رمان عشق با چاشنی خطر پارت 103 - رمان دونی

 

 

با رفتن اشکی عسل اومد و کنارم نشست

عسل:بی معرفت تا این اشکان رو دیدی من رو یادت رفت هان؟

_عسل دلم گرفته

عسل:چرا چی شده؟

_اشکی رفت

عسل:جایی نرفت که فقط رفت بخوابه

_خب همین دیگه رفت بدون من بخوابه

عسل:چرت میگی دیگه؟

_نه اتفاقا جدی ام من همین الان هم دارم برای آغوشش له له میزنم

عسل به دور و اطرافش نگاه کرد و دید که بقیه بچه ها رفتن خیلی آروم گفت

عسل:آرام بهتره تمومش کنی که اگه همینجوری ادامه بدی واقعا نابود میشی و این افتضاحه چون اگه طلاق بگیرید این تویی که داغون میشی

اسم طلاق که اومد بهم ریختم و عصبی گفتم

_ما هیچ وقت طلاق نمیگیریم مطمئن باش

عسل:این نظر توئه، مطمئنی که نظر اشکان هم همینه؟

_آره مطمئنم چون اگه بهم حسی نداشت ما اینجا نبودیم

عسل:نمیفهمم

تمام اتفاقات مربوط به ناصر خان و حرف هاش را براش تعریف کردم که

عسل:آره شاید حق با تو باشه اما خودتم میدونی که اشکان به خاطر یه چیز اینجاست اونم اینه که، ناصر خانم دیگه تو زندگیش دخالت نکنه

_این امکااااااااااان نداره اون دوستم داره

عسل:خیلوخب…خیلوخب آروم باش من این ها رو نمیگم که ناراحت بشی این ها رو میگم که مواظب خودت باشی وگرنه خودتم میدونی که من از همون اول هم میخواستم تو با اشکان باشی نه با امیر ولی نگرانم آرام، نگران تو

بدون توجه از کنارش بلند شدم و راه افتادم سمت ساختمون.

حرف هاش حقیقت بود ولی من مطمئنم که اشکی هم یه حس هایی بهم داره حتی اگه اعتراف هم نکنه من میدونم.

دستم رو گذاشتم روی قلبم که اونم داشت بیقراری میکرد و این اولین باری بود که قلب و عقلم با هم بحث نمیکردن و هر دو به عشقی که داشتم اعتراف میکردن و قلبم هم حس کرده بود که اشکی دوستم داره.

وارد اتاق شدم و لباس هام رو عوض کردم که چند تقه به در خورد که

_کیه؟

اشکی:منم

در را سریع باز کردم و خواستم برم بیرون که

اشکی:نیا نیا

و بعد به لباسام اشاره کرد که همونجا وایسادم

اشکی:برای منم لباس برداشتی؟

_آره صبر کن

برگشتم که براش لباس بردارم که دیدم کیانا با عشوه لم داده روی تخت و داره بیرون رو نگاه میکنه. سریع در را بستم که

کیانا:برای چی در رو بستی؟

_فوضول و بردن زیر زمین پله نداشت خورد زمین به تو چه

و بعد تمام لباس های اشکی رو برداشتم و

_باز کن درو

اشکی در رو باز کرد که لباس ها رو دادم بهش که بدون اینکه چیزی بگه رفت

چرا اینقدر نامردی اشکی؟ یعنی تو دلت تنگ نمیشه؟

در رو بستم و دوباره خودم رو انداختم روی تخت که عسل و رها با هم دیگه اومدن تو اتاق که یهویی یاد تولد اشکی افتادم که پس فردا بود.

سریع گوشیم رو برداشتم و روشنش کردم و به میترا پی ام دادم که

_سلام؛ میخوای برای تولد اشکی چیکار کنی؟ آرامم

که همون موقع جوابم رو داد

میترا:سلام، نمیدونم والا من به تو گفتم ببینم نظرت چیه؟

_من میخوام یه چشن بزرگ بگیرم

میترا:نه

اخم هام رفت توهم که

_چرا؟

میترا:اشکان از این کار ها بدش میاد و اصلا کادویی قبول نمیکنه. منو میکائیل و پدر و مادرم هیچ کدوممون نتونستیم تا حالا بهش کادویی بدیم چون قبول نمیکنه پس تو یه کار متفاوت بکن یه کاری که ما تا حالا نتونستیم بکنیم مثلا کادوت یه چیزی باشه که واقعا دوستش داشته باشه

یکمی فکر کردم و با فکری که به ذهنم رسید سریع خوشگل ترین عکس تکی مو براش فرستادم و بهش گفتم که میخوام چی بگیرم البته من که نه میترا برام بگیره و من بعدا پولش رو حساب کنم چون اگه خودم میرفتم اشکی دنبالم میومد ومیفهمید

میترا:حله من عکس رو دارم فقط عکس اصلی چی باشه؟

جوابش رو دادم و بعد خدافظی کردیم که

رها:با کی چت میکنی شیطون؟

نمیتونستم اسمی از میترا ببرم چون عسل مجبورم میکرد که بگم کیه و منم به اشکی قول داده بود که راز خودش و میکائیل رو به هیچ کسی نگم، پس دروغ گفتم

_با اشکان

رها:اوهو

عسل اومد کنارم خوابید و

کیانا:رها برق رو خاموش کن که خستم

و بعد خوابید که رها برق رو خاموش کرد. منم خوابیدم که عسل خیلی آروم گفت

عسل:نگران نباش خودم بغلت میکنم و تو هم بهتر از هر وقتی می خوابی

چیزی نگفتم که بغلم کرد اما من آرامش نداشتم چون اشکی نبود.سعی کردم که خودم رو گول بزنم که الان تو آغوش اشکی ام ولی فایده نداشت که نداشت

نمیدونم چقدر گذشته بود که بلند شدم و به بقیه نگاه کردم که خواب بودن.

رفتم و کنار پنچره وایسادم و زل زدم به ماه. امشب ماه کامل بود و بهتر از هر شب دیگه ای میدرخشید.

دیگه خسته شدم که چشمام رو از ماه گرفتم و به حیاط نگاه کردم و خواستم که دیگه برم بخوابم که سایه یه آدمی افتاده بود تو حیاط،دقیق تر بهش نگاه کردم که اونم داشت به ماه نگاه میکرد و نور ماه افتاده بود توی صورتش و اون کسی نبود جز اشکی.اینقدر خوشگل شده بود که سریع گوشیم رو برداشتم و ازش عکس گرفتم و بعد با لب هایی که از دیدن اشکی کش اومده بودن سریع لباس پوشیدم و از اتاق رفتم بیرون.

رفتم تو حیاط و آروم آروم قدم برداشتم که برگشت سمت.اصلا انگار نه انگار که من اینقدر زحمت کشیدم تا نفهمه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان گیتاریست شرور به صورت pdf کامل از ماه پنهان و هانیه ثقفی نیا

    خلاصه رمان :   داستان درباره دختری به اسم فرنوشه که شب عروسیش، بی رحمانه مورد تجاوز گیتاریست شیطان پرستی قرار میگیره و خانوادش اونو از خودشون میرونن. درنهایت فرنوش مجبور میشه به عقد اون مرد مرموز دربیاد ولی با آشکار شدن رازهای زیادی به اجبار پا به دنیایی میذاره که به سختی ازش فرار کرده بوده و

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان بغض پاییز

    خلاصه رمان :     پسرك دل بست به تيله هاى آبى چشمانش… دلش لرزيد و ويران شد. دخترك روحش ميان قبرستان دفن شد و جسمش در كنار ديگرى، با جنينى در بطن!!   قسمتی از داستان: مردمک های لرزانِ چشمانِ روشنش، دوخته شده بود به کاغذ پیش رویش. دست دراز کرد و از روی پیشخوان برداشتش! باورِ

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان زمان صفر
دانلود رمان زمان صفر به صورت pdf کامل از مدیا خجسته

      خلاصه رمان زمان صفر :   داستان دختری به نام گلبهاره که به دلیل شرایط خانوادگی و تصمیمات شخصیش برای تحصیل و مستقل شدن، به تهران میاد‌‌ و در خونه ای اقامت میکنه که قسمتی از اون ، از سمت مادر بزرگش بهش به ارث رسیده و از قضا ارن ، پسر دایی و همبازی بچگی شیطون

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان طلاهای این شهر ارزانند از shazde_kochool

    خلاصه رمان :     یه مرد هفتادساله پولداربه اسم زرنگارکه دوتا پسر و دوتا دختر داره. دختردومش”کیمیا ” مجرده که عاشق استادنخبه دانشگاهشون به نام طاهاست.کیمیا قراره با برادر شوهر خواهرش به اسم نامدار ازدواج کنه ولی با طاها فرار می کنه واز ایران میره.زرنگار هم در عوض خواهر هفده ساله طاها به اسم طلا راکه خودش

جهت دانلود کلیک کنید
رمان سدسکوت

  دانلود رمان سد سکوت   خلاصه : تنها بودم ، دور از خانواده ؛ در یک حادثه غریبه ای جلوی چشمانم برای نجاتم به جان کندن افتاد اما رهایم نکرد، از او میترسیدم. از آن هیکل تنومندی که قدرت نجاتمان از دست چند نفر را داشت ولی به اجبار به او نزدیک شدم تا لطفش را جبران کنم …

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کوازار pdf از پونه سعیدی

  خلاصه رمان :       کوازار روایتگر داستانی عاشقانه از دنیای فرشتگان و شیاطین است. دختری به نام ساتی که در یک شرکت برنامه نویسی کار می کند، پس از سپرده شدن پروژه ی مرموز و قدیمی نوسانات برق به شرکت شان، دست به ساخت یک شبکه ی کامل برای شناسایی انرژی های مشکوک (کوازار) که طی سال

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رضا
رضا
1 سال قبل

کاش پارتا رو طولانی تر میکردی حیفه چقد منتظر بمونی بعد دو خط بیشتر نیس

Mobina Moradi
Mobina Moradi
1 سال قبل

یه دنیا ممنونم واقعا مرسیییی خیلی خوبه

خری که همش تو رمان دونی پلاسه :/
خری که همش تو رمان دونی پلاسه :/
1 سال قبل

قطره چکون میدی ؟

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط خری که همش تو رمان دونی پلاسه :/
الہہ افشاری
الہہ افشاری
1 سال قبل

تو رو خدا یه پارت دیگه بده

M.h
M.h
1 سال قبل

موقعیت جوره اشکی اعتراف کن

دسته‌ها
5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x