_ پس چرا …
_ چیزی نیست کیانوش بهار فقط از دست من دلخوره مگه نه ؟
ناچار گفتم :
_ آره
کیانوش هنوز شک داشت ولی دیگه چیزی نپرسید ، چند دقیقه که گذشت اریا خیره بهش شد و پرسید :
_ بوسه هم گفتی بیاد اینجا ؟
کیانوش دستی داخل موهاش کشید و بیخیال جوابش رو داد :
_ نه
آریا با خشم غرید :
_ دیوونه شدی مگه ؟ بهت گفتم بگو بیاد پس چرا دست دست میکنی
_ چون بهش شک دارم !
با این حرفش هممون متعجب داشتیم بهش نگاه میکردیم که آریا متعجب پرسید :
_ بهش شک داری ؟!
_ آره
_ پس چرا زودتر نگفتی ؟
_ چون قبلا نمیدونستم ولی الان بهش شک دارم پس نخواه بگم بیاد
آریا لعنتی گفت و ساکت شد حالا هممون شوکه شده بودیم ، وحشت زده گفتم :
_ بابا پرستو گیسو …
کیانوش وسط حرف من پرید
_ جرئت نداره کاری کنه پس استرس نداشته باش
_ چرا جرئت نداره ؟
_ چون پلیس پیششون هستش
داشت درست میگفت ولی تو قلبم حسابی آشوب به پا شده بود اصلا نمیتونستم خونسرد و بیتفاوت رفتار کنم کاش همه چیز درست بشه برگرده به شکل اولش حداقلش این شکلی قلب منم آروم میشد
دستم رو تو دستش گرفت و گفت :
_ به من نگاه کن
تو چشمهاش زل زدم که پرسید :
_ الان بهتری ؟!
_ آره
_ پس بهم اعتماد داشته باش
_ باشه
_ خوبه حداقل یکی هستش آرومت کنه
آریا داشت به من طعنه میزد اخمام رو تو هم کشیدم و بهش چشم غره ای رفتم که کیانوش گفت :
_ شما دو تا چتون شده دارید اینطوری میکنید من موندم تو کار شماها
سرش رو با تاسف تکون داد بعدش و لم داد خیره به آریا شد ….
کیانوش دستم رو گرفت و گفت :
_ کجا داری میری نصف شبی نکنه دیوونه شدی یا عقلت رو از دست دادی هان ؟
خشمگین خیره بهش شدم و سرش دادم کشیدم :
_ خودت چی فکر میکنی چی باعث شده من این شکلی دیوونه بشم هان ؟!
سرش رو با تاسف تکون داد :
_ تو از اولش دیوونه بودی و عقلت اصلا سرجاش نبود حالا کجا داری میری ؟
_ قبرستون
_ وایستا
ایستادم و با حرص رو بهش توپیدم :
_ چیه ؟
_ خطرناک هستش میدونی بعدش تنهایی راه افتادی بری عقلت و از دست دادی ؟!
_ نه
_ مشخصه
اصلا نمیدونستم چی باید بهش بگم حسابی تو قلبم آشوب به پا شده بود
_ به مننگاه کن ببینم
خیره به چشمهاش شدم که پرسید ؛
_ چت شده ؟
_ هیچ
بعدش خسته همونجا نشستم پیشم نشست دستش رو دور شونم انداخت و گفت :
_ همیشه نیاز نیست ادعا کنی قوی هستی وقتی اینطور نیست
چشمهام داشت دو دو میزد
_ حالم بده
_ چرا ؟
_ چون هیچ چیزی سرجاش نیست همه چیز داره خیلی بد پیش میره
_ شاید
_ بهار
خیره بهش شدم و گفتم :
_ جان
_ بهتر شدی ؟!
_ آره
_ پس چرا همش ساکت شده خیره شدی به یه گوشه باعث میشی آدم بترسه
_ نه
_ آره
_ چیزی نیست نگران نباشید
_ مطمئن باشم ؟!
_ آره
_ باشه
ولی مگه میشد اصلا جلوی این قلب ترسیده رو گرفت
_ بهار چت شده تو ؟
_ طرلان از وقتی اومدیم اینجا همش حس بدی دارم بنظرت نرمال هستش ؟
کمی خیره به من شد و گفت :
_ طبیعی هستش تو این اوضاع حس بدی داشته باشی ولی نباید همش بد به دلت راه بدی اینطوری اذیت میشی فکر میکنی واسه ی من آسون هستش از بچه هام جدا هستم نه اصلا ولی خوب مجبورا تحمل میکنم
بغلش کردم دوستش داشتم طرلان واسم مثل یه خواهر بود تو شرایط بدی ک داشتم
دستش دور من حلقه شد
بعدش گذشت چند دقیقه از هم جدا شدیم ، که نگران خیره به من شد و پرسید :
_ خوبی ؟
_ آره
_ انقدر منفی فکر نکن یکم بزار فکرت آزاد باشه متوجه هستی چی میگم ؟
با شنیدن این حرفش سری به نشونه ی مثبت واسش تکون دادم میدونستم چی داره میگه
_ بهار
به سمت کیانوش برگشتم بوسه هم پیشش بود چشمهام گرد شد واسه ی چی آوردتش
_ این اینجا چیکار میکنه ؟
با شنیدن این حرف من بوسه گفت :
_ من زن کیانوش هستم عادیه پیش شوهرم باشم من باید بپرسم تو اینجا چیکار میکنی
اخمام بشدت تو هم فرو رفت ، کیانوش کلافه به سمت بوسه برگشت :
_ برو اتاق من وسایلت و ببر
_ باشه عزیزم
با رفتن بوسه به سمت کیانوش رفتم دست به سینه بهش خیره شدم و پرسیدم ؛
_ واسه ی چی آوردیش ؟
_ بوسه زن منه !
عصبی خندیدم :
_ مگه نگفتی بهش شک داری ؟ پس چرا رفتی آوردیش اینجا
_ دیگه بهش شک ندارم تو هم بهتره عادت کنی به بودن بوسه واست خوبه
سری با تاسف واسش تکون دادم رسما یه احمق بود داشت همچین چیزی میگفت رسما رد داده بود
بعدش گذاشت رفت سمت جایی که بوسه رفته بود حسابی اعصابم خورد شده بود
_ بهتری ؟!
به سمت طرلان برگشتم و با حرص گفتم :
_ مگه میتونم باشم وقتی این عفریته اینجاس ؟
_ آروم باش
_ نمیشه
کیانوش رسما قصد داشت کاری کنه من دیوونه بشم وگرنه چ دلیلی داشت بره بوسه رو با خودش بیاره که حسابی نسبت بهش مشکوک شده بود بیرون تنها نشسته بودم داشتم حرص و جوش میخوردم که احساس کردم کسی پیشم نشست بعدش صدای آریا اومد :
_ ناراحت شدی ؟
خیره بهش شدم و با تمسخر گفتم ؛
_ نه اصلا از شدت شادی الان دارم میکوبم مگه نمیبینی هان ؟
با شنیدن این حرف من لبخندی زد
_ خوب حالا نیاز نیست به خودت فشار بیاری به وقتش درست میشه
_ درست هم بشه من دوست ندارم دیگه اون عوضی تو زندگیم باشه
یه تای ابروش بالا پرید :
_ منظورت از اون عوضی کیه میشه واضح بگی چون دارم کم کم قاطی میکنم
_ بسه آریا اومدی ازش دفاع کنی چون دوستت هست ؟ مگه من خواهرت نیستم
_ هستی
_ پس از دوستت دفاع نکن
_ چشم
قلبم داشت تند تند میکوبید خیلی اوضاع بدی شده بود دوست داشتم تنها باشم
_ میشه حالا تنهام بزاری ؟
_ نه
چشمهام گرد شد
_ چرا ؟
_ چون تنهایی نشستی داری همش حرص و جوش میخوری من دوست ندارم این شکلی بشه
سرش رو با تاسف تکون داد مشخص بود حسابی جا خورده اما قصد نداشت چیزی به روی خودش بیاره
_ بهار
_ جان
_ میشه یه چیزی بپرسم
_ آره
_ چرا همیشه این شکلی هستی ؟
_ چ شکلی
_ افسرده و دپرس
_ دلیلش دوست عزیزت هست که خودت خوب میدونی چ بلایی سرم آورد
_ دوستت داره
پوزخندی زدم :
_ کاملا مشخصه از عشق زیاد این شکلی شده منم به روش نمیارم ناراحت نشه
_ کیانوش دوستت داره ولی باید صبر کنی بعدا خودش بهت میگه
_ دوست داشتنش بخوره تو سرش مرتیکه ی مریض اصلا نمیتونم ببخشمش
🍁🍁🍁🍁🍁
یعنی چی اصلا حاتون خوبه ؟! یه جا میشه بهار یه جا میشه رویا معلوم نیست چیکار میکنید خودتون
سلام با ارزوی موفقیت برای شما محتواتون بسیار عالیه ایدا شریفی هستم از کاربران وبسایت خرید بلیط هواپیما کیش زوم ممنون که نظرم رو میبینید🌹🙏🏻
Kishzoom.com
سلام خسته نباشید .
نویسنده عزیز لطفا زود به زود پارت گذاری کنید .
بعدش شما اصلا معلوم نیست کی داره حرف میزنه توی رمانتون از یکجا به یکجای دیگه .یک روز رو کامل نمی نویسید .از اینجا داستان میپره یه جای دیگه .تا کامل پارت خونده نشه معلوم نمیشه .باتشکر
والا از مافیا همرد کردنه.
نه اینکه فرت فرت زن عوض میگنه واسه اینه.
اخه کدوم احمقی اینا رو باور میکنه.
وای اعصابم این شکلی شده.
ای کوفت ای زهر 😊
بهار؟بله.خوبی؟بله
باعث شده بود اعصابم خورد بشه
مطمئن باشم؟اره
فمهیدی ؟نه
با خشم غرید
ناچار گفتم اره
ینی قشنگ معلومه نویسنده یه بچست ک هیچی حالیش نیست😐
حالا اینا به کنار من همش نگران اینم ک یوقت مافیای بزرگ جهان بلایی سرشون نیاره ن ک خیلی مهمن واسه همین
ای چ وضعشه اخه
😂😂انقدر دوست دارم بدونم کیه این رمان رو نوشته خیلی مزخرف بود اصلا معلوم نیست کی به کیه ، یه بار میشه بهار یه بار میشه رویا
نویسنده خستهههه نباشیییی🙏❤️فقط جان ما یکم زود زود پارت بزارررر🥺♥️