1 دیدگاه

رمان عشق تعصب پارت 100

0
(0)

 

_ تو داری دروغ میگی خودت هم خوب حالیته کیانوش من خسته شدم تو خسته نشدی از دروغ هایی که میگی ؟ یکم مرد باش پای کارت وایستا بگو هوس بازم رفتم سمت بوسه چرا نمیگی ؟!
چشمهاش شده بود کاسه ی خون عصبانی شده بود ، بازوم رو تو دستش گرفت فشاری بهش داد و با خشم غرید :
_ من هوس باز نیستم هنوزم تو رو دوستت دارم بخاطر شما هر کاری کردم بازم میکنم برگردم به عقب اگه مجبور بشم بخاطر شما جون خودمم میدم پس بیخود واسه ی خودت شر و ور نگو هیچ طلاقی در کار نیست من دوستت دارم پس تا آخرش زن منی حالیت شد
با چشمهای گشاد شده داشتم بهش نگاه میکردم هیچوقت اینطوری ندیده بودمش رسما انگار رد داده بود
_ بهار
_ بله
_ یکم بیشتر به خودت فکر کن
با چشمهای ریز شده داشتم بهش نگاه میکردم چرا یهو عوض میشد
_ میدونی تو اصلا تعادل نداری !
با چشمهای گشاد شده داشت بهم نگاه میکرد حسابی تو شوک رفته بود
_ تو قرار نیست اصلا عقلت بیاد سرجاش
اصلا نمیدونستم چی باید بهش بگم یه جورایی هم واسم عجیب غریب شده بود
به سمتم اومد لبش رو روی لبم قرار و بوسید بعدش ازم جدا شد
_ داری چیکار میکنی ؟!
_ زنم رو بوسیدم !
_ رسما دیوونه شدی !
_ من ؟!
_ آره
_ نه
_ مشخصه
لبخند دندون نمایی زد :
_ آره
دوست داشتم سرش رو بکوبم تو دیوار رسما واسم دردسر میشد

_ دست از سر کیانوش بردار
با چشمهای گشاد شده از تعجب بهش داشتم نگاه میکردم چی با خودش فکر میکرد اینقدر چرت و پرت میگفت یا نکنه عقلش مشکل داشت
_ ببینم تو چیزی استفاده میکنی ؟
_ نه
_ پس حدت رو بدون کیانوش شوهر منه دوست داری بهش بگی سمت من نیاد بهتره با خودش صحبت کنی حالیت شد یا حالیت کنم ؟
رسما دود داشت از سرش خارج میشد کم مونده بود اعصابش خورد و خاکشیر بشه
خواست بیاد من رو کتک بزنه اما جلوی خودش رو گرفت داشت خودش رو کنترل میکرد
_ ببین تو پشیمون میشی
نیشخندی حواله اش کردم :
_ جدی ؟
_ آره
_ مطمئن باش اول تو پشیمون میشی این وسط نه من چون من نیومدم وسط زندگی یکی دیگه کیانوش تو زن و بچه داشته تو هم میدونستی
چشمهاش پر شد
_ تو رو دوستت نداشت
با شنیدن این حرفش عصبانی شدم نمیتونستم خودم رو کنترل کنم
_ پس گوه میخوره میاد سمت من
_ چخبره ؟
به سمت کیانوش برگشتم و رو بهش توپیدم :
_ بهتره به خودت بیای چون زنت داره باعث عصبانیت من میشه
به سمت بوسه برگشت و پرسید :
_ دوباره چیکار کردی ؟
نفس عمیقی کشید :
_ هیچ کاری انجام ندادم مطمئن باش این دختره خودش همش مظلوم نمایی
سری با تاسف واسش تکون دادم رسما بیمار بود نمیشد با همچین کسایی دهن به دهن شد
_ حق با توئه
میدونستم حق با منه ولی نمیخواستم وقتم رو بخاطر این پتیاره هدر بدم خواستم برم ک کیانوش بازوم رو گرفت و گفت :
_ وایستا
ایستادم خیره بهش شدم تا ببینم چی میخواد بگه

_ با بچه بازی اینطوری نکن
چشمهام گرد شد واقعا فکر میکرد من دارم بچه بازی درمیارم یعنی تا این حد نسبت به زنش اعتماد داشت واقعا داشت باعث میشد شوکه بشم باورم نمیشد باهام اینطوری بخواد صحبت کنه
_ میدونی چیه کیانوش هر چی بیشتر میگذره بیشتر میفهمم ما به درد هم نمیخوریم
بعدش با عصبانیت خواستم برم ک دستم رو گرفت :
_ وایستا
ایستادم ک گفت :
_ همش داری با بوسه دعوا میکنی میخواستی چی فکر کنم ؟
پوزخندی زدم :
_ فکر میکردم من رو میشناسی اما انگار اشتباه کردم خیلی زیاد
_ منظورت چیه !
_ بنظرت من انقدر احمق هستم بشینم با بوسه دعوا کنم آره ؟!
_ پس …
وسط حرفش پریدم :
_ این دختره خودش خورده شیشه داره
صدای بوسه اومد
_ داره دروغ میگه
با تاسف سرم رو واسش تکون دادم :
_ چقدرم راحت دروغ میگی
بعدش خواستم برم ک کیانوش گفت :
_ توضیح ندادی
_ تو به بوسه بیشتر از من اعتماد داری پس بگو اون بگه بهت
انگار پشیمون شد
_ ببخشید من …
وسط حرفش پریدم :
_ اصلا مهم نیست کیانوش باور کن
کیانوش ساکت شده بود اما من قلبم داشت آتیش میگرفت این حق من نبود

تنها بودم خیلی زیاد داشتم خودخوری میکردم و حالم اصلا خوب نبود ، انگار هیچکس من رو درک نمیکرد اگه من الان زن یکی دیگه شده بودم کیانوش میتونست همینقدر راحت باشه اگه خودش رو جای من میذاشت میتونست بفهمه چ احساسی دارم !
_ داری با خودت لج میکنی
با شنیدن صدای آریا بدون اینکه سر بلند کنم ، با صدایی گرفته شده جوابش رو دادم :
_ نه
_ پس چرا تو این هوای سرد اومدی اینجا نشستی مریض میشی
لبخندی زدم و به سمتش برگشتم ؛
_ حال من واسه ی کسی مهمه ؟
_ آره
_ کی ؟
_ من ، شوهرت ، طرلان واسه ی هممون مهم هستی چرا داری خودت رو اذیت میکنی
_ شما نمیدونید من چ حالی دارم آریا
_ اتفاقا میدونم !
به چشمهاش زل زدم ؛
_ یه سئوال میپرسم صادقانه جوابش رو بده بدون هیچ دروغی
_ بپرس
_ اگه طرلان زن یکی دیگه میشد میگفت بخاطر خودت بوده چ احساسی داشتی الان ؟
از لای دندونای جفت شده اش غرید :
_ میکشتمش
با درد خندیدم وقتی خودش همچین عصبانی میشد از من چ توقعی داشت
_ ببین چقدر حالت بد شد حالا ببین من تو چ جهنمی هستم دارم دست و پا میزنم
کلافه چنگی تو موهاش زد
_ میخوای هر روز همینطوری بشینی خود خوری کنی ، فکر کردی خوب میشی ؟!
_ نه
_ پس چته
_ شاید یه اتفاق خوب واسم بیفته
سرش رو با تاسف تکون داد
_ تو دیوونه شدی میدونستی ؟!
_ شاید
واقعا نمیدونستم دیگه حالم خوبه یا بد فقط میخواستم از این جهنم خلاص بشم

فکر و خیال دست از سرم برنمیداشت رسما داشتم دیوونه میشدم
وسایلم رو جمع کردم داشتم میرفتم ک طرلان اسمم رو صدا زد :
_ بهار
با شنیدن صداش ایستادم به سمتش برگشتم و با صدایی گرفته شده گفتم :
_ بله
با چشمهای گرد شده داشت به من نگاه میکرد متعجب شده بود
_ کجا داری میری ؟
_ نمیدونم اما دوست ندارم دیگه اینجا باشم حالم داره از کیانوش و بوسه به هم میخوره
_ اون بیرون خطرناکه یه چند روز تحمل کن درست میشه بعدش برو الان بیا داخل
_ هر بلایی سرم بیاد مشکلی نیست
_ دیوونه شدی
_ شاید
خودمم نمیدونستم چمه اما بی شک حال درست و درمونی نداشتم فشار های زیادی روی من بود
دستم رو تو دستش گرفت و گفت :
_ به من نگاه کن ببینم
خیره به چشمهاش شدم ک پرسید :
_ دوست داری بمیری ؟
_ آره
_ همش بخاطر اون دختره ؟ اصلا به پسرت فکر کردی بعد تو چی میشه
_ کیانوش حواسش هستش
_ دیوونه نشو
_ دیوونه نشدم خسته شدم نمیتونم بیشتر از این اینجا باشم تموم بشه بهتره
_ تو داری با جونت بازی میکنی
_ نه
_ آره
_ بسه طرلان برو
_ نمیتونم اجازه بدم بری تو خواهر منی چیزیت بشه طاقت نمیارم
چشمهام پر شده بود خسته بودم خیلی زیاد

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Bahareh
Bahareh
2 سال قبل

واااای خدا این رمانه یا شعر و ور تمومش کن بابا مثلا رمان نویسی از یه انشای سطح دبستان هم پایین‌تر نوشته هات.

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x