بالش رو صاف نگه داشتم و روی تختی که بهش عادت نداشتم به آرومی دراز کشیدم.
خیره بودم به دیوار.به ویوی دل انگیز تخت!
فرهاد چراغ اتاق رو خاموش کرد و قدم زنان اومد سمتم.
کنارم روی تخت دراز کشید و گفت:
-شیدا…
بی رمق گفتم:.
-بله…
موهامو نوازش کرد و گفت:
-میشه ناراحت نباشی شیدا؟ اگه از این اتاق خوشت نمیاد اتاق دیگه ای برات آماده میکنم! رزا تو فضای بدون پنجره حس خفگی بهش دست میده…یکم درکش کن! حامله اس…
پورخندی زدم.
چقدر من بدبخت بودم آخه خدا!
یه دختر خیابونی شد قوز بالای قوز زندگیم!
چند لحظه بعد صدای رزا خانمش از پشت در به گوش هردومون رسید:
-فرهاد جان…عزیر دلم…قربونت برم میشه یه لحظه بیای !؟
هه! چه قربون صدقه ای هم می رفت.و شک ندارم یکی از دلایلی که اینقدر واسه فرهاد عزیز شده بودهمین مدل حرف زدنش بود که آدمی مثل فرهاد که کمبود محبت داشت رو به خودش وابسته کرد.
آهسته کنار گوشم گفت:
-بزار برم ببینم چشه الان میام…
بازم حرفی نزدم.
از کنارم بلند شد و با باز کردن در اتاق رفت پیش دختره.
پچ پچ کنان پرسید:
-چیشده! ؟
سرموچرخوندم و گوش تیز کردم ببینم چی میگه.
لوس و مثلا با دلهره گقت:
-فرهاد جونم…قربونت برم من میترسم شب تنها باشم.
میشه بیای پیشم !؟
عجب سلیطه ای!
محال ممکن بود اون این زندگی رو ول کنه.محال بود.
وای یعنی خنده دار تر از این رمان داریم؟!
چه قدر مسخره، درباره ی آدم های پولدار مثل خونواده فرهاد چه فکر کرده ؟ یه زن خیابونی بیاد ادعا کنه بچه اش رو داره ؟! اون وقت بدون آزمایش دی ان ای اون خونواده میگه بیا با ما زندگی کن ؟!!!😂😂😂 میگه بردار برو خودت و بچه ات رو سقط کن ، از یه زن خیابونی که شاید هزار تا مرض داشته باشه کی بچه میخواد اخهههه ؟!!!! مامان فرهاد هم عین سریال های ترکی چرت شده ، با یه زن مثل شیدا مشکل داره ولی با یه زن سلیطه مثل رزا خوبه 😅😅
چون خودش سلیطه اس عزیزم
وقتی خودش همچین ادمی باشه خب میره با همونی ک عین خودشه