رمان عشق صوری پارت 159

4.5
(2)

 

وقتی نرمی لبهاش رو پوستم نشست به کل دغدغه هام یادم رفت…
انگار که نه انگار تا الان در حال گله گذاری و شکایت بودم.
آخه شهرام و این محبتهای بالیوودی!؟
حقیقتا تحت تاثیر قرار گرفتم.
اونقدر که دلم خواست بپرم بغلش و ماچ بارونش کنم.
لبخند گَل و گشادی زدم و با قورت دادن آب دهنم گفتم:

-از اینکارها هم بلدی !؟

با رها کردن دستم یه چشمک زد و جواب داد:

-من خیلی کارای دیگه هم بلدم!

چشمهام خیره شدن به چشمهای بَراقش.علاوه بر حس شوخیش حس شیطنتش هم گل کرده بود.
سرم رو کج کردم و پرسیدم:

-مثلا چی ؟!

سر انگشتهاشو به فرمون زد و گفت:

-تو اتاق خواب من هنرامو رو میکنم

خندیدم و دوباره نگاهمو دوختم به دنیای بیرون.
دیگه چیزی نگفتیم تا وقتی که رسیدم خونه اش.
من پیاده شدم و اون ماشینش رو تو پارکینگ پارک کرد و اومد سمتم.
با زدن رمز، قفل درو وا کرد و بعد کنار رفت و همزمان درو هل داد به عقب و با اشاره به داخل خونه ی تاریک و سوت و کورش گفت:

-برو داخل!

کیفمو از روی دوشم پایین آوردم و رفتم داخل.
خونه تاریک بود و ساکت.
اونقدر که انگار تا حالا اینجا رنگ آدمیزاد به خودش ندیده بود.
پاهام اونقدر خسته بودن که هر گام برمیداشتم تمام تنم تیر میکشید.

کیفمو از روی دوشم پایین آوردم و رفتم داخل.
خونه تاریک بود و ساکت.
اونقدر که انگار تا حالا اینجا رنگ آدمیزاد به خودش ندیده بود.
پاهام اونقدر خسته بودن که هر گام برمیداشتم تمام تنم تیر میکشید.
انگار تمام وجودم خسته بود و نه فقط پاهام…
مثل کسی بودم که پاهاش رمق ندارن و هی داره اونارو دنبال خودش میکشونه.
هی بهشون میگه خواهش میکنم یکم دیگه دنبالم بیاین.فقط یکم دیگه.
شهرام پشت سرم اومد داخل و با بستن در، چراغهارو روشن کرد و پرسید:

-چیزی میخوری برات بیارم؟

کیفم رو گذاشتم یه گوشه و حین درآوردن لباسهام جواب دادم:

-نه هیچی نمیخوام…هیچی جز اینکه دراز بکشم و بخوابم!

رفت سمت آشپزخونه و همزمان به در اتاق خواب دیگه ای جز اتاق خودش اشاره کرد و گفت:

-باشه! میتونی بری اونجا و هرچقدر که خواستی استراحت کنی!

و من اما بی توجه به مسیر اتاقی که داشت بهش اشاره میکرد ، درحالی که تنها یه تیشرت گلبهی و یه شلوارک خیلی کوتاه تنم بود پریدم رو کاناپه و فورا چشمهامو روی هم گذاشتم.
ساعتها بی هدف چرخیدن تو خیابونا جسمم رو خسته کرده بود و من فقط دلم میخواست بخوابم حتی اگه قرار نباشه بخوابم دراز بکشم بدون اینکه مجبور باشم راه برم یا حتی خودمو تکون بدم!
چنددقیقه بعد اومد کنارم نشستم.
پرسید:

ساعتها بی هدف چرخیدن تو خیابونا جسمم رو خسته کرده بود و من فقط دلم میخواست بخوابم حتی اگه قرار نباشه بخوابم دراز بکشم بدون اینکه مجبور باشم راه برم یا حتی خودمو تکون بدم!
چنددقیقه بعد اومد کنارم نشستم.
پرسید:

-خوابی !؟

بدون اینکه چشمهام رو وا کنم، با صدای لش و بیحالی جواب دادم:

-خیر ! بیدارم…

دستشو نوازش وار روی موهام کشید و پرسید:

-چرا نرفتی توی اتاق بخوابی ؟

بازم باهمون حالت لش خسته جواب دادم:

-چون حال نداشتم!

نیشخندی زد و بعد هم درحالی که همچنان به نوازش کردن موهام ادامه میداد پرسید:

– من ببرمت…؟!

خودمو براش لوس کردم و پرسیدم:

-تو اون یکی اتاق ؟

منظورم رو متوجه شد و تو گلو خندید و جواب داد:

-نه…اتاق خودم…ببرم ؟

هیچ جواب مشخصی ندادم و فقط گفتم:

-همممم…

منظورم رو متوجه شد و تو گلو خندید و جواب داد:

-نه…اتاق خودم…ببرم ؟

هیچ جواب مشخصی ندادم و فقط گفتم:

-همممم…

بلند شد و گفت:

-در این حد خسته ای که نمیخوای لباتو از هم باز کنی خانم مستقل خسته !؟

وقتی داشت این حرفهارو میزد یه دستشو زیر سرم و دست دیگه اش رو زیر پاهام برد و از جا بلند کرد و بردم سمت اتاق خودش.
دستهامو دور گردنش حلقه کردم و گفتم:

-اهوم…خیلی خسته ام‌….پاهام‌جون ندارن!

سرش رو خم کرد و با نگاه به صورتم گفت:

-اوخی! حیوونکی!

لپشو کشیدم و گفتم:

-خودتو مسخره کن…بدجنس…

درو با اتاق خودش رو با پا باز کرد و بردم سمت تخت و درازم کرد همونجا.
چشمهامو وا کردم و بهش نگاه کردم.
اول چراغ اتاق رو خاموش کرد و بعد با در آوردن پیرهن و شلوارش اومد و کنارم دراز کشید.
چرخیدم و خودمو بهش نزدیک کردم.
سرمو گذاشتم روی بازوش و دستمو روی سینه اش و بعد هم گفتم:

-شهرام…

آهسته جواب داد:

-جونم؟

غمگین گفتم:

-من نمیخوام زن کسی غیر از تو بشم…

دستشو روی کمرم کشید و گفت:

-ببخشید ولی من قصد ازدواج ندارم…

مشت آرومی به بدنش زدم و گفتم:

-واقعا که!

خندید و بعد بوسه ای روی سرم نشوند و گفت:

-اینقدر نگران نباش….بهت گفتم.به هیچ مردی اجازه نمیدم حتی لمست کنه چه برسه به اینکه بخواد به داشتنت فکر کنه

چون اینو گفت حلقه دستمو به دور بدنش بیشتر کردم و گفتم:

-دوست دارم…دوست دارم….دوست دارم….

چیزی در جواب این حرفم نگفت.به اون نوازشهای آرامشبخش ادامه داد وپرسید:

-هنوزم نمیخوای به مادرت اطلاع بدی یه جای امنی!؟

کاملا مطمئن و برای دومین بار با تاکید زیاد جواب دادم:

-نه!

کنار گوشم پرسید:

-نگران بشه چی ؟

چون اینو گفت سگرمه هام رفت توی هم و خستگی هم از یادم رفت چون جاش رو به خشم داد….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x