رمان عشق ممنوعه استاد پارت 153

0
(0)

 

چند روزی بود که توی خونه آراد زندگی میکردم
زندگی که نه بهتره بگم زندانی بودم

چون به جز اتاقم جایی نمیرفتم
نه اینکه نزارن توی حیاط برم نه

فقط وقتی پامو از اتاق بیرون میزاشتم اینقدر نگاه روم زوم بود و زیر نظرم داشت که دست از پا خطا نکنم

که صلاح میدیدم توی اتاقم بمونم و جایی نرم
به معنای واقعی زندانی زندانی زورگویی های آراد شده بودم

از روز آخری که از خونه آریا بیرون رفته بودمم دیگه خبری ازش نداشتم و مطمعن بودم تا الان خیلی دنبالم گشته تا ببینه کجام

ولی چه فایده …
وقتی من اینجا و توی این خونه اسیرم و نمیتونم تکونی بخورم که حتی بخوام سر کارم برگردم

آراد رو این چند وقته درست حسابی ندیده بودم ولی دلم لک میزد برای اینکه یه ثانیه ببینمش و عطر تنش رو بو بکشم

دست خودم نبود
جدیدا خیلی دلم میخواست توی
آغوشش باشم یه جورایی معتاد بوی عطر تنش شده و داشتم زجر میکشیدم

ولی نمیتونستم که برم پیشش و غرورمو بشکنم ولی از طرفی این حس عجیب که عین خوره افتاده بود به جونم داشت از پا درم میاورد و کم کم مجبورم میکرد دست به کارایی بزنم که خودمو رسوا کنم

درست عین چند روز گذشته توی تخت دراز کشیده و توی خودم جمع شده بودم که یکدفعه با فکری که به ذهنم رسید

چشمام برقی زد و زیر لب آروم با خودم زمزمه کردم :

-آرههه خودشه

بی معطلی بلند شدم و پاورچین پاورچین از اتاق بیرون زدم..

اتاقی که من توش بودم
نزدیک اتاق آراد بود یعنی همون اتاقی که قبلا مال هردومون بود

نیم نگاهی به اطراف انداختم
خداروشکر کسی نبود پس با قدمهای آروم و نامحسوس سمت اتاقش قدم برداشتم

میدونستم این موقعه روز خونه نیست
و سر کارش رفته چون این چندوقته
متوجه شده بودم که طول روز زیاد
خونه نیست و درگیر کارهای پدرش و سرو سامان دادن اوناست

به آرومی در اتاقش رو باز کردم و داخل شدم و با دلتنگی نگاهمو بین وسایلش چرخوندم..

هنوز همونطوری مثل قبل بود بدون اینکه تغییری توی وسایلم بده و جاشون رو عوض کنه..

حتی شونه موهامم روی میز آرایش بود
لبخند تلخی روی لبهام جا خوش کرد و به سمتش رفتم و بی اختیار دستمو روش کشیدم

یکدفعه با یادآوری اینکه هر آن ممکنه کسی از راه برسه به خودم اومدم و با عجله سراغ کمد لباسیش رفتم

با دلتنگی نگاهمو بین لباساش چرخوندم
و یکی از تیشرتاش رو برداشتم

بی اختیار جلوی بینی ام گذاشتم و عمیق بو کشیدم اووووم درست همون چیزی بود که میخواستم..

انگار یهویی حالم خوب شده انرژی مضاعف گرفته بودم دست آزادم روی شکمم که یه خورده بر آمده شده بود کشیدم و زمزمه کردم :

-دلت این بو و عطر رو میخواست عزیز مامان؟! حالا آروم گرفتی اره جونم

داشتم همینطوری با بچه ام حرف میزدم و حواسم از اطراف پرت شده بود که..
یهویی با شنیدن صدای قدمهایی که به اتاق نزدیک و نزدیکتر میشد و نشستن دستش روی دستگیره در اتاق وحشت زده به خودم اومدم

تیشرت توی دستم مشت شد
بی فکر و وحشت زده توی یک آن خودم رو توی کمد انداختم و درو بستم

قلبم تند تند میزد
و حس میکردم نفسم بالا نمیاد
کسی وارد اتاق شد

حس میکردم صدای نفس هام خیلی زیاد
بلنده و ممکنه بشنوه پس دست لرزونمو جلوی دهنم گذاشتم و محکم فشار دادم..

یعنی کی میتونست باشه؟؟؟
صدای قدماش توی اتاق پیچید و انگار
دنبال چیزیه هی دور خودش میچرخید

چشمامو بستم و زیر لب خدا خدا میکردم
که طرف کمد لباسی نیاد وگرنه بدبخت میشدم

توی حال خودم گوشه کمد توی خودم جمع شده بودم که یکدفعه صدای زنگ گوشی بلند شد

و طولی نکشید که صدای جدی آراد به گوشم رسید

-جانم؟

بعد از چند ثانیه سرفه ای کرد گفت :

-یه چیزی توی خونه جا گذاشتم مجبور شدم برگردم تو به کارها رسیدگی کن کم و کسری نباشه تا زودی برگردم

آهان پس به این خاطر به خونه برگشته
پووووف اینم شانس گند من بود !

داشتم توی دلم به شانس بد خودم لعنت میفرستادم

که یکدفعه با حرفی که زد بی اختیار گوشام تیز شد و با دقت به حرفاش گوش دادم

-فرخنده جان این موضوع رو خوب
میدونم حواسم هست تو نمیخواد نگران باشی

چیییی؟؟
این الان گفت فرخنده؟؟؟

با استرس ناخنام رو توی دهنم فرو برده و شروع به کندنشون کردم که با حرف بعدیش حس کردم چطور دود از کله ام بلند میشه و حالم بده..

-باشه جانم همه چی رو بسپر به خودم

جااااااااانم؟!?
هیچ وقت به من جانم نگفته بود
حالا داره به این افریته هرزه جانم میگه

همینطور داشتم پشت سرهم غُر میزدم
و انقدر عصبی بودم که حواسم نبود که
توی چه موقعیتی هستم و دارم بلند بلند با خودم حرف میزنم..

که یکدفعه در کمد باز شد
و صورت بهت زده آراد درحالیکه گوشی هنوز دَم گوشش بود توی دیدم قرار گرفت

خشک شده با دهنی نیمه باز همونطوری نشسته درحالیکه خیره به چشمای متعجب آراد بودم قادر به کوچیکتریت حرکتی نبودم

وااای خدای من عجب گندی زده بودم

دستام از زور خجالت و شرم لرزید و آب دهنم رو وحشت زده صدا دار قورت دادم که آراد بهت زده سرش کج کرد گفت :

-توووووو؟!

یکدفعه اون شخص پشت تلفن نمیدونم چی بهش گفت که اخماش رو توی هم کشید و گیج گفت :

-نه نه فعلا کار دارم بعدا بهت زنگ میزنم خداافظ

تماس رو قطع کرد و درحالیکه گوشی رو توی جیب شلوارش فرو میبرد متعجب سوالی پرسید :

-میشه بگی تو اینجا چیکار میکنی ؟؟

دستپاچه همونطوری که سعی میکردم از کمد ولا به لای لباسا بیرون بیام اولین چیزی که به ذهنم اومد رو با لُکنت به زبون اوردم :

هااا من من اومده بودم که با تو حرف بزنم یعنی کارت داشتم..

با استرس ناخنام رو توی دهنم فرو برده و شروع به کندنشون کردم که با حرف بعدیش حس کردم چطور دود از کله ام بلند میشه و حالم بده..

-باشه جانم همه چی رو بسپر به خودم

جااااااااانم؟!?
هیچ وقت به من جانم نگفته بود
حالا داره به این افریته هرزه جانم میگه

همینطور داشتم پشت سرهم غُر میزدم
و انقدر عصبی بودم که حواسم نبود که
توی چه موقعیتی هستم و دارم بلند بلند با خودم حرف میزنم..

که یکدفعه در کمد باز شد
و صورت بهت زده آراد درحالیکه گوشی هنوز دَم گوشش بود توی دیدم قرار گرفت

خشک شده با دهنی نیمه باز همونطوری نشسته درحالیکه خیره به چشمای متعجب آراد بودم قادر به کوچیکتریت حرکتی نبودم

وااای خدای من عجب گندی زده بودم

دستام از زور خجالت و شرم لرزید و آب دهنم رو وحشت زده صدا دار قورت دادم که آراد بهت زده سرش کج کرد گفت :

-توووووو؟!

یکدفعه اون شخص پشت تلفن نمیدونم چی بهش گفت که اخماش رو توی هم کشید و گیج گفت :

-نه نه فعلا کار دارم بعدا بهت زنگ میزنم خداافظ

تماس رو قطع کرد و درحالیکه گوشی رو توی جیب شلوارش فرو میبرد متعجب سوالی پرسید :

-میشه بگی تو اینجا چیکار میکنی ؟؟

دستپاچه همونطوری که سعی میکردم از کمد ولا به لای لباسا بیرون بیام اولین چیزی که به ذهنم اومد رو با لُکنت به زبون اوردم :

هااا من من اومده بودم که با تو حرف بزنم یعنی کارت داشتم..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

14 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
neda
neda
1 سال قبل

نصفش ک تکرار..

asma
1 سال قبل

تروخدا درست بزار خسته شدیم

Gandom
1 سال قبل

واقعا چرت شده دیگه کلا چند خطه تکرارم میشه زود تر تمومش کن

asma
پاسخ به  Gandom
1 سال قبل

اره واقعا همش تکراره چرا اخه

fateme lak
fateme lak
1 سال قبل

جون خودتون تمومش کنین یه گوشمالیم به این آرادبدین حرص آدمودرمیاره😤

Anita
Anita
1 سال قبل

دیگه داره شورشو در میاره نویسنده واقعا بی نمک و چرت شده رمان :((

Eli
Eli
پاسخ به  Anita
1 سال قبل

دقیقا

𝑀𝑎𝑟𝑗𝑎𝑛
𝑀𝑎𝑟𝑗𝑎𝑛
1 سال قبل

خيلي حوصله سر بر شده ديگه

Helma
Helma
1 سال قبل

ای بابا نویسنده یا اوسکولمون کرده رسما چه وضعشه اخه:/نصف پارت تکراری://///

مبینا
مبینا
1 سال قبل

چند وقت که از رمان مزخرفتون میگذره دیگه گندش رو درمیارین و نصف چهارخطی که میذارین هم تکراریه .

Negar
Negar
1 سال قبل

ایییشششش چقد کمممم میگیرم نویسندشو از سی جهت..

ضحا
پاسخ به  Negar
1 سال قبل

گرفتی به منم بگو بیام

رویا
رویا
1 سال قبل

قبل از ارسال پارت یه نگاه بهش بندازید این که خودش چند خط بیشتر نیست ونصفش رو دوباره نوشتید

......
......
1 سال قبل

گندشو در اوردین

دسته‌ها

14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x