کیفمو برداشتم و به دنبالش از خونه زدم بیرون.
مونا جلوی خونه و کنار امیر ایستاده بود و پچ پچ میکرد.
تا چشم تو چشم شدیم چشمهامو واسش تو کاسه چرخوندم و اینجوری واسش خط و نشون کشیدم.
آب دهنشو قورت داد و لب زنان گفت:
-به مرگ خودم اگه میدونستم اومده!
پوزخندی زدم و گفتم:
-آره ارواح عمه ات!
شهرام خودش در ماشین رو باز کرد و بعد هم ماشین رو دور زد و پشت فرمون نشست و منتظر موند تا سوار بشم.
قبل از رفتنم خطاب به امیر گفتم:
-ببخشید که این چند روز باعث شدم به خاطر من نتونی بیای خونه ات…خیلی مزاحم شدم!
سرش رو پایین انداخت و گفت:
-اختیار داری شیوا خانم! این خونه متعلق به خودته!
لبخند کمرنگی روی صورت نشوندم و بعد هم خداحاظی کردم و سوار ماشین شدم.
استرس داشتم و دل آشوب بودم.
شهرام نگاهی به صورتم انداخت و انگار که فهمیده باشه چقدر مضطربم، دستشو به آرومی روی دستم گذاشت و پرسید:
-استرس داری !؟
سرم رو تند تند تکون دادم و گفتم:
-خیلی …
لبخند زد و خیلی ریلکس گفت:
-نداشته باش! این ماجرای ما مثل صکص از پشته. فقط اولش درد دلره…
اینو گفت و زه چشگ زد.
چپ چپ نگاهش کردم و پرسیدم:
-منحرف!چیز دیگه ای جز این نبود که بخوای تشبیه کنی ؟
دستمو رها کرد و خنده کنان جواب داد:
-بهترین گزینه همینه
خنده هاش،واسه چند لحظه منو درگیر خودشون کردن و غصه هامو از یادم بردن…
بچه ها من که کانال تلگرامش دارم زده رمان عشق صوری تمام شده البته تازه دیروز تمام شد فایلش هم فروشیه ۲۵ تومن 🤦🏻♀️🤦🏻♀️حروم زاده
من که دیگه نمیخونم چون دیگه ارزش نداره واقعا
خدا هم به شما عمر نوح و صبر ایوب بده و حوصله پیامبر
الوداع
وای جر😂😂😂
یه هفته شد ولی خبری از پارت نشد خب تو که عرضه نداری رمانتو ادامه بدی چرا از اول مینویسی آبروی هر چی نویسنده است بردی
پاسخ نویسنده:حالا که اینجوری شد هفته دیگم نمی دم تا حالت جا بیاد
جاان مادرت تمومش کن این مسخره بازیو ای بابا
پس چراجای حساس ملتو اسگول کردین پارت نمیزارین اینم شد رمان عشق ممنوعه استادو نازی عجباااا
بخدااااااا فقط مسخره ما کردیننن ای چه وضعیه تو که نمیتونی رمان ادامه بدی خواستم پارسال ادامه ندی والااااا جز جیگر شدیمممممم مسخره خودمون کردیم با مسخره بازی های این نویسنده
آخه یکی نیست به این نویسنده بگه آخه گوسفند چرون تو همون گله داریتو بکن دیگه چرا رمان مینویسی یک ملتی معطل توی چوپان شدن تو با همون بز و گوسفندت حال کن بابا کشتیمون نه اینکه پارت هات خیلی طولانی و پر محتواست واسه من ناز میاد ادامهاش هم نمیده 😏 فاطی جان ادمین محترمه چی شد پس پارت جدید کو میدونم امروز شنبهاست چوپان عزیزمون گوسفند ها رو برن چراگاه اما چرا پنجشنبه پارت نداد 😠
والا حق گفتن ج نداره ماشدیم مسخره ددتابچه ۱۰.۱۲ ساله که رویاهاشون رابه اسم رمان مینویسن ماهم که اوسگول معطلیم واسه بچه بازی اینا خیلی هم قشنگه وزیاد نازم میکنن
مگه یه روز در میون نمی ذاشتین الان سه روزه پارت ندادین البته اگه اسم این چند کلمه ای که میدینو میشه پارت گذاشت
جالبه قبلا میگفتیم پارتهای شیدا خسته کننده اس کاش زودتر داستان به شیوا بپردازه ولی الان انقدر هم که شیوا کسل کننده پیش میره آدم دیگه رغبت نمیکنه همین دو جمله توی یه هفته رو بخونه
واقعا این رمان داره به کجا میره الله اعلم
کلا هردو یه نمه خرابه😐
دوستان توجه داشته باشین
این فعلا شیواس انقدر دیر داره پیش میره
وای به حال شیدا که معلوم نیست تو اون خونه با اون هووش داره چطوری میگذرونه
بیخیال بابا….یعنی نمی دونی اوضاعش چطوریه؟!من حتی آلات آخر داستانم میتونم بگم….دیگه انقدر مسخره شده …دیگه دوست ندارم بیام بخونم….نه اینکه چون دیر پارت و کم میزاره برای اینکه دیگه آخرشو فهمیدم دیگه دلیلی نداره بیام رمان بخونم
پس گودبای
نمیدونم چرایه حس بدی بهم میگه الاناس که شیوا بازخربشه بره رو فاز افاده نازکردن به شهرام.شهرامم ولش کنه وسط خیابون ولش کنه بره باز 😐
ازشیدا چخبر نکنه فرهاد کشته دختره بیچاره رو
لخه چر پارتاش کوتاهه🥺نویسنده جان لطفا تورو بجاااااان ننه بابات حداقل پارتاشو یکم بیشتر کن😑😐
ول کننین بابا…. برید الفبای سکوت رو بخونین…. هر سه روز یکبار یه سری هم به اینجا بزنید
زحمتت نشه یه وقت این همه مینویسی
کم کم سه خط میزارید دیگه این سال پارت آخرم بزاریم رو هم میشه یه پارت قبلا شایدم بیشتر😏
از رمان دلارای کوتاه تر رمان اینه دیگه اوووف
😐😐😐😐
خیلی کوتاه بوددددد چرا هرچی میگذره کوتاه تر میشه نویسنده جاننن😭🥺🥺🥺🥺🥺
کم بود 😕🥺 اخه نوسینده تو ک یه روز درمیون میزاری حداقل زیاد ترشون کن خب🤦♀️😕