اومدن فرهاد اونقدر طول کشید که ناخوداگاه از جا بلندشدم و قدم زنان سمت در رفتم.
همونجا بودن و پچ پچ میکردم.
از لای در بهشون نگاه کردم.
دستهاش رو دور بدن فرهاد حلقه کرده بود و میگفت:
-ولش کن این دختره رو…من حالا بیشتر از همیشه به بودنت نیاز دارم…حتی به صکص…نظرت راجب به رابطه ی داغ چیه !؟
چطور ممکن بود فرهاد دست رد به همچین پیشنهادی بزنه اینو جوابی که به دختر داد، اثبات میکرد:
-آخه الان !؟
رو پنجه پاهاش بلندشد و با گذاشتن دستهاش دو طرف صورت فرهاد یه لب ازش گرفت و گفت:
-خب مگه الان چشه !؟ اتفاقا این موقع بیشتر از همیشه میچسبه! بریم تو اتاق من ؟!
فرهاد نگاهی مردد به سمت اتاقی که من بودم انداخت.
پشت دیوار ایستادم تا مشخص نباشم.
اصرارهای رزا بارهم وسوسه اش کرد:
-بیا دیگه فرهااااد…بیا من کلی برنامه واسه امشبمون داریم…
و درنهایت فرهاد تسلیم شد و با گرفتن دستش گفت:
-باشه..بریم!
صورتم پژمرده و غمگین شد.
آهی کشیدم و با شونه های خمیده به سمت تخت رفتم..
آدمای آشغال لیاقت زندگی کردن ندارن مثل فرهاد
ببخشید نویسنده محض اطلاعتون میگم….شیدا نمیگفت مگه فرهادی دوست نداره نمی خواد فرازدو دوست داره؟…الان چرا اینارو داری مینویسی ،؟!خودتم یادت رفته چیا نوشتی نه؟!خواهشا کم چرب و پرت بنویس
چه مسخره!!!ارزش وقت گذاشتن نداره اصلا
حالا اینجا یه سوال پیش اومد برام
رزا اگه حامله باشه چطور این پیشنهاد و داد به فرهاد فرهادم قبول کرد؟
میگن تو ماه های اول بارداری مشکلی نیس
بازم بستگی به نظر دکتر داره
ول کن تو رو خدااا حالمون بهم زدی با این رمان نوشتنت……
رزا چقدررررر کثیفه
تف به ذاتش واقعا
فرهاد اگه عاشق شیدا بود رابطه جنسیو ترجیح نمیداد بهش
بهترین زمان بود شیدا بره تو جو خصوصیشون😒
بهترین موقعیته که شیدا خودشو تو دل فرهاد جا کنه .
بدم میاد از رزا ، زنیکه خراب
با هزار جور قارچ و عفونت و مریضی …
حالم از خراب بازیاش بهم میخورع
کیف میکنم بچه ی تو شکمش از فرهاد نباشه
که ایشالا نیس
نه بابا اصن خوشم نمیاد تو دل فرهاد جا باز کنه بزار آخرش به فرزاد برسه
مسخرس😐
عوض اینکه مثل آدم بشین سرزندگیش کاری کنه هم خودش از زندگیش لذت ببره همون اون فرهادکمرشکسته هی زرت و پرت اضافه کرد زندانی ام چلاقم الم بلم حالا واسه ما پژمرده میشع مقصر اصلی خودت شیداست اگه یکم فقط یکم با فرهاد خوب بود هیچوقت فرهاد همچین غلطی نمیکرد
خودت نخواستیش حالا پژمرده هم میشی