رمان طلوع پارت ۱۱۲

5
(1)

 

 

_ خب…خدا رو شکر شکستگی بینی تو عکس نمیبینم…

 

_ ولی آخه خیلی درد داره….

 

همزمان که سمت میزش میره میگه: ضربه دیده دیگه…

 

 

_ آخه نمیتونمم خوب نفس بکشم….

 

 

برگه ای که به احتمال زیاد داروهام هست رو طرفم میگیره و میگه: به مرور زمان بهتر میشی….

 

 

میخوام بگیرم که محمدحسین زودتر دستشو میکشه و میگیره….

 

 

از ظهر تا الان بی توجه به اخمم و ناراحتی که به وضوح از بودنش بهش نشون دادم از کنارم تکون نخورده و همین بیشتر باعث عصبانیتم شده….

 

 

از اتاق بیرون میزنیم که میگه: خب…باید بریم طبقه ی پایین…

 

_ برای چی؟….

 

_ آزمایشگاه پایینه…

 

 

با اخم میگم: نیازی به ازمایش ندارم….مزاحم شما هم نمیشم…

 

 

میچرخم تا هر چه زودتر ازش دور شم…

 

با گرفتن بازوم این اجازه رو نمیده….

 

 

با عصبانیت برمیگردم طرفش….

 

 

هر چی هیچی نمیگم انگار پر روتر میشه…

 

 

_ اینکارا چه معنیه میده…..برا چی ول کنم نیستین…از ظهر تا الان بهتون میگم خودم از پس کارام برمیام ولی انگار نه انگار…حالا هم اگه تشخیص بدم باید آزمایش بدم این کار رو حتما انجام میدم…نیازی هم اصلا اصلا به شما نیست…

 

 

 

با صدای بلندی حرف زدم و حالا توجه چند نفر بهمون جلب میشه…..

 

 

یه نگاه به چهره ای که همچنان خونسرد بهم زل زده میندازم و با حرص بیشتری میچرخم و سمت آسانسور میرم…..

 

 

انگار که با دیوار حرف زده باشم….

 

ماسک رو صورتم رو پهن تر میگیرم تا چهره ی کبودم کمتر مشخص باشه….

 

 

 

_ فقط یه آزمایش خون ساده است…

 

دکمه ی آسانسور رو میزنم و وقتی درش باز میشه بی توجه به خودش و حرفاش داخل میشم…

 

 

 

وقتی میبینم اونم داخل میاد و طبقه ی پایین رو میزنه دوست دارم با همین دستام خفش کنم…

 

رو بهش میگم: انگاری گوش هاتون مشکل داره…

 

با این حرفم سرش میچرخه طرفم و با اخم غلیظی نگاهم میکنه….. ته دلم پشیمون میشم از حرفی که زدم..درسته از بودنش راضی نیستم….اما واقعا هم اگه نبود بدون پول هیچکاری رو نمیتونستم انجام بدم…..با این وجود کم نمیارم و مثل خودش با اخم نگاهش میکنم تا شاید دست از سرم برداره…..

 

 

 

 

زودتر ازش بیرون میزنم و صدای قدمهاشو پشت سرم میشنوم…..

 

 

میخوام باز بتوپم بهش که با صدای جیغی از ته راهرو سر جام میخکوب میشم….

 

 

اینبار سرم میچرخه و ترسیده بهش نگاه میکنم….

 

 

 

ته این راهرو همون جاییه که کاوه بستری شده….

 

با تمام وجود دلم میخواد جلو چشمام ذره ذره جون دادنش رو ببینم….ولی نه حالا…نه به دست بارمانی که اگه بهم ظلم کرده ولی خیلی جاها هم حامیم بوده….

 

 

با قدم های لرزون به همون سمت میرم…..

 

 

با هل دادن در شیشه ای رو به روم وارد میشم….

 

 

 

با دیدن اکثر کسایی که اون شب خونه ی حاج آقا دیدم سر جام وایمیسم و جلوتر نمیرم…

 

 

 

 

زهره خانم….همون که با عزیزم عزیزم گفتنش اون شب بهم قوت قلب داده بود حالا با خشم افتاده به جون بارمان و مشت هاشو تو سر و صورتش میزنه….

 

 

چرا هیشکی پس جلوش رو نمیگیره….

 

هر چی چشم چشم میکنم خبری از پدر مادر بارمان نمیبینم….و بقبه هم انگاری این کتک خوردن رو حق بارمان میدونن که بدون کوچکترین دخالتی فقط وایسادن و تماشا میکنن…..

 

 

 

 

_ بارمان کثافت…الهی روز خیر نبینی که بچمو به این روز انداختی….الهی خودم با همین دستام بزارمت زیر گل که بچه ی بیچارمو به خاطر یه دختر خیابونی اینجوری انداختی رو تخت بیمارستان…..

 

 

بالاخره دستهای بارمان با شنیدن حرفاش بالا میاد و رو دستهاش میشینه…

 

 

_ بسه دیگه زن عمو….مواظب حرف زدنتون باشین…من اگه جاتون بودم خودم برا پاک کردن این لکه ی ننگ میفرستادمش گوشه ی قبرستون، نه گوشه ی بیمارستان…

 

 

 

بین بگو مگو هاشون نگاه زهره خانم بهم میفته و انگاری از زیر ماسک هم چهرم رو تشخیص میده که عین تیری که از کمان پرتاب شه تند و تیز سمتم میاد….

 

 

 

ترسیده حتی نمیتونم تکون بخورم….

 

 

چند قدم مونده بهم به سختی یه قدم عقب میرم که دست محمدحسین رو بازوم میشینه و با کشیدنم به سمت دیگه خودش بینمون قرار میگیره…..

 

 

نگاه زهره خانم رو محمدحسین میشینه و با دندون های کلید شده پوزخند میزنه و میچرخه طرف بارمان…..

 

 

با صدای بلندی جوری که همه بشنون رو بهش میگه: بیا تحویل بگیر….اینم دختری که به خاطرش افتادی به جون پسرعموهات….هر شب انگار با یکیتون قرارداد بسته….

 

 

 

چشمام پر میشه و به بارمانی نگاه میکنم که با بهت و تعجب خیره ست به من و محمدحسینی که هنوزم بازوم اسیر دستشه….

 

 

 

صدای همهمه شون بلند میشه…..

 

 

 

پسر های حاج آقا انگاری که هرگز خواهری به اسم ساره نداشتن، چون بدون توجه به منی که خواهرزاده شونم رو صندلی نشستن و نگاهشون به کف زمین…..

 

 

 

محمدحسین: حال بد روحیتون دلیل نمیشه هر چی به ذهنتون رسید به دهنتون بیاد زهره خانم…پس احترامتون دست خودتون باشه….همین خانمی که اینجوری بهش میتوپین شاکی پسری که وقتی از رو تخت بلند بشه باید یه راست بره آگاهی….متهم اول پرونده خودشه و مطمعن باشین منم همه ی تلاشمو میکنم که نتونه مثل بقیه با سند آزاد شه….حالا همکاری نکنین از شما هم به اتهام افترا شکایت کنه…پس حد خودتون و بدونید….

 

 

چشمای از حدقه بیرون زده زهره خانم و ترسی که تو صورتش میبینم دلمو خنک میکنه….

 

 

بدون حرف دیگه ای با دندونای کلید شده از حرص ازمون دور میشه…..

 

 

 

میبینم که بارمان سمتمون میاد….به سرعت بیرون میزنم تا باهاش رو به رو نشم….

 

 

درسته اون تقصیری نداشته ولی بیش از اندازه ازش دلخورم…خونه ی بی در و پیکرش باعث شد همچین بلایی سرم بیاد…

 

 

 

سرعت راه رفتنش ازم بیشتره و طولی نمیکشه که بهم میرسه…..

 

 

 

بازوم رو میگیره و با وایسادنم رو به روم قرار میگیره……

 

 

 

دستش سمت ماسک میاد و تا بخوام عقب بکشم پایین میارتش…..

 

 

 

با دیدن چهره م چشماشو محکم رو هم فشار میده و نفسش رو با ناراحتی بیرون میده…..

 

 

اشکام از بلایی که به ناحق سرم اومده رو گونه هام میریزه….

 

 

میخوام حرفی بزنم ولی با کاری که میکنه نفس تو سینه م حبس میشه…

 

 

صدای هین کشیدن و وای گفتن دخترایی که دنبالش اومدن و احتمالا خواهراش هستن رو میشنوم…..

 

 

باورم نمیشه بغلم کرده باشه!!!

 

اونم جلوی عموهاش….

 

جلوی مبینایی که از نگاهش آتیش میبارید و مطمعنا اگه تنها گیرم بیاره معلوم نیست چه بلایی سرم بیاره…..

 

شوک زده سر جام خشکم زده که صدای گرمش رو بغل گوشم میشنوم….

 

 

_ ببخش قربونت برم….ببخش عزیزدلم….

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…
irs01 s3old 1545859845351178

دانلود رمان فال نیک به صورت pdf کامل از بیتا فرخی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       همان‌طور که کوله‌‌ی سبک جینش را روی دوش جابه‌جا می‌کرد، با قدم‌های بلند از ایستگاه مترو بیرون آمد و کنار خیابان این‌ پا و آن پا شد. نگاه جستجوگرش به دنبال ماشین کرایه‌ای خالی می‌چرخید و دلش از هیجانِ نزدیکی به مقصد در تلاطم…
f1d63d26bf6405742adec63a839ed542 scaled

دانلود رمان شوماخر به صورت pdf کامل از مسیحه زادخو 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان:   داستان از جایی آغاز میشود که دستها سخن میگویند چشم هاعشق میورزند دردها زخم بودند و لبخند ها مرهم . قصه آغاز میشود از سرعت جنون از زیر پا گذاشتن قوائد و قانون بازی …. شوماخر دخترک دیوانه ی قصه که هیچ قانونی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

39 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mohi
Mohi
9 ماه قبل

الان طلوع میزنه تو برجکش و میرینه بهش😐

Asal
Asal
9 ماه قبل

یه جوری خوشحال شدم انگار منو بغل کردهههه عررررررر😭😭

Roz
Roz
پاسخ به  Hamta Shahani
9 ماه قبل

مرسییییی❤

Asal
Asal
پاسخ به  Hamta Shahani
9 ماه قبل

مرسی بهترین نویسنده دنیا💓

Zahra Ghanbari
Zahra Ghanbari
پاسخ به  Hamta Shahani
9 ماه قبل

علیک سلام همتا جون دست گلت درد نکنه خوشحالمون کردی

:///
:///
پاسخ به  Hamta Shahani
9 ماه قبل

واییییییییییی دوستتتتتتتت دارممممممممممممم
بووووووووس بهت😍😍😍😭💖

camellia
camellia
پاسخ به  Hamta Shahani
9 ماه قبل

دستت درد نکنه.😘

Roz
Roz
9 ماه قبل

میشه فردا پارت بزاری لطفا

امی
امی
9 ماه قبل

ای جووووون چه صحنه ای خوشحال شدم
روز به روز قشنگتر وجذاب تر میشه
مرسی امیدوارم پایان خوبی داشته باشه

Zahra Ghanbari
Zahra Ghanbari
پاسخ به  امی
9 ماه قبل

انشاالله

Nastaran
Nastaran
9 ماه قبل

معلوم بود عاشقشه . امیدوارم طلوع از این دیگه نارو نخوره البته که به اندازه ی کافی از طرف بارمان به طلوع ظلم شده

بی نام
بی نام
9 ماه قبل

یک نویسنده حرف گوش کن.بهتر از نویسنده حرف گوش نکن است. لطفا حرف گوش کن باس

:///
:///
پاسخ به  بی نام
9 ماه قبل

چش بسته غیب گفتی لعنتی😂😂❤❤

بی نام
بی نام
9 ماه قبل

لفطا جون طلوع. جون بارمان..جون بچه آیندشون ی پارت بده الان افطااااا. عاقااا ما گناه داریم. ی پارت دیگههههه

Shoka
Shoka
9 ماه قبل

برگام!!!!!

Zahra Ghanbari
Zahra Ghanbari
9 ماه قبل

وای من این تیکه اخر از بس قشنگ بود صد بار خوندم

بی نام
بی نام
پاسخ به  Zahra Ghanbari
9 ماه قبل

بخدامنم چندبارخوندمش فقط کاش تا تهش قشنگ بمونه آخه این دختره ته بدشانسی وبد اقبالیه …میترسم ایندفعه خودش گندبزنه به دوست داشتن بارمان بس که خنگه

Zahra Ghanbari
Zahra Ghanbari
پاسخ به  بی نام
9 ماه قبل

وای نه منم از همین میترسم فکر پارت بعدی حالمون گرفته بشه

:///
:///
9 ماه قبل

قشنگ‌هممون یه‌جوری خوشحال شدیم که انگار یکی عاشق خودمون شده…🤣🤣🤣💔💔💔
نویسنده با ما چهره کردددییییی😂😂😂😂❤❤❤❤❤❤

Zahra Ghanbari
Zahra Ghanbari
پاسخ به  :///
9 ماه قبل

دقیقا خیلی حس قشنگی داره

:///
:///
9 ماه قبل

بارمان عاااشققققق میشووددددد
لیلیللییییییی حوضضضککککککککک😍😍😍🥳🥳🥳🥳🥳🥳

...
...
9 ماه قبل

چیشد ببخش قربونت برم عزیز دلممممم جااااان
برگاممممم😲😲😲😳😳😳😳😳😳
نویسنده جون به قول بارمان قوربونت برم عزیز دلم
یه پارت دیگه میدی بهمون لطفاااااااا🙏🙏🙏🙏

Roya
Roya
9 ماه قبل

لطفا یک پارت دیگر هم

جااااسم
جااااسم
9 ماه قبل

کی کیو بغل کرد

Zahra Ghanbari
Zahra Ghanbari
9 ماه قبل

همتا جون ای کاش جوابمونا میدای که میتونی پارت دیگه ای بزاری یانه

بی نام
بی نام
9 ماه قبل

بالاخره یکی این بیچاره رودید توروخدایه پارت دیگه

لیلا
لیلا
9 ماه قبل

اخیش خدا خیرت بده خوشحالمون کردی

Roz
Roz
9 ماه قبل

😁😂قلبم وایستاد جیغ

نگار
نگار
9 ماه قبل

وااااااییییییی خواهش میکنم یه پارت دیگه

دسته‌ها

39
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x