خسته و زار دست دراز کردم و یه حوله سفید از آویز برداشتم و دور تن سرد و خیسم پیچوندمش.
دستی لای موهای خیسم کشیدم و با بالا کشبدم دماغم سر دوش رو کج کردم اما همینکه چرخیدم که از اونجا برم بیرون با شهرامی چشم تو چشم شدم که چند قدم دور تر، سیگار به دست ایستاده بود ودر سکوت کامل منو تماشا میکرد.
راستش اولش از حضورش جا خوردم واسه همین ترسیدم و یکی دو قدم عقب رفتم ولی بعد خیلی زود صورتم عبوس و اخمالود شد.
از شهرام دلگیر بودم.
اونقدر دلگیر که دلممیخواست تا وقتی زنده ام دیگه نبینمش….
بزدگترین دلیلش همین بود که جلوی مادرم لال شدم و نتونستم بگم کی رو دوستم دارم!
به تندی پرسیدم:
-اینجا چی میخوای !؟کی بهت اجازه داده بدون اجازه وارد اتاق من بشی !؟
سیگارو از لای لبهاش بیرون کشید و دود رو به آردمی فوت کرد بیرون و گفت:
-من واسه کارام از کسی اجازه نمیگیرم!
نفسهام از خشم به شماره افتاد.
حوله ی پیچیده شده ی دور تنمو سفت گرفتم و گفتم:
– بروووو! نمیخوام ببینمت!
یکی دو قدم اومد سمتم و همزمان گفت:
-من اینجامچون لازم و ضروریه باهم حرف بزنیم!
پامو از حمام بیرون گذاشتم و طعنه زنان پرسیدم:
-حرف ؟ حرف بزنیم؟
من و تو دیگه حرفی واسه زدن باهم نداریم.یعنی من نمیخوام داشته باشم
تو دیگه واسه من تموم شدی شهرام…الان هم نمیخوام ببینمت.
از اتاقم برو بیرون قبل از اینکه تموم آدمای این خونه رو از اینجا بودنت باخبر کنم..
وقتی حرفهای تند و جدیم رو شنید سرعت قدمهاشو بیشتر کرد و خودش رو با چند گام بلند بهم رسوند.
دستمو گرفت و هلم داد سمت دیواره ی شیشه ای حمام و زل تو چشمهام…
دستمو گرفت و هلم داد سمت دیواره ی شیشه ای حمام و زل تو چشمهام.
حتی پلک هم نمیزد.
خیره خیره تماشام میکرد و نفس های عمیقی میکشید.
آب دهنمو قورت دادم و گفتم:
-من که از زندگیت رفتم بیرون…دیگه چی از جونم میخوای؟
قطره های آب از موهای خیسم میچیکیدن رو صورت سردم.
رو سر شونه هام،
رو سینه ام، رو قسمت لخت کمر و رو بازوهای عریونم.
چشمهاش روی قرص صورتم به گردش دراومد.
رو ابروهام…چشمهام، لبهام…
دستهام سفت نگه داشته بود جُم نخوردم و توی همون حین هم گفت:
-شیوا…من اهل قپی اومدن نیستم!
بارها گفتم محض خاطر جمع شدنت یکبار دیگه هم میگم!
فلب من گاراژ که نیست!
من ژینوس رو دوست ندارم…یه نفرو میخوام که خودت خوب میدونی اون یه نفر کیه!
محال بود خام این حرفهای قشنگ قشنگ بشم.
محال بود دوباره دست و دلم براش بلرزه.
اون میخواست با ژینوس ازدواج کنه پس این حرفهاش چه فایده ای میتونست داشته باشه.
پوزخندی نثارش کردم و گقتم:
-آخی! طفلی! دوستش نداری آما میخوای باهاش ازواج کنی اره !؟
چرااا !؟
ازش توله داری که میخوای بگیریش !؟
کلافه گفت:
-بس کن شیوااااا….
بس نکردم و با لحن تندی ادامه دادم:
-آهااااان! نکنه زدی اونجاشو پاره کردی حالا میخوای مسئولیتشو گردن بگیری !گردن گیرت قوی شده !؟
پس واسه من چی!؟
گردن گیرت واسه من شل شده !؟
مال منم خود تو زدی پاره کردی!یادت رفته؟
کفری شد و گفت:
-نه یادم نرفته تو چی؟ یادت رفته که که اصرار و خواسته ی خودت بود که من چیزی که میگی رو ازت بگیرم وگرنه من هیچوقت قصدشو نداشتم
این جواب که واسم بوی نامردی میداد ضربان قلبمو برد رو هزار.
هرگز فکر نمیکردم روزی برسه که از اون همچین جوابی بشنوم.
ناباورانه و با تاسف پرسیدم:
-قصدشو نداشتی!؟
با تحکم جواب داد:
-آرهههه! و هر اتفاقی افتاد به اصرار خودت بود
از شدت تاسف زبونم بند اومد….
یعنی هریه سرت شیوا😂
کرماش که کرم نیست ماره ماااار😂
اصلا باورم نمیشه دختر نباشه
وااااات شیوا دختر نیست کی، کجا، اینجا چخبرهههه🙄
فک کردم شیوا هنوز دختره شوک بهم وارد شد 😐😐🙄🙄
منم🗿💔
دوست عزیز با کم گذاشتن پارت ها کارت هیجانی نمیشه بالعکس مخاطباتو از دست میدی خسته نمیشی بعد۲۴ساعت ۵تا خط مینویسی؟
آنچه در پارت بعد خواهید خواند:
شهرام دو تا ماچ ازش میکنه همچی رو فراموش میکنه و میگه من از تنهایی خوابیدن میترسم شهرام پیشش میخوابه و احتمالا کار نیمه تمام صبحشون رو که ژینوس اومد خر مگس معرکه شد رو تموم میکنن ویه دور رابطه دارن و خلاصه آشتی آشتی
یکی واسم سطل بیاره میخوام بالا بیارم دیگه حالم ازین رمان بهم خورد🤢عوق
چرا پارتها آنقدر کوتاه هستن ؟بعداز یک روز دوتا خط؟
جون😅😅😅👍🏻