رمان عشق با چاشنی خطر پارت 90

5
(1)

 

و بعد راه افتادم سمت اتاق و وارد اتاق شدم که اشکی هم اومد و خواست تیشرتشو بیرون بیاره که سریع گفتم

_میشه بیرون نیاری؟

اشکی:چرا؟

آخه چرا داره؟ خب میترسم یه بلایی سر خودم و خودت بیارم دیگه

(وجی:معمولا پسرا همچین فکرایی میکنند نه دخترا)

مگه یادت رفته اونشب که تازه فهمیده بودم امیر چیکار کرده به زور بغلش کردم و بوسش کردم؟

(وجی:بله یادم اومد بین تو و اشکی پسر تویی پس مواظب زنت باش)

اشکی:نگفتی چرا؟

_خب…. خب

اشکی بهم توجه نکرد و تیشرتش رو بیرون اورد ورفت تو تخت و دراز کشید که نگاه منم کشیده شد سمت عضلاتش.

اشکی:بیا بگیر بخواب اینقدر حرف نزن بدو

_امااا…

اشکی اخم کرد و عصبی صدام زد که زل زدم تو چشماش

اشکی:آرااام

خیلوخب تو لج کن منم بلدم. رفتم سمت کمد و دوتا ملافه برداشتم و دوباره برگشتم سمت تخت و ملافه ها رو گذاشتم وسط تخت که اشکی گفت

اشکی:این یعنی چی الان؟

_این مرز بین من و تو هستش و هیچ کس حق نداره ازش عبور کنه

اشکی:اگه عبور کنه چی میشه؟

_اون سگه

اشکی:اوکی

و بعد از این حرف از چشماش شیطنت میریخت. چشماش رو بست که منم برق رو خاموش کردم و کنار اشکی روی تخت خوابیدم و نفهمیدم که کی خوابم برد.

^^^^^^^^^^^^^^^

با تکون های شدیدی لای چشمام رو باز کردم. که اشکی بالای سرم وایساده بود.

اشکی:بلند شو سگ کوچولو

اخم کردم و گفتم:منظورت چیه؟

اشکی:از مرز رد شدی

سریع از جام بلند شد و تو جام نشستم که دقیقا تو قسمت اشکی بودم اما خب اشکی دیگه تو تخت نبود

_این حساب نیست تو که دیگه نخوابیدی

اشکی:من این حرف ها حالیم نیست

و بعد پشت انگشتش رو کشید روی بینیم و بعدش ازم رو برگردوند و جلوی آیینه وایساد و موهاش رو شونه کرد. یه تیپ رسمی زده بود و بیشتر از هر دفعه به خودش رسیده بود. این اگه الان اینجوری بره بیرون که دخترای بیشتری عاشقش میشن. اصلا منه خر چرا مثل بقیه خانواده مهندسی نخوندم که تو شرکت هواشو داشته باشم هان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ همش تقصیر خوده خرمه.

ادکنش رو روی خودش خالی کرد که با حرص گفتم:خبریه؟

از تو آینه بهم نگاه کرد

اشکی:نه فقط یه جلسه مهم دارم

_برای یه جلسه داری اینجوری به خودت میرسی؟

اشکی:آره مشکلی داره؟

_نه معلومه که نه

با حرص بلند شدم و رفتم تو دستشویی و در رو محکم کوبیدم به هم.

کارمو انجام دادم و اومدم بیرون که از اشکی خبری نبود. یه دستی به سر و روم کشیدم و از اتاق رفتم بیرون که ناصر خان و اشکی تو آشپزخونه بودن و در حال خوردن صبحانه بودن و اشکی برعکس دیشب و همین چند دقیقه پیش اخماش تو هم بود و دوباره شده بود همون آدم سابق انگار که اصلا آدم دیشب وجود نداشته

_سلام

ناصر خان:سلام عروس

چاییمو به لبم نزدیک کردم که شیطون ادامه داد

ناصر خان:از بچه مچه خبری نیست عروس؟

چایی پرید تو گلوم که اشکی زد تو پشتم و وقتی نفسم جا اومد به اشکی نگاه کردم که

اشکی:میشه دیگه این بحث رو تموم کنید آقاجون؟

ناصر خان:بچه دار بشید تا تمومش کنم

اشکی غرش کرد

اشکی:اول صبحی گند نزن به اعصابم آقاجون

ناصر خان:حرف من همونه

اشکی با ضرب از جاش بلند شد که صندلیش با صدای بدی افتاد روی زمین و بعد از خونه رفت بیرون. منم بدون اینکه چیزی بخورم بلند شدم که با لحن دستوری ناصر خان دوباره نشستم

ناصر خان:بشین

 

بهش نگاه کردم که با اخم های در هم گفت

ناصر خان:با این رفتار اشکان باید شک میکردم که شما دوتا دارید به عنوان دو تا همخونه زندگی میکنید اما با کاری که خواستم برام انجام بده مطمئن هستم که اینجوری نیستید

از این حرفش اخم های منم رفت تو هم منظورش از اون کار چه کاریه؟

_منظورتون چیه؟

ناصر خان:تو لازم نیست بدونی فقط بگو چرا اشکی با بچه مخالفه، نکنه همه ی اینا زیر سر توئه؟

_یعنی میگید من زیر گوش اشکان خوندم که بچه نمیخوایم آره؟

ناصر خان:دقیقا

بدجوری حرصم گرفته بود

_پس هر جوری که دوست دارید فکر کنید چون اصلا واسم مهم نیست

و بلند شدم که با حرفش خشکم زد

ناصر خان:پس جدا شین

بدون اراده ی من زانوهام خم شدن و دوباره نشستم. قلبم تو حلقم می زد و چیزی نبود که بزنم زیر گریه

_یعنی چی؟

ناصر خان:ما صلح کردیم که بچه ی شما بشه وارث بیشتر اموال دو خانواده حالا که از بچه خبری نیست طلاق بگیرین

با گفتن این حرفش بلند شد و رفت و نفهمید که چجوری کل دنیا رو هوار کرد روی سرم.

من بدون اشکی نمیتونم حالا باید چیکار کنم؟

هه اشکی اگه اینو بفهمه خوش حال میشه اونم خیلی زیاد، خودش گفته بود که از دست نازنین راحت شده و به زودی نوبت منه. حالا فرصتش جور شد.

اشکام ریخت که پسشون زدم.

نه نه این داشت شوخی میکرد من مطمئنم

(وجی:قیافش اصلا به آدم هایی که دارن شوخی میکنند نمیخورد)

خفه شو خفه شو اون فقط یه شوخی بود همین.

و بعد با اعصابی داغون بلند شدم و رفتم تو اتاقم و در رو محکم کوبیدم به هم.

دلم نمیخواست برم دانشگاه اما اشکی گفته بود میخواد زنش تحصیل کرده باشه پس رفتم سر کمدم و لباس هام رو عوض کردم و سوییچ ماشینم رو برداشتم و از خونه زدم بیرون. رفتم تو آسانسور و دکمه رو زدم و بعد ازش خارج شدم که اشکی بغل در دست به سینه وایساد بود و یدونه پاهاشو زده بود به دیوار و نگاهم میکرد ولی من دلم گرفته بود. با این که اون کاری نکرده بود اما اون حرف ها رو پدر بزرگش زده بود و مطمئنم که اونم از شنیدنشون خوش حال میشه

اشکی:اتفاقی افتاده؟

_نه

اینقدر صدام سرد بود که خودمم سردم شد و اشکی با بهت نگام میکرد بهش توجه نکردم و راه افتادم سمت ماشین که دستم کشیده شد و بعد محکم شونه هام رو گرفت

اشکی:چی بهت گفته که اینجوری شدی؟هان؟

چیزی نگفتم و فقط نگاش کردم چون اگه میگفتم و اون خوش حال میشد واقعا میشکستم

نگهبان:اتفاقی افتاده آقا؟

اشکی عصبی برگشت سمتش و فریاد زد

اشکی:برو گمشووووووو

و دوباره برگشت سمتم که یک قدم رفتم عقب که دستاش افتاد

_دیرم میشه

اشکی از پشت دندون های کلید شدش گفت:آرام

اما توجه نکردم و برگشتم سمت ماشین و نشستم تو ماشین که اونم برگشت و رفت تو آسانسور که سریع راه افتادم و با تمام سرعت میرفتم که خیلی سریع رسیدم.

از ماشین پیاده شدم. با اینکه دیرم شده بود اما حوصله دوییدن نداشتم پس همونجوری آروم رفتم سمت کلاس و در رو زدم و رفتم داخل که استاد برگشت سمتم و بعد به ساعتش نگاه کرد

حیدری:میدونی چقدر دیر کردی خانم؟

اینقدر ازش متنفر بودم که هر وقت دیر میکردم بازم دو قورت و نیمم باقی بود اما امروز حوصله هیچی رو نداشتم و فقط گفتم:ببخشید

با تعجب نگام کرد و گفت:حالتون خوبه؟

سرم رو تکون دادم که گفت:خیلوخب بیا تو

در رو پشت سرم بستم و رو نزدیک ترین صندلی خالی نشستم.

حتی ندیدم که عسل کجاست یا اصلا اومده یا نه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (1)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
الہہ افشاری
الہہ افشاری
1 سال قبل

میشه بگی چند پارت مونده تموم شه یا تازه اولش هاش هس خیلی خوبه این رمان حیف دیر میزارین

نوشین
نوشین
1 سال قبل

تازه هیجانی داره میشه
ما خسته شدیم از بس هیچ اتفاقی نیفتاد بین شون

M.h
M.h
1 سال قبل

ناصر خان چقدر رو مخه. نه به اون اول که مجبور به ازدواجشون کرد و نه به الان که میگه طلاق بگیرید

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x