رمان شاه خشت پارت 16

5
(4)

 

 

 

 

 

نمی‌دانم گفتنش درست بود یا نه.

 

_ اگه چیزی بخوام می‌خرین؟

 

انگار با من تفریح می‌کرد.

 

_ خب اگه لازم باشه باید خریده بشه، مگه نه؟

 

آب دهانم را قورت دادم.

 

_ می‌شه یه لپ‌تاپ بهم بدین؟ نو نباشه هم اشکال نداره‌ها، فقط کار کنه.

 

از جایش بلند شد و سراغ میزتحریز رفت.

 

از داخل یکی از کشوها، لپ‌تاپی را بیرون کشید.

 

_ این‌و پارسال گرفتم، زیاد استفاده نکردم.

 

چشمم به لپ‌تاپ سیزده‌اینچ دل بود.

 

_ عالیه!

 

_ برای اینترنت هم از وای‌فای استفاده کن، شماره‌ت رو بگو، برات مسیج می‌فرستم.

 

خنده‌دار بود که شماره مرا نداشت.

 

برایش اعداد را ردیف کردم و پیغامش رسید، از خطی رند!

 

شماره‌اش را به‌نام شازده ذخیره کردم.

◇◇◇

 

فرهاد

 

خوابیده بود، مثل یک عروسک زیبا!

 

دوست داشتم وقتی خواب است نگاهش کنم.

 

در حالت بیداری یا حرف می‌زد یا وول می‌خورد.

 

 

 

 

این چشمان درشت و ‌محزون، لب‌های کوچکش که طعم ملسی داشتند.

 

پوست گندم‌گونش، موهایی که تا بالای آرنجش می‌رسید.

 

با این دختر از خودم فرار می‌کردم، آرامم می‌کرد.‌

 

نوک انگشتم مماس با زخم گوشه لبش بود، هاله‌ای کبود مخفی زیر رژ کم‌رنگ.

 

ضرب دست شازده!

 

این‌قدر از حرفش به‌هم‌ریختم که بر دهانش کوبیدم؟!

 

دستم لای تارهای قهوه‌ای موهایش رفت و ناگهان با وحشت چشم باز کرد!

 

دوست داشتم به تلافی زخم گوشه دهانش کاری کنم…

 

لپ‌تاپ خواست.

 

می‌توانست سرگرم شود، برای من‌ هم دردسری نداشت.

 

باید خدمت زنیکه مطبخ‌چی هم می‌رسیدم.

 

این دختر که گوشت درست و حسابی نداشت، آن‌ هم از غذا خوردنش.

 

به اتاق کارم برگشتم و ابراهیم را صدا کردم.

 

_ در خدمتم، آقا.

 

_ ابراهیم، این زنه آشپزه رو رد کن بره، یه نفر دیگه رو بیار.

 

_ جسارت آقا، دستپختش بد بوده؟

 

 

 

 

 

 

سرم را بالا کردم، از کی تا‌به‌حال کسی از من بابت تصمیماتم سؤال می‌کرد؟

 

نگاهم برای ابراهیم کفایت می‌کرد.

 

سرش را پایین انداخت.

 

_ ببخشید آقا، جسارت شد.

 

سرم را به برگه‌های روی میزم برگرداندم. بارنامه‌ها، لیست اقلام انبار، بیمه‌ها…

 

_ ظهر برای پریناز چیزی گرفتی؟

 

_ گفت ساندویچ فلافل بگیرم.

 

_ از این به بعد، غذا از بیرون نگیر براش.

 

_ چشم آقا.

 

_ سهند و سدا کی برمی‌گردن؟ مربی برای فردا هماهنگ شده؟

 

نگاهی به ساعتش انداخت.

 

_ یک ساعت دیگه راننده می‌ره دنبالشون. مربیشون فردا صبح میاد، میرن شنا و تنیس.

 

_ خوبه، می‌تونی بری.

 

حوالی ساعت هفت، به گوشی موبایلش پیغام دادم. ساعت هشت برای شام پایین باش.

 

سریع جواب داد:

 

«من رژیمم، شبا شام نمی‌خورم.»

 

 

 

«ساعت هشت.»

 

«چشم.»

 

باید رفتارش را اصلاح می‌کرد، گزینه دیگری نداشت.

 

وقتی سر میز شام رسیدم، با ظاهری آراسته ساکت نشسته بود.

 

جایی درست روبه‌روی سهند و سدا، کنار دست خودم.

 

از ظرف سوپ کشیدم و همگی مشغول خوردن شدیم به‌جز پریناز که درحال خردکردن نان در سوپش بود.

 

با نگاه خیره من، دست از خردکردن نان برداشت و‌مشغول خوردن شد.

 

غذای اصلی مرغ و‌سبزیجات بود. فقط از سبزیجات برداشت.

 

سدا اعتراض کرد.

 

_ منم مرغ نمی‌خورم، بابا، چرا پریناز می‌تونه فقط سبزی بخوره؟

 

نگاهی به بشقاب پریناز کردم که از ترسش مشغول گذاشتن نصف مرغ داخل بشقابش بود.

 

قیافه‌اش موقع خوردن دسر دیدنی شد!

 

با چشم‌هایش التماس می‌کرد که از خوردن معافش کنم.

 

بزرگواری به خرج دادم!

 

وارد اتاق خوابم شدم که با دستی روی دلش لبهٔ تخت نشسته و‌ ناله می‌کرد.

 

_ چه اتفاقی افتاده؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
fati
fati
1 سال قبل

واااااای رمانت عالیه قلمت هم خوبه ولی پارت گذاری چزا اینقدر افتضاح هستش

Fateme
Fateme
1 سال قبل

خیلی دیر به دیر پارت میزاری و هرچقدر که رمانت قشنگه واقعا این نوع پارت گزاریت تر میزنه توش خیلی بد و افتضاحه پارت گزاریت اه اه اه

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x