گه گاهی سنگینی نگاه های آقا رهام رو روی خودم احساس میکردم.
با یک یه سوال گنده روی پیشونیش،تماشام میکرد!
دست خودم بود دلم نمیخواست ناهار رو کنارشون بخورم اما از اونجایی که از وقتی اومده بودم از اتاق نزده بودم بیرون، ملکه امر کرده بودن باید باشم!
به زور وبا بی میلی آشکاری مقداری از اون پاستای مرغ خوردم.
افسردگی ای که حاصل روند تخماتیک و اخیر زندگیم بود،بی میلم کرده بود.
نسبت به همچی…
حتی به نفس کشیدن و دیگه خوردن چند لقمه غذا که جای خود داشت!
صلای آقا رهام من ار فکر شهرام کشید بیرون :
-خیلی خوشحالم که دوباره برگشتی پیش ما! میدونی شیوا…من مطمئنم که تو اگه یه روز ازدواج کنی و از اینجا بری من حتما دلم برات تنگ میشه!
و خندید.
مامان چاپلوسانه دستشو رو شونه ی آقا رهام گذاشت و گفت:
-عزیزم! چقدر تو مهربونی آخه!
چون نگاه آقا رهام به سمتم بود لبخند محوی زدم و گفتم:
-پس تا آخر عمرم مجرد می مونم که دلتون واسم تنگ نشه!
اون خندید و مامان چشمهاشو واسم تو کاسه چرخوند.
راستش…راستش باید اعتراف کنم یه وقتهایی مثل الان وقتی دلم شدیدا واسه شهرامی که بی نهایت ازش عصبانی بودم تنگ میشد به این نتیجه می رسیدم من هرگز نمیتونم جز اون به کس دیگه ای دل ببندم!
من فقط تیپ و قیافه ی اونو دوست داشتم.
فقط صدا و حرفهای اونو دوست داشتم.
من هر چیزی رو با اون دوست داشتم چطور ممکنه بتونم در آینده خودم رو کنار کس دیگه ای ببینم اون هم برای یک عمر؟
نه!
ترجیح میدم مجرد بمونم تا اینکه دلم پیش شهرام باشه و جسمم پیش یه آدم دیگه!
آقا رهام با کنار گذاشتن چنگال توی دستش گفت:
-شما جوونها،همتون همینو میگین اما درنهایت عاشق که شدین حرفهای خودتون یادتون میره!
نمونه اش پسر خودم شهرام!
هیچکس تو دنیا به اندازه ی اون از ازدواج قراری نیود اما همین روزا بالاخره با ژینوس راهی خونه ی بخت میشن!
تا اینو گفتم انگشتهام شل شدنو چنگال از دستم افتاد تو بشقاب…
من…
من لعنتی دیگه طاقت اونجا موندن و شنیدن اون حرفهارو نداشتم.
همچی حالا واسه من یه کابوس بود.
گشته ام ار جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس!
آخه من الاغ…
من گاو…
من نفهم، من بی صاحاب شده ی اسکل چرا باید عاشق آدمی مثل اون بشم ؟
عاشق آدمی که چشم دیدنش رو نداشتم!
عاشق آدمی که از همون روز اول نامزدیمون فهمیدم نامزد داره!
صندلی رو دادم عقب تر و با بلند شدن از روی صندلی گفتم:
-با اجازتون من میرم بالا استراحت کنم! یکم خستمه!
قدم زنان از اونها که پچ پچ کنان حرف میزدن و ناهار میخوردن فاصله گرفتم و به سمت اتاقم رفتم.
مایوس و ناامید رو تخت دراز کشیدم و زل زدم به سقف.
وقتی شهرام رو تو کت شلوار دامادی کنار ژینوسی که تور عروس پوشیده و یکی از اون لبخندهای چندش و کریهانه اش رو صورت داره تصور میکردم دلم میخواست از ته حلقوم جیغ بکشم!
من نمیخواستم شهرام مال اون باشه!
نمیخواستم…
من تازه داشتم میفهمیدم عشق بعنی چی!
تازه داشتم معنای دوست داشتن رو با ژرفای وجودم درک و احساس میکردم.
چطور میتونستم به این سادگی فراموشش کنم کسی رو که هنوز تنم بوی تنش رو میده!؟
کسی که انتخاب کردم دخترانگیم رو ازم بگیره تا متعلق به خودش باشم و بس!
از دو کنج چشمم قطره ی اشک سرازیر شد.
نه!
این زندگی اون زندگی داخواه من نبود.هیچوقت نبود.
چند ساعتی رو هم تخت عین یه مرده دراز بودم.
حس میکردم تنم واقعا بوی عطر تن شهرام رو میده و این بوی خاص و خوشایند حالا واقعا برام آزار دهنده بود.
بلندشدم و به سمت حمام داخل اتاق رفتم.
تک به تک لباسهام رو از تنم درآوردم و هر کدوم رو انداختم یه ور و بعد هم پا برهنه وارد حمام شدم.
دوش اب رو باز کردم.
هر لحظه و هر دم به خودم و اون فکر میکردم.
چرا دلبسته اش شدم!؟
دلبستگی من به کنار…
مگه این شهرام همون شهرامی نبود که آشناییش با من بخاطر این بود که تظاهرکنه عشقی بینمون هست تا ژینوس رو اینجوری ار زندگی بندازه بیرون پس چرا حالا بیخیال این تلاش شده بود و میخواست اونو به عنوان همسرش بپذیره !؟
چراااااا….
نکنه واقعا عاشقش شده باشه!؟
نکنه جدی جدی منو واسه هوس میخواست و اون رو واسه یه زندگی طولانی!؟
آه از نهادم بلندشد.زمزمه کنان از خودم پرسیدم:
“میتونی فراموشش کنی؟
نه…نمیتونم…
مگه میشه؟
مگه یه آدم تو زندگیش چند بار میتونه این حس رو نسبت به یه نفر داشته باشه ؟”
عاجزانه دستهام رو به دیواره های شیشه ای حمام تکیه دادم و با خم کردن سرم و بستن چشمهام لب زدم:
“نمیبخشمت شهرام…”
واقعا این دری وری ها رو کسی نیخونه؟ من برای اولین بار این قسمت رو خوندم .
فتح کردی افرین
هالا باید تا چهل پارت آینده فقد به زر زر کردنای شیوا گوش کنیم تا ببینیم بازم چه کیری به خوردش میده شهرام
کلا دو تا دیالوگ و حرفای شیوا عالی بود اصلا ، من دیگه این رمانو نمیخونم
بقول ایشون (جانان) باید تا پارت ۲۱۰ ،وایسیم آه و ناله شیوا تموم شه🤣🤣
بابا دمت گرم مردم از خنده😜🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣😂
نمیشه دو پارت دو پارت بزاری
آه و ناله های شیدا بس نبود شیدام اضافه شد
خب یکم خب پارت هارو طوبانی تر کنید
تورو خدا زودتر جمعش کن
نمیشه یکم بیشتر بنویسی خیلی پارتاش کوتاهه
خب دیگه خداروشکر تا پارت ۲۱۰ به آه و ناله شیوا میگذره