این جواب بی رحمانه اش چنان کفریم کرد که یه آن فراموش کردم احتمالا پنهونی اینجاست و با بالا بردن صدام گفتم:
-خیلی پستی شهرام…خیلی….
چیزی نگفت.انگشتشو زیر بینیش کشید و گفت:
-هر حرفی پیش اومد دلیل زدنش خودت بودی!
انکشتامو مشت کردم و گفتم:
-آره مقصر همچی منم…اصلا..درست میگی…خودم خواستم.
خود احمقم خواستم چون یه جور دیگه تصورت میکردم اما الان دیگه هیچکدوم از تصورات قبل رو بهت ندارم و مثل چی پشیمونم که چرا اجازه دادم تو همچون چیزی رو ازم بگیری!
کاش با هرکس دیگه ای جز تو اینکارو انجام میدم!
کاش با همون دیاکو انجامش میدادم اما با تو…
حرفم تموم نشده بود که دستش محکم کوبوند به شیشه و گفت:
-خفه شووو ! خفه شو تا من خودم خفه ات نکردم
عصبانیتش منو توی یه حالت ساکت و صامت نگه داشت.
مگه جرات داشتم حرفهام رو ادامه بدم که بچزونمش و آزارش لذت ببرم و حس خنکی رو تجربه کنم؟
تو اون حالت فوق العاده عصبی سیگارشو به دهنش نزدیک کرد.
چند کام تند و سربع ازش گرفت و بعد هم درحالی که هی پشت سرهم دود رو بیرون میفرستاد گفت:
-هی من میخوام مثل آدم باهات رفتار کنم هی یه گوهی میخوری که باز این دسته رو بلند کنم و بکوبم تو دهنت!
اینو گفت و اینبار واسه بیرون فرستادن دود سیگارش عاجزانه سرش رو کج کرد…
اینو گفت و اینبار واسه بیرون فرستادن دود سیگارش سرش رو کج کرد.
لبهاش جمع شدن و دود غلیظ از بینشون خارج شد.
یه چنددقیقه ای رو ترجیح داد صم بکم بمونه!
شاید میخواست آروم بشه و خشمش فروکش بشه.
و توی اون فاصله من باز مثل یه نادون دیدش زدم.
مثل یه عاشق که میدونه از این به بعد فرصت نگاه کردن به محبوبش رو نداره.
چه شمایلی!
چه شمایل دلنشینی!
چطور میشد تقسیمش کرد با کس دیگه ای ؟
نه!
یا باید مال خود من میشد یا همون ژینوس و حالا که انتخابش اون بود اصلا اهمیت نداشت که قراره یه بخشی از عمرمو بخاطر نداشتنش مثل زندگی تو جهنم بگذرونم.
یکم آرومتر که شد باز سرش رو چرخوند سمتم.
خیره شد تو چشمهام و گفت:
-من خیلی خاطرتو میخوام شیوا…من حتی با اون یارو هم می پریدی میخواستمت لامصب!
من همیشه دوستش داشتم.
الانم دارم…بیشتر از قبل!
و بهم نزدیک تر شد.
جوری که دیگه فاصله ای بینمون باقی نمونده بود.
بازومو رها کرد و دستش رو خیلی آروم روی موهای خیسم کشید و پیشونیش رو به پیشونیم تکیه داد.
اول صدای نفسهاش به گوشم رسید و بعد هم صدای خودش:
-شیوا…
جوابی ندادم.
نذاشت وقفه ای بین حرفهاش ایجاد بشه و ادامه داد:
-هر حرفی که تاحالا در مورد احساسم بهت زدم درست بوده!
همشون…تک به تکون اون کلمات اون حرفها…
همشون!
من دوست دارم…
جمله ی آخرو گفت و سرش رو کج کردو آروم آروم پایینش آورد.
لحظه به لحظه نزدیک شدن لبهاش رو به لبهام احساس میکردم درحالی که دست راستش از لا به لای پاهام داره عبور میکنه…
نه فقط مامانش میاد
این شیوا چقد بیشرفه اینکه باز داده بخدا خیلی مسخره شده همش جندگیه یعنی چی یکم سیاست ندارن واقعا متاسفم برای این جور خانوما ایش کلا س.. کس شده این رمان معلوم نیس واسه چی باید شهرام ژینوس رو بگیره شیدا چرا نمیتونه از فرهاد طلاق بگیره و هزار جور حرفای دیگه شهرام ک مثلا با غیرت بود یعنی اینقد سست عنصره نمیتونه خودشو نگهداره دوتا حرف تو دعوا میزنن بعد ختم میشه ب لاب لای پا و عقب و جلو و لب تو لب و خیمه و تلمبه😂😂
مسخره شده واقعا باز دوباره با ی بوس رام میشه و تکرار پارتای قبلی .. دیگه هیچکس هیچ هیجانی واسه خوندنش نداره اوایل رمان خوب بود فقط
مزخرف مزخرف
و مامی و ددی و ژینوس گوزو وارد میشن
اینو خوب اومدی😂😂
الان درحال کردن ننهی جند*هتر از خودش وارد میشه
و بعد ننش میگه ا شهرام چراااا تنها تنها پس من چی🤣🤣
جررررررر😂😂😂
که در این لحظه مادر و پدرشون وارد میشود😙