قطره قطره اشک از گوشه چشمام سرازیر میشد و صورتم رو خیس میکرد باورم نمیشد این کار رو باهام کرده باشه
نمیدونم چقدر توی اون حالت خیره صورتش بودم که کلافه دستی به ته ریشش کشید و حرصی زیر لب زمزمه کرد :
-چرا دیوونم میکنی تا دست روت بلند کنم هاااا؟
توی سکوت لبم به پوزخندی کج شد
چیزی برای گفتن بهش نداشتم
چون دیگه برام مثل یه غریبه میموند
مثل آدمای که هوش حواس درست حسابی ندارن یا مستن رانندگی میکرد و پاشو بیشتر روی پدال گاز میفشرد
سِر و بی تفاوت نگاهمو به جلو دوخته
و میدیدم که چطور از بین ماشینا لایی
میکشه ولی دیگه برام هیچی مهم نبود
توی صندلی کِز کرده و درحالیکه هنوز
دستم روی گونه ام جای ضربه اش بود
برای حال و روزم گریه میکردم
که سنگینی نگاهش رو حس کردم
هیچ عکس العملی نشون ندادم که صدای گرفته اش توی گوشم پیچید
-چیزی میخوری برات بگیرم ؟؟
هه کتکم زده بود
حالا میخواست برام چیزی بگیره بخورم
که چه چی بشه؟؟؟ چون دلش به حالم سوخته ؟،
فین فین کنان رومو ازش برگردوندم
و جوابی بهش ندادم
دیگه نمیخواستم باهاش همکلام بشم
دلم ازش گرفته بود به قدری که حس
خفگی بهم دست داده بود
با رسیدن به خونه و متوقف شدن ماشین
جلوی سالن با اخمای درهم پیاده شدم و بی اهمیت به آرادی که مدام صدام میکرد
وارد خونه شدم و با قدمای نامتعادل
از پله های سالن بالا رفتم دیدم تار بود
چند باری نزدیک بود زمین بخورم
وارد اتاق شدم و بی معطلی وارد حمام
شدم
وبا لباسای تنم زیر دوش آب ایستادم
سرم سنگین بود
و تنها چیزی که میتونست من رو ازین حالت بیرون بیاره و بهم شوک وارد کنه همین آب بود بس !!
نمیدونم چقدر با چشمای بسته زیر دوش ایستاده بودم که با صدای باز شدن یهویی در حمام به خودم اومدم و چشمام باز شد
از پشت پلکای سنگین و تارم
قیافه بهت زده آراد رو میتونستم ببینم
وارد حمام شد
و درحالیکه شیر آب رو میبست عصبی
بلند گفت :
-معلوم هست داری چیکار میکنی ؟؟
بی تفاوت نگاهی بهش انداختم
و توی سکوت دستم رو به دیوار سرد و نمور گرفتم تا از حمام بیرون بزنم
که بازوم اسیر دستاش شد
-صبر کن کمکت کنم
-نمیخوام بهم دست نزن
با شنیدن صدای گرفته و لرزونم سرش رو جلو آورد و نگران لب زد :
-داری از حال میری بازم لجبازی میکنی ؟؟
با زور خواست بیرونم ببره
که دستم رو از دستش جدا کردم و جنون وار فریاد زدم :
-چی از جونم میخوای
مگه به چیزی که میخواستی نرسیدی
پس دیگه چه مرگته هااااا
کلافه دستی به ته ریشش کشید و گفت :
-این بهترین راه بود
خشمگین گفتم :
-بهترین راه برای چی ؟؟
برای گرفتن انتقامت ؟؟
پوزخندی به صورت خشمگینم زد و گفت :
بی اهمیت بهش از حمام بیرون زدم
و با دست و پایی لرزون سراغ کمد لباسی
رفتم
دنبالم اومد
و درحالیکه پشت سرم می ایستاد
سوالی پرسید :
-چی میخوای بگو برات بیارم
از دلسوزی های الکیش داشت حالم بهم
میخورد عصبی دستش رو پس زدم
-برو کنار به کمکت نیازی ندارم
لباسا رو دونه دونه کنار زدم
بی اهمیت و بدون توجه به قطره های آبی که ازم چکه میکرد و تموم زمین رو خیس کرده بود
یکی از بینشون بیرون کشیدم و روی
تخت پرت کردم هنوز کنارم ایستاده و کلافه نگاهم میکرد
برای اینکه بسوزونمش
پشت بهش ایستادم وحرصی گفتم :
-برو بیرون میخوام چون میخوام لباس
عوض کنم
با اینکه پشتم بهش بود
ولی هم میتونستم قیافه عصبی و دستای
مشت شده اش رو تصور کنم
-الان داری با من شوخی میکنی ؟؟
با این حرفش دیگه آمپر چسبوندن
موهای چسبیده به صورتم رو کناری زدم
موهایی که آب ازشون چکه میکرد و روی
صورتم روان شده بود
به سمتش چرخیدم
و با نفس نفس های عصبی توی صورتش
غریدم :
– دیوونه شدی ؟!
نکنه میخوای پیشت لخت شم ؟؟
حرفی برای گفتن نداشت
میدونست حق با منه و تا چه حد از
دستش عصبی هستم
– باشه
فقط همین حرف رو زد
و پشت بندش بیرون زد و در رو محکم
بهم کوبید
با بیرون رفتنش از اتاق
با گریه روی زمین آوار شدم و هق هق
های پر از دردم بود که سکوت اتاق رو میشکست
دیگه همه چی تموم شده بود
این بار با بقیه دفعات فرق میکرد
حس ششمم این رو میگفت
این حسم خیلی قوی بود چون چیزی رو متوجه میشم مطمعن بودم صد در صد اتفاق میفته
مثل الان که حس میکردم هیچ راه
برگشتی بین من و آراد باقی نمونده هیچ
راهی….
میدونین چیه نویسنده عقلشش رو از دستت دادهه اخههه یکممم از اون معز فندقیش استفاده کنه میفهمه اینجا ایرانه نمیتونه اینجوری قرتی بازی دربیارهه گیریمم نازی نگفتتت .اون وقت بچه رو زایید چه گوهی میخواد بخوره مثلا میگه میخوام خودمم بزرگ کنمم اهاا وقتی دو روز دیگه بچه ازش پرسید بابام کو چی میخواد بگه یا دوستاش یا مدرسه پرسید چب میخواد بگه تو ایران به این بچه ها میگنن حروم زاده چیزی بیشش نیستتت منطورم رو بد برداشت نکنینن اصلا از این اصطلاح خوشم نمیاد ولی یه حقیقتت تلخههه اصلاا به بچه شناسنامه میدنن وقتی بابا ندارههه خیلی مسخره استتنازی فک میکنه کجا زندگییی میکنههه
ریدی💩🤒
ولی اب قطعه😀
پ تکلیف اون توله ی بدبخت نازی چی میشهههه چرا این نازی زر نمیزنههه حاملهه اسسسس
آی گفتی… دلم خنک شد… اون توله چی میشه پ کی میخاد بگ
الان باید سه یا چهار ماهش باشه، یعنی تو اون خونه یه آدم نیست حالیش بشه این حامله است؟؟!
جالبه هیچ کسی نمیفمه والا مامان من باردار بود منی که هیچ تجربه ایم ندارم فهمیدم دیگه خاتون یا ناهید باید میفهمیدن
حق گوی کی بودی تو؟! 😂💋
واییییییی کم مونده برم این ارادو بکشمممممممممم
اوفففففف
اصن این نازی چرا همیشه لاله خوب پدسگ بگو حامله ای دیگه فلج
سلام ادمین جان نویسند از نازی و آراد عکسی نزاشته؟
چرا گذاشته میزارم فردا،
کجا میزارید عکسارو؟؟
وای فاطی توروخدا…. ب نویسنده بگو عزیزم چهار قلو زاییدم از دس تو
.. بابا بسه دیگ یجوری جمع وجور کن چقد کش میدی آخه… همش اون اعصبانی میشه همش این گریه میکنه حال نداره
ی چیزی بگم پشماتون بریزع
فک کنم فصل دومم داشته باشه
خدایاااااا صبر
ففااککک
فاطی از کجا فهمیدی
ینی اگه بخواد فصل دو داشته باشه خودم نویسنده زنده زنده کباب میکنم میدم سگا بخورن
آخه ی بار دیدم نوشته بود داریم ب اخرای فصل اول نزدیک میشیم😂
یا پیغبر
بدبخت شدیم
نه!!!!!!!!!
فک کنم آره 😂
اولین بار که چیزی تقریباً تو مایههای داستان نوشتم تو یه همچین موردی بود. یه داستان محلی بچگانه برامون همیشه تعریف میکردن دختره توش اسکل بود، نامادری بهش ظلم میکرد میبخشید، خواهرهای ناتنی آزارش میدادن این خوبی میکرد، باباهه مرد، شوهر نامادری اینو به بردگی به دیو دوسر فروخت، این سر انداخت پایین و چشم گفت، مادر دیو دوسر کتکش زد و کلفتی کل خاندان دیوها رو ازش خواست، این اومد خوبی کنه، …
من قاتی کردم، شبونه تو داستان دختره خوناشام شد همه رو تا ته خورد!! همهی نوههای مامانبزرگم خوششون اومد.
الان دارم برای آخر این داستان نقشه میکشم، لطفا به نویسنده محترم اطلاع بده یه نفر با شاتگان پشت در داستانش نشسته که همهاش رو به فنا بده. حالا خود دانه
فاطی توروخدا… 😭بگو جون هرکی دوس داری این کارو با ما نکن… بابا ظلمه ظلم… از کی تا حالا منتظریم بگه حامله اس… آی خداااااااااااااااااا
وای نه دیگه کشش ندارم😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐
من نویسنده رو زنده میخواممممم بی خودی داره آب میبنده که کش بده داستانو😑😑😑😑
ولي واقعا فاز اراد چيه؟ وقتي باهم بودن يه نيم نگاه هم بهش نمينداخت حالا كه طلاق گرفتن فاز مهربوني و كمك كردنش گرفتهههه واي نازي خداكنه فرار كنه و بره كه برههههه
اسکولی بیش نیس واقعا😑
تا دیروز زنش بود، باهاش قهر بود، الان خواهرشه (تو فکر آراد) با خواهرش هم نباید قهر کنه، هر اتفاقی بیوفته باید کمکش کنه.
خدا به اینا عقل بده که قبل از اقدام یه نخود مشورت بگیرند و حرف بزنن
این آراد دیوونس
پسره عوضی روانی ازش متنفرم یه بار میگه بدون نازی نمیتونه یه بار طلاق میده بی همه چیززززززززززز😒
ی چیزی داره 😂😂😂
برای پاسخ دادن به این سوال باید یکم منحرف باشی 😂😂😂😂😂🤣🤣🤣🤣🤣
ای خداااا
تمام رمان جر و بحث بود 😏
اینجور که معلومه تا ده سال این رمان ادامه داره و تا اون موقع نازی و آراد بهم نرسیدن
فک کنم بعد از ده سال اخرش یکیشون میمیره کلا به هم نمیرسن😂
جررررررر
😂😂😂