اهمیت شانه ای بالا انداختم.

وراه را مستقیم رفتم.

همین که پایم را در سالن گذاشتم.

همه جاه را نور های شمع های سکه ای روشن کرده بود.

کل افراد حاضر ایستاده بودند .

وهرکدام دو عدد فشفشه در دست داشتن.

بخاطر تاریکی نمی توناستم چهر ها را تشخیص بدم.

هماهنگ فشفشه ها را تکان میدادند.ومیگفتند:

+-تولد .تولد…..تولدت مبارک…..تولد تولد

با حیرت دستم را روی دهانم گذاشتم. ۱۹.۴

با حیرت دستم را روی دهانم گذاشتم.

دستی دور شانه ام حلقه شد.

از آغوش گرم اش فهمیدم هیراد هست.

مگر میشد آغوش برادرم رو نشناسم.

همه دل خوری هایم را کنار گذاشتم وخودم را در آغوش برادرم حل کردم.

کنار گوشم پچ زد:

-تولد مبارک عشق داداش ….

خندیدم وگونه اش رو عمیق بوسیدم .

همون موقع هیراد اشاره ای به دیجه ای کرد وبلند گفت بزار آهنگ رو .

بدجوری دلم یه سفر دوتایی میخواد
تو باهام میای؛ جونِ من بگو میای
وای چه حالی میده دوتایی! با تو که حرفی نداری..
توی عشق و عاشقی؛ دلا رو به جاده بدیم

شعر و ملودی : یوسف زمانی
تا دلم دیدت پسندیدت؛ به خدا اینجوری میخندی من دلم میره
آخه مگه داریم؟ مگه هست مثل اون چشمات؟
رنگ دریایی، چقدر به این چشا میاد!
انتخاب اول و آخر قلبم تویی نمیدونی چجوری آروم جونم شدی…


از خدا ممنونم که تو رو آفرید؛ که من عاشق تو بشم عشق اول آخریم…
با تو همه چی رواله؛ همه چی باحاله
نمیدونم واقعیه یا نه یه خیاله؛ که تو رو دارم آروم و قرارم…
اینو الان میگم صدبار دیگه میگم، دوست دارم

تنظیم قطعه : آرش پاکزاد
به خدا چه تکی آخرت بانمکی! روزی صدبار قربونت میرم خودم تکی!

اینجا که رسید هیراد لب زد

-بخدا تکی تو…اخر بانمکییی…روزی صدفعه قربونت میرم.

تو بی تکراری؛ مهره ی مار داری!
میشه بگی مثل خودم، تو هم دوسم داری؟
انتخاب اول و آخر قلبم تویی نمیدونی چجوری آروم جونم شدی…
از خدا ممنونم که تو رو آفرید؛ که من عاشق تو بشم عشق اول آخریم…

با خوشحالی همرایش میکردم ومیخوندم.

اهنگ تموم شد وبرق های ساختمون اومد.

همه درحال تشویق من وهیراد بودن. ۱۹.۵

همه درحال تشویق من وهیراد بودن.

هیراد دستم رو گرفت وبه طرف مقابل رفتیم.

با دیدن جایگاه بغض کردم .

ورو کردم سمت هیزاد وگفتم:

+-مرسی که هستی هیرادم.

هیراد خند ید.

دوباره نگاهی به جیگاره کردم.

همه جاه پراز بادکنک های قرمز بود وانگلیسی نوشته بودن تولدت مبارک وبعداز اون ریسه های به رنگ زرد رنگ وصل کرده بودند.

موچند میز که بیشتر از همه کیک شش طبقه ام خود نمایی میکرد.

کیک شش طبقیه ای که در هر طبقه عکس خودم در آن به ڪار رفته .

ومیزهای دیگر پراز انواع تنقلات ونوشیدنی وغذا ها بود.

به جایگاه رفتیم.

که هیراد به عکاس اشاره کرد.

اول از همه با هیراد عکس گرفتم.

وهمه نوبت به نوبیت اومدن .

دوقلوهای افسانه ای.

با سپهرداد وسپنهداد هم عکس گرفتم .

که سپهرداد نگاهی به سپهنداد کرد وگفت:

-بنظرت جادویی جنبلی نشده …که حورا کوچولی ما شده ۱۹.

سپهنداد خندید وسرم را در آغوش کشید .

وبعد از آن آرتان وآترین.

ودر آخر آرمین اومد .

پیشانی ام را عمیق بوسید وگفت :

+-تولدت مبارک هممون باشه…..

خندیدکه دست هایش را دور شانه حلقه کرد .وعکس عکس هایملن را گرفت.

وآرمین رفت.

با خستگی روی کاناپه نشستم .

نگاهی به اطراف کردم دخترا همه مشغول رقصیدن بودن.

همینجور که نگاهم را در یالن میگرداندم .

نگاهم روی شخص خاصی زوم شد.

انگار سنگینی نگاهم راحس کرد که سریع از دیدم خارج شد.

چند بار سرم رذ تکون دادم.

حتما اشتباه کردم.

اینجا میخواست بیاد چیکار کنه .

از شما ممنونم که رمانم رو دنبال .

خیلی خوشحالم امیدورام خوشتون بیاد .

اگه نظری وایرادی چیزی داشت خوشحال میشم بهم بگید .🌹🌸🌹🌹🌹🌹🌹🌸🌸🌸

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 2.6 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 3.7 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 3.5 (6)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Artamis
Artamis
3 سال قبل

فدات فاطمه جان.
چشم حتما گل من🌹🌸😘💋

Artamis
Artamis
3 سال قبل

من فدات ایلینم 🌹🌹💋💋💋😘😘
مرسییی گل مننن💋💋

Artamis
Artamis
3 سال قبل

💋💋💋💋💋💋

Fadime
Fadime
3 سال قبل

عالیهههههه💗💗💗

اگه میشه بیشتر بنویس 😘😘😘🤩

ayliiinn
عضو
3 سال قبل

گذاشتم
منده سنی چوووووخ استیرم

Artamis
Artamis
3 سال قبل

مرسی عسل جونم که رمانم رو دنبال میکنی.💋💋🌹🌸

باش چشم گلم حتما زود به زود پارت میزارم 😊😊😊
عسل جان اگه ایردای چیزی داشت خوشحال میشم بگید بهم .🌹🌸😘

Asall
Asall
3 سال قبل

خیلی قشنگه رمانت اگه یکم بیشتر بنویسی و زود به زود پارت بزاری ممنونم

Artamis
Artamis
3 سال قبل

فداتتتتتت مارالییییی گلمممممم🌹😍

قربونت بشممم من💋💋💋
عزیزممم خوشحالم خوشت اومده

geshniz
geshniz
پاسخ به  Artamis
3 سال قبل

عشق خودمییییییی

geshniz
geshniz
3 سال قبل

این رمانت هم خیلی قشنگه

geshniz
geshniz
3 سال قبل

چیزایی که اول رمانت مینویسی خیلی قشنگه منتظر ی رمان عالی دیگه از تو هستیم

Artamis
Artamis
3 سال قبل

ایلین گذاشتم عکس بزار روش لطفااا .
فدات میشم عشق جانم.
سنی سورویم باجی گوزل🌹😍🌸💋💋

دسته‌ها

12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x