از ماشینش پیاده شدیم و به سمت تور فروشی ای رفتیم که بزرگ بود و میشد حتی از همون ویترین بزرگ و شیشه ایش فهمید تنوع زیادی داره.
شهرام ماشین رو دور زد تا خودش رو بهم برسونه و بعد هم گفت:
-شیوا…سخت نگیر و یه چیزی انتخاب کن!
سرم رو تندی چرخوندم سمتش.
نگاه طلبکارانه ای بهش انداختم و گفتم:
-من سخت میگیرم یا تو که هر چیزی انتخاب میکنم یه بهونه ای میاری و ردش میکنی؟هان؟
خیلی حق به جانب جواب داد:
-چیزایی که تو انتخاب کردی و من رد کردم لخت و پتی بودن و نامناسب!
غرولند کنان زمزمه کردم:
-حاج آقا شده واسه من!
خودش رو بهم رسوند و با گرفتن دستم از پله ها بالا رفتیم.
این تقریبا بیستمین تور فروشی ای بود که رفته بودیم.
هر چیزی که انتخاب میکردم یه انقلتی توش می آورد.
اما از اونجا که از این گشت و گذار تو تورفروشی های شهر خسته شده بود،خودش هم واسه انتخاب تور دست به کار شده بود.
رفت سراغ اونی که پفی نبود.
لخت بود و بلند.
آستینهای توری بلندی داشت که جنس طرح دار و نرمی داشت و پشتش یه پاپیون میخورد.
دنباله داشت اما نه دنباله ای که زیاد دراز و تو دست و پا باشه.
یه دنباله ی معقول !
یه قسمتی از یقه اش تور بود.
و حتی پشت کمرش اون قسمت شونه.
نه خیلی تجملاتی بود و نه خیلی ساده و
مثل همه اون گزینه هایی که من انتخاب کرده بودم هیچ قسمتش لخت و عریون نبود!
رو به روش ایستاد و با بیرون آوردن دستش از تو جیب شلوارش بهش اشاره کرد و گفت:
-این خوبه!
نگاهی سرسری بهش انداختم.
قشنگ بود ولی افتاده بودم سر دنده لج واسه همین با اینکه میدونستم واقعا خوشگله اما گفتم:
-نه خیرم! اصلا قشنگ نیست!
اخی ناز بشی لج کرده برا من😐😂
از الان خماری پارت ها رو اعلام میکنم تا نهایتا صد و سی قرن بعد
بعد از سه ماه اومدم خوندم این قدر حال داد به اینجا که رسیدم خودم خسته شدم
این چس پارتا چیع اخه 😐🔪
نقشه قتل شیوا رو کشیدم بیایین بریم نقشه رو عملی کنیم😑
بیچاره اونایی که این رمان میخونن خوب سرجمع نهایت ۵ پارتش خوندم. امشب یهویی بازش کردم. فقط ی لباس تور توصیف کرد. البته فک کنم خوندن متن من بیشتر از ابن پارت واسه مخاطب طول بکشه😂😂😂😂
واقعا یه این میگی یک پارت😐😐😐😐😐😐