13 دیدگاه

رمان صیغه استاد پارت 26

4.2
(6)

 

_اینجا چه خبره یعنی کسی توی خونه منه؟
گیتی ناتوان بهش زل زده بود و هیچ حرکتی نمی تونست بکنه هیچ حرفی نمی تونست بزنه تا ما بفهمیم توی این اتاق چه خبر بوده

تیکه های گلدون و جمع کردم و اون زن و شوهر و تنها گذاشتم وقتی پایین رفتم نیم ساعت بعد هامون پایین اومد

فکرش درگیر بود اینو از اخمای توی همش و سکوت مطلقی که پیش کرده بود می تونستم بفهمم

فنجون قهوه رو جلوش گذاشتم و گفتم انقدر توی فکر نرو مطمئن باش همه چیز خیلی زود برامون آشکار میشه

توی این خونه نمیشه چیزی رو از کسی پنهان کرد
نگاهی به من انداخت و گفت
_ اینکه تو اتاق گیتی از این خبرا باشه برای من قابل قبول نیست
چطور ممکنه مگه میشه وقتی دوربین ها هیچی ثبت نکردند وقتی اونجا ناتوان افتاده کی میتونه اینطور بیاد به خونه من بدون اینکه من باخبربشم
ممکن نیست …

دستم و روی شونه اش گذاشتم و گفتم میفهمم اما این معادله لاینحل نمیمونه
ذهنتو آزاد بزار

قهوه شوو مزه کرده به مبلی که روش نشسته بود تکیه داد
به کنارش اشاره کرد و گفت
_ بیا اینجا بشین

کنارش نشستم و اون سرش روی پای من گذاشت و دراز کشید

از این کارش خیلی خوشم میومد بهم لذتی میداد که نمیتونستم حتی توصیفش کنم

پلکاش و بست که من باز جرأت کردم انگشتام لابه لای موهاش بشینه
اخم روی پیشونیش بدجوری داشت خودنمایی می کرد که سعی کردم با نوازش اخماش و باز کنم آهسته زمزمه کرد

_فکرم بدجوری درگیره امروز توی این خونه چه خبره کی میتونست اینجا باشه کی اینجا رو اینقدر خوب میشناسه اینقدر دقیق میدونه که چطوری بیاد و بره که توی دوربین نیفته و هیچ ردی ازش نمونه ؟

منم فکرم درگیر بود و دروغ چرا حتی کمی می ترسیدم اما نمی خواستم ترسم به زبون بیارم رو بهش گفتم

ماه هیچ وقت پشت ابر نمیمونه اگه چیزی از خونه کم شده باشه خیلی زود میفهمیم اگه چیزی هم اضافه شده باشه باز می فهمیم
اون موقع میتونیم ببینیم چی کم شده و شاید حتی کی این کارو کرده

وقتی داشتم پیشونیشو با انگشتام لمس می کردم یک دفعه طوری چشماشو باز کرد که ترسیده دستمو عقب کشیدم

کمی به من نگاه کرد و گفت

_من به تو قرص ندادم نه؟

کمی فکر کردم و گفتم

نه ندادی نه الان نه دفعه پیش
امروز دیروز به قرصی ندادی

کلافه گوشیشو برداشت و به یکی زنگ زد نمیدونم اون ادم کی بود اما ازش پرسید
قرصی که بهم میده میتونه رابطه ای که و دیروز داشتیم و کنترل کنه بعد از اینکه قطع کرد نفس آسوده کشید و گفت

_پرسیدم گفت رابزه ای که دیروز داشتیمم اگه الان بخوری خنثی میکنه.

آسوده تر از اون نفس کشیدم واقعاً ترس جونم و داشت می گرفت
خدای من غیر ممکن بود من از این آدم حامله بشم؟

کم بی ابروی به بار آورده بودم که با این کار دیگه تکمیل می شدم…

با قرصی که استاد بهم داد خیال خودمو راحت کردم انگار این استرس و اضطرابی که تمام جونمو گرفته بود برای استاد کمی خوشایند نبود که با ابروهای توی هم کشیده و اخمی که به وضوح روی صورتش بود پرسید

_چرا این قدر ترسیدی و رنگت پرید!

بدون رودرواسی گفتم ترسیدم اتفاقی که نباید بیفته پوزخندی زد و گفت

_اتفاقی که نباید اینکه تو حامله بشی؟ اینقدر تو رو آزار میده که از من حاملخ بشی؟

به صورت جدیش نگاه کردم و گفتم انتظار دارین آزارم نده انتظار داری از اینکه حامله بشم خوشحال باشم؟

شما فکر میکنین من از اون دخترایی ام که بخوام از شما حامله بشم و خودم رو بهتون بچسبونم اما اینطور نیست

من از اوناش نیستم من نمیتونم با یک شناسنامه سفید پنهون از مادرم شکم گنده کنم و باد به غبغب بندازمو بیام که من از استادم حامله
من اینطوری نیستم ترجیح میدم هرگز بچه ای نداشته باشم تا اینکه بخوام اینطوری حامله بشم

 

به مبل تکیه داد نگاه از من گرفت و گفت
_تو حامله نمیشی چون من نمیخوام اگر من بخوام باید حامله بشی خدا رو چه دیدی شاید یه روزی یه بچه یه وارث ازت خواستم
اون موقع نمی تونی به من نه بگی…

از جام بلند شدم و گفتم داری راجع به چی حرف میزنی من به خاطر پول مجبور شدم اینکارو بکنم اما شما فکر می کنید اینقدر آدم بی خانواده ای هستم که از شما پنهانی حامله بشم؟

از کسی که شوهرم نیست از کسی که شناسنامه سفید جلوم گذاشته؟

عصبانی از جاش باز بلند شد یقه لباسمو گرفت منو به خودش نزدیکتر کرد و گفت _تو همون کارو می کنی که من می خوام میفهمی تو همون کاری رو می کنی که من می خوام!

تو هیچ اختیاری از خودت نداری اینقدر برای من اون شناسنامه سفید تو بزرگ نکن وگرنه کاری می کنم که شناسنامه ی سفیدت خطی خطی بشه…

اب دهنم و پایین فرستادم او منو به عقب هل داد و به طبقه بالا رفت نفس نفس می زدم تمام بدنم می لرزید گوشه ای نشستم و با خودم گفتم این آدم چه مرگشه چرا اینطوری میکنه ده دقیقه خوبه ۱۰ دقیقه بعد عصبی و دیوونه مگه من مغز خر خوردم که ازش حامله بشم؟

مگه خودش همون روز اول به من نگفت که نباید پای بچه ای وسط بیاد

الان چی شده که وقتی میگم نباید حامله بشم بهش بر میخوره ؟

اینقدر توی فکر و خیال بودم که دیگه به اتاق خواب نرفتم و دیگه نفهمیدم کی روی مبل خوابم برده

صبح که چشم باز کردم با دیدن استاد درست روبه روم نشسته روی مبل سریع سرجام نشستم رو بهش نگاه کردم

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 1 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (10)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
اشتراک در
اطلاع از
guest

13 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Negar
Negar
3 سال قبل

خسته نباشید
پارت جدید کی می گذارید !!؟
الان ۶ روز گذشته 😊

(:
(:
پاسخ به  Negar
3 سال قبل

نویسنده نداده هنوز عزیزم اگه بده تو سایت هم قرار میگیره 🙂

Negar
Negar
پاسخ به  (:
3 سال قبل

سپاسگزارم ✨

اردیبهشت41
اردیبهشت41
3 سال قبل

سلام
خیلی پارتها کمه

Melika
Melika
3 سال قبل

دقیقا منم با نظر رعنا جون موافقم اخه یه ذره غرور تو وجود ساغر باشه بد نمیشه که
از نظر من گیتی هامونو گیر اورده هیچیش نیس
هامونم کم کم داره یه حسایی نسبت به ساغر پیدا میکنه

اردیبهشت
اردیبهشت
3 سال قبل

لعنت به گیتی
چرا ساغر هنوز به هامون میگه استاد؟😐چرا انقدر بی عرضه اس

sara
sara
3 سال قبل

ساغر چقدر بی عرضست

sara
sara
3 سال قبل

سلام نویسنده جان من با نظر رعنا خانوم کاملا موافقم دختره یکم غرور داشته باشه و اینکه استاده همزمان عاشق ساغر و گیتیه!!!تکلیف گیتی رو زودتر مشخص کن نمیشه که پسره هم شهناز بخواد هم مهناز هم طناز هم بهناز!!!

Sevin
Sevin
3 سال قبل

من پارت رو نخوندم فقط جذب عکسه شدم😅

test
test
3 سال قبل

نگااااا مرده چقد لاکچریه😉

Artamis
Artamis
3 سال قبل

فقط ریش پسره چقدر قشنگههههه ….

رعنا
رعنا
3 سال قبل

به نظر من گیتی هیچیش نیست
عکس هم خیلی خفنه
دختره هم باید یکم غرور داشته باشه درسته صیغه ی استادشه ولی نباید اینقدر سر به زیر و آروم باشه یکم غرور لازمه

Tina
Tina
3 سال قبل

یعنی گیتی فلج نیست😑😑

دسته‌ها

13
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x