نه چرندیاتی که به زبون میاورد برام مهم بود نه این موضوع که درصدد بود تا رابطه ی خراب مارو خرابتر بکنه!
شهره چند قدمی جلو اومد و با جدیت گفت:
-اگه گاهی مواقع مثل الان مارو درک کنی و دست از لجبازی برداری ممنون میشم!
میبینی که…نمیتونه تو اتاق بدون پنجره بمونه!
با تاسف بهش خیره موندم.
این اتاق ذره ای برای من مهم نبود.
منی که هیچ دل خوشی ای به این زندگی نداشتم اخه داشتن یا نداشتن اتاق چه فرقی به حالم میکرد !؟
من فقط دلگیر بود از همین قساوت و بی مهریشون.
از اینکه سعی داشتن از هر بهانه ای برای تضعیف روحیه و تخریب شخصیتم بهره ببرند.
خیره به شهره گفتم:
-از من میخواین بقیه رو درک کنم وقتی خودم درک نمیشم !؟
پشت چشمی نازک کرد و طعنه زنان گفت:
-تو که حامله نیستی! تو اون اتاق هم آپلو هوا نمیکنی پس واست چه فرقی داره؟
حالم از خودش و حرف زدنش بهم خورد.
رزا با لوس کردن خودش گفت:
-حالا مگه اون اتاق چی داره جز یه پنجره؟ اگه دلم نمیگرفت نمیخواستمش…
از کنج چشم نگاهی به دختره انداختم و جلوی همه گفتم:
-روزی که مچ فرهادو باهات گرفتم خونه ات، یه خونه ی اجاره ای 50-60 متری بود که فکر کنم تنها پنجره اش همون تیکه ی مخصوص تهویه توالت بود.
حالا چه جوریاس …تو اون خونه دلت نمیگرفت تو اتاقی که از کل خونه ات بزرگتر بود دلت میگیره !؟
چون اینو گفتم خدمتکارها سر پایین انداختن و لبهاشون رو روی هم فشردن تا لبخندهاشون از نظرها دور بمونه.
دختره دستهاش رو مشت کرد و بعد هم گفت:
-واقعا که! حسادت همه جوره ازت میباره!
من اصلا از اینجا میرم…
اینو گفت و همونطور که اشک تمساح می ریخت به سمت اتاقش برگشت…
هیییی چند روزه منتظرم پارت نمیزاری چرا
امروز تولدمه برای هدیه تولد منم که شده پارت بزارین 🤐
آفرین شیدا
ایول شیدا بالاخره از ماست بازی و بی سر و زبونی دست برداشت
انگار بچه دو ساله ای بود
اصلا من از ایجا میرم
گگگگگگ برو بدرک دختره لوس حال بهم زن😐😂😂😂
هی معلومم نیست بچه مال فرهاده یا ن اومده خودشو چسبونده به این خانواده پولداره😐😂
آفرین ب مدفوع نازنینت قشنگ ریدی بهش شیدا جون😂💔
شیدا باز دعوا میکنه با فرهاد و ی روز صبح زود میزنه بیرون از خونه باز میره خونه فرزاد گریه میکنه باز میره یکم قدم میزنه و باز میرسه ب خونه شهره و میگه: من مثل ب اسیرم خو چقدر احمقی ب جای اینکه بری خونه فرزاد با ی اتوبوس برو ب شهر دیگه😶