رمان عشق صوری پارت 188

5
(1)

 

عین کسی که زانوی غم بغل گرفته باشه تو تاریکی کمد نشسته بودم و حتی نفس کشیدنمم با احتیاط بود.
حرف هاشون رو میشنیدم اما فقط وقخی که به اتاق نزدیک میشدن.
آقا رهام از شهرام پرسید:

-مهمون داشتی !؟

نمیدونم چرا سوالش ضربان قلب منو بالا برد.
همش به این فکر میکردم مبادا یکی از وسایل من رو اینجا دیده باشه اما خوشبختانه شهرام خیلی خونسرد جواب داد:

-آره! امیر اینجا بود پیش پای شما رفت!

مشخص بودن پدرش جواب شهرام رو قبول کرده اما اون وزه خانم زرنگ، شاکی و گله مند و بلند بلند از شهرام پرسید:

-از کی تاحالا امیر گیرمو میزنه به موهاش ؟ هاااان ؟ این گیر موی دختره واسه اونه؟
میزنه به زلفهاش ؟
امیر زلف و موی کمند داره…؟

تا اینو گفت فورا دستمو سمت موهام دراز کردم.درست جایی که همیشه گیر موی ظریف و پروانه ای شکلم رو به صورت کج روی قسمتی از موهام میزدم.
نبود!
لامصب نبود…
چشمهامو روی هم فشردم و لبم رو زیر دندونهام فشار دادم.
لعنت ! لعنت!
دیشب روی کاناپه گذاشته بودمش لامصب رو!

شهرام با حالتی عصبی که البته از لحنش مشخص بود گفت:

-گیریم مال یه دختر باشه به توچه !؟

همین سوال شهرام کافی بود تا سلیطه خانم فشرق راه بنداره و صداش تا کمد که هیچ…تا هفت محله اونورتر هم بره:

-چی؟؟؟؟ به من چه؟ به من چه ؟ اتفاقا این به تنها کسی که مربوطه منم…مننننن!
میبینی عمو رهام…میبینی رفتارش رو با من ؟
دیدی هر چی گفتم راست بود؟
دیدی گفتم سرش جای دیگه گرمه که هی چند چند ماه و چند هفته چند هفته منو ول میکنه و حتی یه پیام خشک و خالی هم به من نمیده!
عمو رهام من مطمئنم دوست دخترش اینجا بوده.
همون دختری که باخودش اینور اونور میبره …
همون هرزه ای که بخاطرش با من نمیپره!

صدای لعنتیش حتی مخ من رو هم بهم ریخته بود اما چیزی که نگرانم کرد این بود که تقریبا داشتن راجع به من حرف میزدن…

چیزی که نگرانم کرد این بود که تقریبا داشتن راجع به من حرف میزدن.
انگار اومده بودن هرجور شده از زیر زبون شهرام بکشونن با کی درارتباطه یا حتی اگه نفهمیدن دست کم شهرام رو مجاب کنن دیگه با کسی جز خود ژینوش نپره.

آقا رهام با عصبانیت پرسید:

-شهرام تو چطور میتونی با بودن ژینوس تو زندگیت
پی دختر بازی باشی !؟
اون دختره هرکی که هست همین امروز باید تاریخ مصرفش واسه تو تموم بشه!

تاریخ مصرف!
چه اصطلاح ترسناکی!
من دلم نمیخواست از شهرام حتی واسه یک دقیقه جدا بشم اونوقت اونها دم از تاریخ مصرف میزدن.
میخواستم واسه من زمان انقضا تعیین کنن و شهرام رو هر جور شده معتقد کنن بیخیال من بشه.
و …اگه بشه چی !؟
چرا اصلا شهرام تو روشون درنمیوند؟
چرا نمیگفت منو دوست داره؟
چرا یکبار واسه همیشه همچی رو بهشون نمیگفت….

ژینوس که کلا انگار اعتقادی به حرف زدن با صدای کم نداشت بلند بلند گفت:

-ببین عمو رهام…من تورو آوردم اینجا خودت با چشمهای خودت ببینی که شهرام چه رفتارهایی با من داره…
چند روز پیش ازش پرسیدم کجایی با کی هستی منو بلاکم کرد.
باورتون‌میشه؟؟؟ بلااااکم‌کرد…
صدنفر با یه دختر هرزه ای صدجای شهر دیدنش.
با منی که نامزدشم نمیپره با هرزه های دوهزاری خیابونیه!
عمو…بااااید مراسم عروسی مارو راه بندازی…من دیگه بیشتر از این تحملش نمیکنم

-باشه ژینوس جان…حتما حتما درستش میکنیم

درحالی که شنیدن این حرفها وجود منو غرق اضطراب و دلهره کرده بود شهرام تنها یه حرف زد:

-ای باباااا….ول نمیکنه!

از شهرام دلخور بودم.
دلخور بودم که چرا سکوت کرده.
چرا حرف نمیزنه.
چرا حالا که پدرش و ژینوس اینجا هستن به هردوشون نمیگه که یه نفر دیگه رو دوست داره !؟
یا حتی اینکه چرا ژینوس واسه خودش هارت و پورت میکرد و هرچی از دهنش در میومد به من میگفت اما اون هیچ صحبتی نمیکرد؟
عصبی وار لبهامو زیر دندونهام می جویدم درحالی که صدای لعنتی ژینوس باز داشت اعصابم رو بهم می ریخت:

-من این جن×ده ای که با تو اینور اونور میچرخه و سرت گرمش هست رو پیدا کنم جرش میدم!
هی هرچی من هیچی نمیگم تو رفتارت با من بدتر میشه شهرام!
چقدر تحمل کنم این رفتارهای سردتو باخودم؟!

آقا رها واسه آروم نگه داشتنشون گفت :

-خب خب! بحث نکنید…هیچوقت با بحث و جنگ و جدال چیزی درست نمیشه!
یه روزی رو مشخص میکنیم یه مهمونی کوچیک میگیریم در مورد این موضوع با هم حرف میزنیم!
الان هم من میرم خودتون بشینیم باهم گپ بزنین.
حرف بزنین…
همو بفهمین…شما زوج خوبی میشین من مطمئنم!
مشکلاتتون رو هم‌میشه خیلی راحت حل کرد.
شهرام تو بیا باهات کار دارم…

احساس کردم دارن به اتاق نزدیک میشن و احساسمم درست بود.
آقا رهام شهرام رو تا نزدیک اتاقش پیش کشید و با دور کردنش از ژینوس گفت:

-اینقدر این دخترو از خودت نرجون شهرام!
اینقدر با اینو و اون نپر !
یکم نازشو بکش…
یکم باهاش بساز…
اون به یه لبخند هم از طرف تو راضیه نبود که تا الان صدبار ازت جدا شده بود!
خب دیگه…من باید برم!
این دختره…شیوا…با مستانه حرفش شده، قهر کرده چند روزی هست از خونه زده بیرون معلوم نیست کجا رفته…
میخوام با مستانه یکی دوجا دنبالش بگردم.
میترسه شکار یکی از این خونه های وحشت تهرونی شده باشه…از همینها که دختر فراریارو خفت میکنن!
خلاصه…
با ژینوس خوش باش باهاش خوش بگذرون تا وقتی همچی رو حل کنیم…

پوزخندی روی صورت نشوندم.
پس مامان خانم بالاخره نگران من شده بود.هه…
مستانه و نگرانی!
چقدر نسبت بهم بی ربط هستن این دو اسم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
اتنا
اتنا
1 سال قبل

خوب معلومه دیگه انقدر کم برای بدست اوردنت سعی کنه به همون اندازه هم برای نگه داشتنت سعی میکنه

neda
neda
1 سال قبل

فاطی 188
نه 88
اشتبا زدی خاهری

جانان
جانان
1 سال قبل

فک کنم رمان الگو از سریال‌های ترکیه ای گرفته باشه که چند صد قسمتی هستن و گرنه این حجم از کش پیدا کردن بدون اتفاق خاصی طبیعی نیست
نویسنده جان یه سر و سامونی به زندگی این شیوا و شیدا بده

علی
علی
1 سال قبل

لعنتی ها فقط بلدین آدم ها رو تو خماری بزارین 😐

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x