8 دیدگاه

رمان سکانس عاشقانه پارت 29

0
(0)

بهار

با دردی که تو چهارستون بدنم پیچید چشم باز کردم .!

گیج و منگ به اطرافم نگاه کردم …انقدر همه جا تاریک بود که قدرت تشخیص رو ازم بگیره …!

سعی کردم بشینم اما انگار به دوتا دستم وزنه وصل کردن ، نمیتونستم حتی تکونشون بدم ..!

جیغ بلندی زدم و پاهای ازادم رو محکم به تخت فلزی که زیر پام بود میزدم ..!

_ خانم دکتر

با شنیدن صدا از ترس دهنم قفل شد ..
با ترس به اطرافم نگاه کردم خدایا من کجام؟

انقدر ترسیده بودم که قدرت تکلمم رو از دست داده بودم ..

_ نترس عروسک هنوز اتفاقی نیوفتاده که خودتو خیس کردی …

بدنم از ترس میلرزید و پاهام شل شده بودن …حرف زدن تو اون لحظه برام سخت ترین کار دنیا شده بود …حتی نمیتونستم زبونم رو تکون بدم ..!

با نشستن دستی روی شکمم جیغی از ته وجودم کشیدم …

کف دستشو روی دهنم گذاشت و محکم فشار داد ..!

نور شدیدی تو چشمام خورد که باعث شد چشمام رو ببندم ..بعد از چند ثانیه اروم پلک زدم و چشمام رو باز کردم ..!

با دیدن شخصی که سعی در خفه کردنم داشت چشمام از تعجب گرد شده بود ..!

نیشخندی زد و با نفرت به چشمام زل زد و گفت :

_ انتظار نداشتی هوم؟ فکر کردی میزنی میکشی و فرار میکنی هیچکسم کاری نمیتونه بکنه نه؟

 

دستش رو از روی دهنم پایین اورد و چونه ام رو محکم فشار داد :

_ دلم برات میسوزه خانم دکتر …انقدر واسه اون شوهر لندهورت بی ارزش بودی که وقتی بهش گفتم میکشمت ازم تشکر هم کرد لحظه اخر هم که تراژدی قشنگی بازی کرد برات الحق که بازیگر درستیه ..!

نگاهشو به قطره های اشک روی صورتم دوخت و ادامه داد :

_ قبول کن در حدش نبودی خانم دکتر …

چشمای پر از اشکم رو به عسلی نگاهش دوختم و با صدای که از بغض میلرزید گفتم :

_ میخوای منو بکشی اره؟

تنه خم شدش رو بالا کشید و با صدای محکمی گفت :

_ شک نکن ..

لبخند تلخی زدم و گفتم :

_ همین الان تمومش کن …

سرش رو به طرفم چرخوند ..چشمای سرخش رو بهم دوخت و گفت :

_ ذره ذره باید تاوان بدی …انقدر شکنجه ات میکنم که هر روز ارزوی مرگ کنی ..!

گوشیش رو از جیب شلوارش بیرون کشید و ادامه داد :

_ واسه روز اول برات صدای ضبط شده شوهر دوست داشتنیتو اوردم ..انقدر قشنگ از حس تنفرش نسبت به تو حرف میزنه که دلم نیومد برات نزارمش ..!

گوشی و به سمت گوشم نزدیک کرد و…

قبل از اینکه بخواد تمام باورهامو هدف بگیره با لحن محکمی گفتم :

_ خودتم خوب میدونی زنده بودن زنت کاری نبود که از دست من یا هر دکتر دیگه ای بر بیاد …

نگاهمو به چشماش دوختم و ادامه دادم :

_ شنیدم ادم خرپولی هستی ..یکی مثل تو زنشو زیر دست دکترای ایرانی نمیده ..مطمئنم کل کشورای دنیارو زدی همه جا ردش کردن که مجبور شدی سر خر و کج کنی و برگردی…میدونم ته هم دروغای که برای خودت ساختی خودتم قبول داری که مقصر مرگش من نبودم ..اما میخوای با زجر دادن من خودتو خالی کنی…!

مکثی کردم و رو به صورت عصبانیش ادامه دادم :

_ زدی به کاهدون من انقدر کشیدم که شنیدن چهارتا صدا و فیلم نمیتونه عذابم بده …پیش پای خودت داشتم از جای میومدم که شوهرم با یکی دیگه خلوت کرده بود ..!

زدم زیر خنده و ادامه دادم :

_ شوکه نشو نمیتونم از پس عذاب وجدان سکته کردن تو هم بربیام جناب سلطانی ..!

لبخندی زدم و سر بالا رفته ام رو روی تخت گذاشتم ..!

از اینکه قیافش این همه خونسرد بود لجم گرفته بود ..لبخند کش داری زدم و خیره به چشماش گفتم :

_ ولی من خوش حال شدم که زنت مرد میدونی چرا؟

از قیافه سرخ شده اش لذت میبردم ..مکث کوتاهی کردم و ادامه دادم :

_ خدا بهش رحم کرد از زیر دست حیونی مثل تو نجاتش داد ..مو

با کشیده محکمی که تو صورتم خورد حرف تو دهنم ماسید..!

زیر مشت و لگدای که حواله ام میشد حتی اخ هم نگفتم ..موهام رو محکم کشید و با عصبانیت غرید :

_ بلای سرت میارم که مرغای هوام به حالت زجه بزنن حروم زاده..!

سرم رو محکم به تخت کوبید که از درد چشمام بسته شد ..!

نفس زنان خودش رو عقب کشید و زیر لب غرید :

_ دختره جن‍ ‍ده گوه خوری میکنه برا من ..!

مکث کرد و داد کشید :

_ فــرزانــه

چند دقیقه نگذشت که زن جونی تو چهارچوب در ایستاد ..

_ جونم داداش ..!

به من که مثل یه مرده روی تخت مچاله شده بودم اشاره کرده و گفت :

_ این تن لشو صاف و صوف کن …!

بدون حرف دیگه ای از اتاق بیرون رفت ..دختره اول با تعجب نگاهم کرد بعد به سمتم اومد ..!

نمیدونم چه بلایی به سرم اورده بود که با ترحم نگاهم میکرد ..

_ خوبی؟

نگاهم رو ازش گرفتم که دستش و جلو اورد و گوشه لبم کشید و اروم گفت :

_ میدونی قراره شوهرت بیاد اینجا؟

سرم رو با ضرب به طرفش چرخوندم و با تته پته گفتم :

_ امیرعلی؟

سرشو رو به تایید تکون داد و از جا بلند شد و گفت :

_ اره داداشم بهش زنگ زد گفت بیاد

مکث کرد و با ترس ادامه داد :

_اگه بفهمه باهات حرف زدم زندم نمیزاره …میرم یه چی بیارم زخماتو پانسمان کنم..!

بدون توجه به التماسام از اتاق بیرون رفت و..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Setayesh
Setayesh
4 سال قبل

واقعا که برا نویسنده متاسفم که مارو خر فرض میکنه
بابا تو دیگه کی هستی اخه چرااا؟؟؟
چرا انقدر کمممم😐😐😐

Fatemeh
4 سال قبل

باو اصن ب خودت زحمت ندع دقیقا داری کیو اسکل میکنی

Neg
Neg
4 سال قبل

پاشین جمع کنین بابااا..
چارتا خط هم شد پارت ؟؟!😐🖕🏾

ترنم
ترنم
4 سال قبل

مطمئنم امیرعلیو و ول میکنه چون انگار سرد شده بعد بهارو این از هم خوششون میاد

Zori
Zori
پاسخ به  ترنم
4 سال قبل

خخخ
آره حتما

اسما
اسما
4 سال قبل

چقدر کم بود

........
........
4 سال قبل

بعد یه هفته همش انقدر !!!!!تازه بینشم فاصله انداختین!!!

مل
مل
4 سال قبل

وات دا هل همين؟!
خدايي
چي ميزنين بابا
ساقيتون كيه

دسته‌ها

8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x