رمان عشق صوری پارت 158

5
(1)

 

آهی کشیدم و جواب دادم:

-مامان و بابا بخاطر بدهی هاشون قبول کرده بودن شیدا با پسر معتمد ازدواج کنه…با فرهاد…
یه عوضی که لنگه اش نیست و مزخرف تر از خودش، خود بی شرفش..
شیدا خیلی گناه داره.
حقش نبود این بلا سرش بیاد.
اونم یه انسانه.باید با کسی ازدواج میکرد که دوستش داره نه فرهاد…

دستشو نوازشوار روی بازوم بالا و پایین کرد وبعد
و گفت:

-هر کسی یه سرگذشتی داره…

با خشم گفتم:

-اتفاقات زندگی شیدا رو نمیشه اسمشو گذاشت سرگذشت و تقدیر…همچی تقصیر مامان و بابا بود.
نباید شیدا رو وادار به ازدواج میکردن…در حقش ظلم کردن، نامردی کردن
انگار که مبادله ی کالا به کالا بود و حالا هم هم اصلا عین خیالش نیست

آهسته گفت:

-همچی درست میشه

مایوس و نامید لب زدم:

-نه…این زخمیه که قرار نیست درمون بشه

دستشو از روی شونه ام برداشت و بعد بلند شدن
و کنارم ایستاد. دستش رو به سمتم دراز کرد و گفت:

-خب دیگه غصه خوردن بسه! پاشو…پاشو بریم خونه!

دستشو به سمتم دراز کرد تا بلند بشم.
سرمو بالا گرفتم و بهش خیره شدم.
مثل اینکه چاره ای نبود جز اینکه با شهرام برم.
اصلا من الان و توی این موقعیت جز اون چه کس دیگه ای رو داشتم !؟
نفس عمیقی کشیدم و یعد دستمو توی دستش گذاشتم و از جا بلند شدم.
بدون اینکه انگشتامو رها کنا درحالی که منو به سمت ماشینش میبرد گفت؛

-بهش زنگ بزن و بگو پیش یکی از دوستاتی تا نگرانت نشه!

پرسشی گفتم:

-به کی؟

خونسرد جواب داد:

-مادرت

پوزخند بلندی زدم.
مثل اینکه واقعا اون هنوز مادر منو نشناخته.
سری به تاسف تکون دادم و یبه کنایه گفتم:

-چی؟مادر من و نگرانی؟!
هه! اولا که اون هیچوقت نگران من نمیشه دوما…
هیچ وقت اینکارو نمیکنم هیچوقت!

نیمچه لبخندی زد و گفت:

-دختر لجوج!

با کِسل ترین حالت ممکن، و با اون سر انگشت سر شده ی بی حس رو شیشه بخار گرفته خطها و شکلکهایی ناماندگار میکشیدم و همزمان به این فکر میکردم راه های استقلال پیدا کردن چی میتونه باشه !؟
چه جوری میتونم به مادرم احتیاجی نداشته باشم ؟
چه جوری میتونم بهش بفهمونم این قدرت رو دارم که بدون اون هم زندگی خوبی داشته باشم !؟
خیلی یهویی سرمو چرخوندم سمت شهرام و بدون مقدمه گفتم:

-از فردا میرم دنبال کار…

بدون اینکه سرش رو بچرخونه، تنها با حرکت دادن مردمک چشمهاش به منی که گمونم در اون لحظه در نظرش عجیب غریب شده بودم نگاهی انداخت.
با تحکم ادامه دادم:

-میرم سر کار….خونه رهن میکنم…خرج خودمو میدم و دیگه نمیزارم مامان ساپورتم بکنه که اونجوری رک و بی رحمانه بهم بگه چون بخاطر و به لطف اون بالا سرم یه سقف هست باید هرچی گفت بگم چشم…ِآره.همینکارو میکنم…

اینبار واکنش نشون داد و با زدن یه لبخند از اون مدل لبخندها که معنیش میشه “بچه ی خوش خیال ،به طعنه پرسید:

-جان؟چی فرمودی؟ حواست هست کجا داری زندگی میکنی؟تو بچه ناف واشنگتن و برلین نیستی با حقوق حتی اگه شده کارگریت زندگیتو بچرخونی و مستقل بشی…بچه تهرونی…خیلی شانس بیاری قبل استخدام ازت خدمات جنسی نخوان با چندرقاز حقوقت فوق فوقش بتونی دو تا نون سنگگ و یه ماست بخری تیلیت درست کنی….

-جان؟چی فرمودی؟ حواست هست کجا داری زندگی میکنی؟تو بچه ناف واشنگتن و برلین نیستی با حقوق حتی اگه شده کارگریت زندگیتو بچرخونی و مستقل بشی…بچه تهرونی…خیلی شانس بیاری قبل استخدام ازت خدمات جنسی نخوان با چندرقاز حقوقت فوق فوقش بتونی دو تا نون سنگگ و یه ماست بخری تیلیت درست کنی….

چون اینو گفت دپرس نگاهش کردم و پرسیدم:

-میخوای دقیقا چی بگی به من!؟

خندید و جواب داد:

-میخوام بگم بچه بیا پایین اینقدر کصشر نگو…

و باز خندید…
نگاه خصمانه ای حواله اش کردم و با دلخوری ازش رو برگردوندم و خشمگین و ناراحت گفتم:

-دیگه باهات حرف نمیزنم حتی یک کلمه!

درست وقتی پر از خشم و دلخوری بودم آقا هوس کرده بود هی با من سر شوخی رو وا بکنه.
نیم نگاهی به صورتم انداخت و پرسید:

-با منم میخوای قهر بکنی ؟

بدون اینکه سرم رو بچرخونم سمتش جواب دادم:

-من ناراحتم ولی تو هی سر به سرم میزاری…من واقعا در مورد چیزایی که گفتم جدی ام…خیلی هم جدی ام

به فاصله ی چنددقیقه بعد،دستش روی دستم نشست.
کشیدش سمت خودش و گذاشتش روی رون پاش و بعد هم گفت:

-این چیزایی که یهش فکر میکنی به این آسونی نیست شیوا! کار پیدا کردن سخته!

به فاصله ی چنددقیقه بعد،دستش روی دستم نشست.
کشیدش سمت خودش و گذاشتش روی رون پاش و بعد هم گفت:

-این چیزایی که یهش فکر میکنی به این آسونی نیست شیوا! کار پیدا کردن سخته!
مستقل بودن برای یه دختر توی این شهر و کشور سخته اینقدر مثل خوش خیالها خوش بینانه به همچین مسئله ای فکر نکن.
اون تو فرانسه و انگلیس و هلند و چمیدونم آمریکاس که طرف 18 تللش که بشه میتونه هر گهی دلش بخواد بخوره بدون اینکه خانواده اش حق دخالت داشته باشن یا نیاز باشه پدر کونش تو مسیر رسیدن به استقلال مالی پاره بشه.
اونجا جامعه شون شرایط رو برای استقلالشون فراهم میکنه…این فرصت رو دارن چون بسترش براشون فراهم.ته اینکه اونجا همچی گل و بلبل باشه اما جامعه داریم تا جامعه…
اینجا تو دقیقا کجا میتونی بدون سوال پیچ شدن و سختی زیاد نکشیدن دست کم یه وان روم اجاره کنی.یا کجا میتونی شغلی پیدا کنی که بتونی باهاش خودتو تامین کنی…واقع بین باش!

آروم آروم سرم رو به سمتش برگردوندم چون آردم آروم به این نتیجه رسیدم که چه بخوام چه نخوام حق کاملا با اونه.
یه حقیقت تلخ وجود داشت و اونم این بود که شرایط جامعه واسه چیزایی که من داشتم بهش فکر میکردم مهم بود.
گمونم بقول شهرام نباید اینقدر خوشبینانه به این مسئله فکر میکردم.
این حقیقت تلخ دلگیر ترم کرد.
اینکه نمیتونم به چیزایی که میخوام یرسم و دوباره باید مدیون مامان بشم.
دوباره باید بهش وابسته و محتاج بشم.
به نیمرخش خیره شدم و گفتم:

-میخوای بگی باید دست از پا دراز تر برگردم پیش مامان.گردن کج کنم و بگم ببخشید…گه خوردم اون حرفهارو زدم…غلط کردم…
بعدشم همونجا بمونم تا یه روز تصمیم بگیره کی برای من مناسب تره !؟
پسر کدوم آدم مایه دار یا حتی پسر عموت سامان ؟

انگشتهام رو فشرد و گفت:

-نه! من نمیزارم…تو مال منی! فقط من

هنوز هم بهش خیره بودم.به اون نیمرخ دلبرش…
وقتی میگفت ” تو مال منی” حس خوبی بهم دست میداد و من تقریبا برای اولینبار از اینکه یه نفر با حرفهاش خودش رو مالک من بدونه حس خوبی داشتم.
حسی شبیه به امنیت.
لیهامو روی هم مالیدم و پرسیدم:

-اگه یه روز مامان مجبورم بکنه با یه نفر ازدواج کنم چی !؟ اونوقت تو چیکار میکنی…

ماشین رو پشت چراغ نگه داشت و بعد که فرصت پیدا کرد نگاهم بکنه و بهم خیره بشه گفت:

-به هیچ مردی اجازه نمیدم حتی تو خیالش تصور کنه تورو میتونه داشته باشه!

اینو گفت و با بالا آوردن دستم پشت انگشتهامو بوسید.
وقتی نرمی لبهاش رو پوستم نشست به کل دغدغه هام یادم رفت…
شهرام و این محبتهای بالیوودی!؟
حقیقتا تحت تاثیر قرار گرفتم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Mahsa
Mahsa
1 سال قبل

خیلی پارت ها کوتاهه و تکراری😐👌

Baran
Baran
1 سال قبل

👌

Sic
Sic
1 سال قبل

🤧🤧 عالی بود 😊😅😍

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x