رمان عشق با چاشنی خطر پارت 99

5
(1)

 

اشکی برگشت سمتم

اشکی:هوم

بیشعوری نثارش کردم و ازش رو برگردوندم که گارسون اومد و سفارش ها رو گرفت و رفت. خوشم میاد همه مون پیتزا سفارش دادیم.

یاد اون روزی افتادم که با اشکی و ممد و عسل رفته بودیم خرید عروسی و بعد رفتیم فست فودی و بعد من و اشکی سر پیتزای آخر دعوامون شد و اشکی ولش کرد که خورد تو صورتم. لبخندی روی صورتم نشست، اینکه من با اون صورت پر از سس با اشکی دعوا کردم که

فرهاد:شرط میبندم دو تاییشون به یه چیز فکر میکنند

با تعجب به فرهاد نگاه کردم که

میترا:راست میگه به چی فکر میکردید که می خندیدین؟

برگشتم به اشکی نگاه کردم. یعنی اونم می خندیده؟

اشکی گفت:به صورت پر سس آرام

و بعد بلند خندید که خودمم خندم گرفت چه جالب هر دو مون به یه چیز فکر میکردیم که

میترا:آرام تو هم به همین فکر میکردی؟

سرم رو تکون دادم که

میترا:خب تعریف کن ببینم

اشکی قبل از من شروع کرد و با آب و تاب تعریف میکرد و هی صورت پر سس من رو یاد آوری میکرد و میخندید که میترا و فرهاد از خنده روده بر شده بودن.

اشکی اتفاقات اون شب رو واو به واو تعریف کرد و هیچ چیزش رو جا ننداخت که

_چقدر دقیق یادت مونده

اشکی:مگه میتونم فراموشش کنم؟

لبام کش اومد که به قلبش اشاره کرد و خیلی آروم جوری که فقط خودم بشنوم گفت

اشکی:اگر هم میخواستم فراموش کنم این نمیزاشت. بالاخره یه آدم جدید وارد زندگیم شده بود که با بقیه فرق داشت. کسی که….

با اومدن گارسون حرفش رو قطع کرد که تو دلم بر جد و آباد گارسون فوش میدادم.

اما من حتی اگه مطمئن نبودم که اشکی دوستم داره یا نه الان مطمئن شدم ولی نمیدونم چرا درست نمیگه و حرفش رو میپیچونه نکنه محدودیت هاش به همین کاری که فردا قراره انجام بده مربوط میشه؟

اشکی:چرا نمیخوری؟

به میز نگاه کردم و با دیدن پیتزا ها چشمام برق زدن و تند تند شروع کردم به خوردن و بی خیال جواب دادن به اشکی شدم که اونم مشغول شد.

تند تند میخوردم و پیتزای خودم رو تموم کردم که خواست آخرین پیتزا رو بردارم که یکی از اونور گرفتش. با اخم نگاهم رو بالا اوردم که دیدم اشکیه

اشکی برام مهم تر بود پس ولش کردم که

اشکی:نصف نصف

لبخند زدم و مشغول خوردن شدم که

فرهاد:حالا اشکان یه چیزی ولی آرام تو چجوری اینقدر رو میخوری؟

میترا:بیخود نیست که اشکان گفت اگه ولت کنه اونم میخوری

همون جوری با دهن پر گفتم:زر نزن بابا

و دوباره مشغول خوردن شدم و وقتی تموم شد نوشابه ام رو یه نفس خوردن.

به بقیه نگاه کردم که یه دختر اومد سمت میز و کنار اشکی وایساد و به اشکی نگاه کرد

دختره:سلام….اممم من خیلی از شما خوشم اومده میشه بیشتر اشنا بشیم

اخم هام رو کشیدم تو هم و سریع دست اشکی رو بلند کردم و به حلقه ی تو دستش اشاره کردم

_نمی بینی حلقه دستشه؟ پس یعنی زن داره

دختره پرو پرو زل زد بهم و گفت:به تو چه که دخالت میکنی شاید از ازدواجش راضی نباشه و زنش رو دوست نداشته باشه

تو مرز انفجار بودم و فقط یه تلنگر میخواستم که منفجر بشم

_اشکااااان

اشکی:هان؟

_تو زنت رو دوست نداری؟

نفس نفس میزدم که

اشکی:نه والا دوستش ندارم چون عاشقشم

حرفش مثل آبی بود که باعث شد تمام خشمم فرو کش کمه

با غرور زل زدم به دختره که

دختره:حالا بیا یکمی با هم آشنا بشیم شاید خوشت اومد

همیشه که نباید مردا غیرتی بشن زن ها هم روی عشقشون غیرت دارن

با ضرب از جام بلند شدم که همه برگشتن سمتم

_گورت رو گم میکنی یا جرررررت بدم؟

دختره لبخند چندش آوری زد

دختره:بدبختی اینجاست که نمیتونی

_هه

سرم رو تکون دادم و به اشکی نگاه کردم

اشکی:آروم باش. توجه نکن

نمیشد توجه نکنی. خیلی سریع رفتم سمت دختره و موهاشو محکم گرفتم و کشیدم که جیغش بلند شد. با نفرت موهاش رو میکشیدم. اینقدر موهاش رو کشیدم که حالم جا اومد. پرتش کردم که خورد به میز و افتاد. دستام پر از موهای رنگ شده بود که کنده شده بودن. دستام رو تکون دادم که دختره با جیغ و داد و جوری که یه دستش به سرش بود و اون یکی به پهلوش از جاش بلند شد. دوباره خواستم برم سمتش و این دفعه درست و حسابی حالش رو بگیرم که یکی از پشت بغلم کرد که دیدم اشکیه

_ولم کن

اشکی:هیسسسس اروم باش

_ولم کن وگرنه حال تو رو هم میگیرم

اشکی بهم محل نداد و محکم تر گرفتم و بردم بیرون. بعد ولم کرد که عصبی برگشتم سمتش

_چرا نزاشتی حالش رو بگیرم دلم خنک شه هان؟

اشکی:همه موهاشو کندی بعد میگی چرا نزاشتم حالش رو بگیری؟ دیگه میخواستی چیکارش کنی؟

_من که هنوز کاری نکردم بزار برم دو پا تو حلقش تا دیگه جرات نکنه به تو فکر کنه دختره ی………..

اشکی:اوه اوه باید از تو ترسید

_اصلا کی گفته تو اینجوری بیای در که چشمای همه روت باشه هان؟ دفعه بعد باید بیریختت کنم

 

اشکان بلند خندید و دستم رو گرفت و کشید سمت ماشین

اشکی:اونوقت چجوری میخوای بیریختم کنی؟

_بعدا به اونش فکر میکنم

نشستیم تو ماشین که میترا و فرهاد هم اومدن و نشستن

هنوزم اعصابم خورد بود و حرف نمیزدم که اشکی راه افتاد.

میترا:از تو باید ترسید آرام.بدبخت نمیدونست سرش رو بگیره یا پهلوش؟ بد تر از اون آرایشش که بهم ریخته بود از همه بدتر بود

فرهاد:پسر ها رو که نگم اینقدر ترسیده بودن که میگفتن بدبخت شوهرش ولی یکی شون خوشش اومده بود

اشکی:اون غلط کرد با تو

از شنیدن حرف های میترا یکمی آروم تر شدم که اول فرهاد رو رسوندیم و بعد راه افتادیم سمت خونه.

وقتی رسیدیم خونه سریع از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل با گلی خانم و آقا سعید سلام و احوالپرسی کردم و بعد رفتم تو اتاق

سریع لباسام رو عوض کردم و رفتم تو تخت. پتو رو کشیدم روی سرم که صدای باز و بسته شدن در اومد و بعد از اون هم صدای کمد، انگار اشکی داشت لباسش رو عوض میکرد.

کنارم، تخت فرو رفت و بعد پتو از روی سرم کشیده شد.

عصبی به اشکی نگاه کردم

اشکی:تو که حالش رو گرفتی پس الان چته؟

نمیدونم چم بود ولی احساس میکردم که می ترسم از این که یه روز ببینم اشکی کنارم نیست و مال یکی دیگست حتی تصورشم وحشتناک بود

_هیچی

اشکی:خب خوبه حالا که چیزیت نیست یکی رو سر کار بزاریم بخندیم؟

با تعجب نگاش کردم

_توو این کار ها؟

اشکی:من پیش تو خودِ خودمم، همون آدمی که به هیچ کس نشونش ندادم و کسی هم از وجودش خبر نداره

به خاطر این حرفش با تمام وجودم لبخند زدم

_واقعا؟

اشکی:آره

اشکی بلند شد و گوشیش رو اورد و روشنش کرد

اشکی:هم دانشگاهی هات شماره منو ندارن شماره یکی شون رو بده.

لبخند شیطانی ای زدم و شماره امید را دادم که اشکی شمارش رو گرفت و گذاشت روی بلند گو

امید:بله؟

اشکی:سلام آقای گوهری؟

امید:بله بفرمایید

ای امید زرنگگگگگ

اشکی با صدای سرد و جدی گفت:مرتیکه…..فردا صبح میرم چکتو میزارم اجرا پدرتو در میارم. چک میلیاردی میکشی بعد پول تو حسابت نیست؟ حالیت میکنم فقط اگه فردا پول تو حسابت نباشه میگم قیمه قیمه ات کنند

اینقدر جدی گفت که والا منم ترسیدم

امید با صدای ترسیده گفت:ببخشید اشتباه گرفتید

اشکی:گوهری نیستی؟

امید:به بخدا

اشکی:پس غلط میکنی وقت منا میگیری

امید:غلط کردم

و سریع تماس رو قطع کرد که منفجر شدم. اشکی خودشم میخندید که گوشیه خودم رو برداشتم و برای چندمین بار به تمام تماس ها و پی ام هایی که از طرف خانواده ام بود توجه نکردم چون اگه جواب میدادم اشکی ناراحت میشد و به جاش شماره امید رو گرفتم که یه بوق نخورده بود جواب داد

امید:آرام آرام بدبخت شدم یه مرتیکه زنگ زد بهم اونوقت اشتباه گرفته بود بعد منم می خواستم سر کارش بزارم بخندم بعد فهمیدم از این خلافکار های درجه یکه الان جرات ندارم بخوابم میترسم بیاد قیمه قیمه ام کنه

از حرفش خندیدم که

اشکی:من بودم

هیچ صدایی نمی اومد که یهویی منفجر شد

امید:الهی بگم خدا چیکارت کنه شلوارم رو کثیف کردم مرتیکه

_تا تو باشی دیگه نخوای زرنگ بازی در بیاری

امید:ولی واقعا شما بودید؟

اشکی:آره

امید:وای خدایی شیرم خشک شد. تو چجوری میتونی اینقدر جدی و سرد باشی؟ هر جوری بخوام تصور کنم که مافیا نیستی نمیتونم باور کنم

اشکی:مهم نیست

و بعد دراز کشید که

امید:اوه ولی آرام کجایین شما بچه ها شنیدن تویی میگن بلند شو بیا رشت اومدیم اردو عسل بهت گفته؟

_آره فردا میام

امید:این شوهرتم بیار خیلی ازش خوشم اومده

_باشه ولی نمیتونه بیاد کار داره

صدای امید عوض شد و

امید:صبر کن

چند ثانیه ساکت بود که صدای در اومد انگار که رفت یه جای خلوت

امید:آرام خودت میدونی که بچه ها چی پشت سرت میگن پس حتما شوهرت رو بیار که دیگه ساکت شن بعدم این امیر وقتی تو رو با شوهرت ببینه دیگه بیخیالت میشه

اشکی از حرف های امید اخم کرد و گفت:امیر هنوز میاد دانشگاه؟

امید:آره؛ ولی یه هفته ای نبود بعد که برگشت سر و صورتش پر از زخم بود و دستش هم تو گچه نمیدونم کی زده این بلا رو سرش اورده ولی هر کی بوده دمش گرم

انگار اشکی بد جوری به خدمتش رسیده ولی همین که زنده هست جای شکر داره

اشکی:کار من بود ولی انگار کافی نبوده که دوباره برگشته

امید:وای رفیق دمت گرم ولی من شنیدم تا چند روز تو بیمارستان بستری بوده و حالش خیلی بد بوده و تو یه جای پرتی پیداش کردن

اشکی:خودم میدونم

با تعجب بهش نگاه کردم

امید:حالا چرا اینقدر زدیش؟

_بعدا حرف میزنیم خدافظ

تماس رو قطع کردم و سریع گفتم

_اکه ازت شکایت کنه چی؟

اشکی:نمیکنه

_اونوقت از کجا اینقدر مطمئنی؟

اشکی:خودش میدونه که اگه پاش رو خطا بزاره کل زندگی شون رو خراب میکنم

جدی بهش نگاه کردم

_این چه حرفیه مگه تو مافیایی، خلافکاری چیزی هستی آخه؟

اشکی:مگه فقط باید خلافکار و مافیا بود که این کار ها رو بکنی اگه بخواد بهت نزدیک بشه بیچارش میکنم این فقط مربوط به امیر هم نمیشه هر کسی که بخواد بهت نزدیک بشه رو نابود میکنم

_چرا؟ چرا باید همچین کاری بکنی؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
yegan
yegan
1 سال قبل

پارت بعدیو نمیذاری؟؟

mina
mina
1 سال قبل

اوه اوه ارام غیرتی میشود!!!

yegan
yegan
1 سال قبل

عررررر جای حساسش تموم کردی
ولی عالییی بود❤❤😍

M.h
M.h
1 سال قبل

ولی چه جای بدی تموم شد😪

M.h
M.h
1 سال قبل

سلیطه گری آرام و عشقه

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x