رمان عشق ممنوعه استاد پارت 161

5
(1)

 

قطره قطره اشک از گوشه چشمام سرازیر میشد و صورتم رو خیس میکرد باورم نمیشد این کار رو باهام کرده باشه

نمیدونم چقدر توی اون حالت خیره صورتش بودم که کلافه دستی به ته ریشش کشید و حرصی زیر لب زمزمه کرد :

-چرا دیوونم میکنی تا دست روت بلند کنم هاااا؟

توی سکوت لبم به پوزخندی کج شد
چیزی برای گفتن بهش نداشتم
چون دیگه برام مثل یه غریبه میموند

مثل آدمای که هوش حواس درست حسابی ندارن یا مستن رانندگی میکرد و پاشو بیشتر روی پدال گاز میفشرد

سِر و بی تفاوت نگاهمو به جلو دوخته
و میدیدم که چطور از بین ماشینا لایی
میکشه ولی دیگه برام هیچی مهم نبود

توی صندلی کِز کرده و درحالیکه هنوز
دستم روی گونه ام جای ضربه اش بود
برای حال و روزم گریه میکردم

که سنگینی نگاهش رو حس کردم
هیچ عکس العملی نشون ندادم که صدای گرفته اش توی گوشم پیچید

-چیزی میخوری برات بگیرم ؟؟

هه کتکم زده بود
حالا میخواست برام چیزی بگیره بخورم
که چه چی بشه؟؟؟ چون دلش به حالم سوخته ؟،

فین فین کنان رومو ازش برگردوندم
و جوابی بهش ندادم

دیگه نمیخواستم باهاش همکلام بشم
دلم ازش گرفته بود به قدری که حس
خفگی بهم دست داده بود

با رسیدن به خونه و متوقف شدن ماشین
جلوی سالن با اخمای درهم پیاده شدم و بی اهمیت به آرادی که مدام صدام میکرد

وارد خونه شدم و با قدمای نامتعادل
از پله های سالن بالا رفتم دیدم تار بود
چند باری نزدیک بود زمین بخورم

وارد اتاق شدم و بی معطلی وارد حمام
شدم
وبا لباسای تنم زیر دوش آب ایستادم

سرم سنگین بود
و تنها چیزی که میتونست من رو ازین حالت بیرون بیاره و بهم شوک وارد کنه همین آب بود بس !!

نمیدونم چقدر با چشمای بسته زیر دوش ایستاده بودم که با صدای باز شدن یهویی در حمام به خودم اومدم و چشمام باز شد

از پشت پلکای سنگین و تارم
قیافه بهت زده آراد رو میتونستم ببینم

وارد حمام شد
و درحالیکه شیر آب رو میبست عصبی
بلند گفت :

-معلوم هست داری چیکار میکنی ؟؟

بی تفاوت نگاهی بهش انداختم
و توی سکوت دستم رو به دیوار سرد و نمور گرفتم تا از حمام بیرون بزنم
که بازوم اسیر دستاش شد

-صبر کن کمکت کنم

-نمیخوام بهم دست نزن

با شنیدن صدای گرفته و لرزونم سرش رو جلو آورد و نگران لب زد :

-داری از حال میری بازم لجبازی میکنی ؟؟

با زور خواست بیرونم ببره
که دستم رو از دستش جدا کردم و جنون وار فریاد زدم :

-چی از جونم میخوای
مگه به چیزی که میخواستی نرسیدی
پس دیگه چه مرگته هااااا

کلافه دستی به ته ریشش کشید و گفت :

-این بهترین راه بود

خشمگین گفتم :

-بهترین راه برای چی ؟؟
برای گرفتن انتقامت ؟؟

پوزخندی به صورت خشمگینم زد و گفت :

بی اهمیت بهش از حمام بیرون زدم
و با دست و پایی لرزون سراغ کمد لباسی
رفتم

دنبالم اومد
و درحالیکه پشت سرم می ایستاد
سوالی پرسید :

-چی میخوای بگو برات بیارم

از دلسوزی های الکیش داشت حالم بهم
میخورد عصبی دستش رو پس زدم

-برو کنار به کمکت نیازی ندارم

لباسا رو دونه دونه کنار زدم
بی اهمیت و بدون توجه به قطره های آبی که ازم چکه میکرد و تموم زمین رو خیس کرده بود

یکی از بینشون بیرون کشیدم و روی
تخت پرت کردم هنوز کنارم ایستاده و کلافه نگاهم میکرد

برای اینکه بسوزونمش
پشت بهش ایستادم وحرصی گفتم :

-برو بیرون میخوام چون میخوام لباس
عوض کنم

با اینکه پشتم بهش بود
ولی هم میتونستم قیافه عصبی و دستای
مشت شده اش رو تصور کنم

-الان داری با من شوخی میکنی ؟؟

با این حرفش دیگه آمپر چسبوندن
موهای چسبیده به صورتم رو کناری زدم
موهایی که آب ازشون چکه میکرد و روی
صورتم روان شده بود

به سمتش چرخیدم
و با نفس نفس های عصبی توی صورتش
غریدم :

– دیوونه شدی ؟!
نکنه میخوای پیشت لخت شم ؟؟

حرفی برای گفتن نداشت
میدونست حق با منه و تا چه حد از
دستش عصبی هستم

– باشه

فقط همین حرف رو زد
و پشت بندش بیرون زد و در رو محکم
بهم کوبید

با بیرون رفتنش از اتاق
با گریه روی زمین آوار شدم و هق هق
های پر از دردم بود که سکوت اتاق رو میشکست

دیگه همه چی تموم شده بود
این بار با بقیه دفعات فرق میکرد

حس ششمم این رو میگفت
این حسم خیلی قوی بود چون چیزی رو متوجه میشم مطمعن بودم صد در صد اتفاق میفته

مثل الان که حس میکردم هیچ راه
برگشتی بین من و آراد باقی نمونده هیچ
راهی….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

32 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مهدیس
مهدیس
1 سال قبل

میدونین چیه نویسنده عقلشش رو از دستت دادهه اخههه یکممم از اون معز فندقیش استفاده کنه میفهمه اینجا ایرانه نمیتونه اینجوری قرتی بازی دربیارهه گیریمم نازی نگفتتت .اون وقت بچه رو زایید چه گوهی میخواد بخوره مثلا میگه میخوام خودمم بزرگ کنمم اهاا وقتی دو روز دیگه بچه ازش پرسید بابام کو چی میخواد بگه یا دوستاش یا مدرسه پرسید چب میخواد بگه تو ایران به این بچه ها میگنن حروم زاده چیزی بیشش نیستتت منطورم رو بد برداشت نکنینن اصلا از این اصطلاح خوشم نمیاد ولی یه حقیقتت تلخههه اصلاا به بچه شناسنامه میدنن وقتی بابا ندارههه خیلی مسخره استتنازی فک میکنه کجا زندگییی میکنههه

سسسس
سسسس
1 سال قبل

ریدی💩🤒
ولی اب قطعه😀

Rasha
Rasha
1 سال قبل

پ تکلیف اون توله ی بدبخت نازی چی میشهههه چرا این نازی زر نمیزنههه حاملهه اسسسس

neda
neda
پاسخ به  Rasha
1 سال قبل

آی گفتی… دلم خنک شد… اون توله چی میشه پ کی میخاد بگ

علوی
علوی
پاسخ به  Rasha
1 سال قبل

الان باید سه یا چهار ماهش باشه، یعنی تو اون خونه یه آدم نیست حالیش بشه این حامله است؟؟!

Helma
Helma
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

جالبه هیچ کسی نمیفمه والا مامان من باردار بود منی که هیچ تجربه ایم ندارم فهمیدم دیگه خاتون یا ناهید باید میفهمیدن

Roghayeh
Roghayeh
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

حق گوی کی بودی تو؟! 😂💋

mahshid
1 سال قبل

واییییییی کم مونده برم این ارادو بکشمممممممممم
اوفففففف
اصن این نازی چرا همیشه لاله خوب پدسگ بگو حامله ای دیگه فلج

Mobina
Mobina
1 سال قبل

سلام ادمین جان نویسند از نازی و آراد عکسی نزاشته؟

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Mobina
Eli
Eli
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

کجا میزارید عکسارو؟؟

neda
neda
1 سال قبل

وای فاطی توروخدا…. ب نویسنده بگو عزیزم چهار قلو زاییدم از دس تو
.. بابا بسه دیگ یجوری جمع وجور کن چقد کش میدی آخه… همش اون اعصبانی میشه همش این گریه میکنه حال نداره

رمان خور
رمان خور
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

خدایاااااا صبر

مهشید
مهشید
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

ففااککک
فاطی از کجا فهمیدی
ینی اگه بخواد فصل دو داشته باشه خودم نویسنده زنده زنده کباب میکنم میدم سگا بخورن

سارا
سارا
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

یا پیغبر
بدبخت شدیم

علوی
علوی
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

نه!!!!!!!!!

علوی
علوی
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

اولین بار که چیزی تقریباً تو مایه‌های داستان نوشتم تو یه همچین موردی بود. یه داستان محلی بچگانه برامون همیشه تعریف می‌کردن دختره توش اسکل بود، نامادری بهش ظلم می‌کرد می‌بخشید، خواهرهای ناتنی آزارش می‌دادن این خوبی می‌کرد، باباهه مرد، شوهر نامادری اینو به بردگی به دیو دوسر فروخت، این سر انداخت پایین و چشم گفت، مادر دیو دوسر کتکش زد و کلفتی کل خاندان دیوها رو ازش خواست، این اومد خوبی کنه، …
من قاتی کردم، شبونه تو داستان دختره خون‌اشام شد همه رو تا ته خورد!! همه‌ی نوه‌های مامان‌بزرگم خوششون اومد.
الان دارم برای آخر این داستان نقشه می‌کشم، لطفا به نویسنده محترم اطلاع بده یه نفر با شات‌گان پشت در داستانش نشسته که همه‌اش رو به فنا بده. حالا خود دانه

neda
neda
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

فاطی توروخدا… 😭بگو جون هرکی دوس داری این کارو با ما نکن… بابا ظلمه ظلم… از کی تا حالا منتظریم بگه حامله اس… آی خداااااااااااااااااا

Helma
Helma
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

وای نه دیگه کشش ندارم😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐

Helma
Helma
1 سال قبل

من نویسنده رو زنده میخواممممم بی خودی داره آب میبنده که کش بده داستانو😑😑😑😑

هيچ
هيچ
1 سال قبل

ولي واقعا فاز اراد چيه؟ وقتي باهم بودن يه نيم نگاه هم بهش نمينداخت حالا كه طلاق گرفتن فاز مهربوني و كمك كردنش گرفتهههه واي نازي خداكنه فرار كنه و بره كه برههههه

Helma
Helma
پاسخ به  هيچ
1 سال قبل

اسکولی بیش نیس واقعا😑

علوی
علوی
پاسخ به  هيچ
1 سال قبل

تا دیروز زنش بود، باهاش قهر بود، الان خواهرشه (تو فکر آراد) با خواهرش هم نباید قهر کنه، هر اتفاقی بیوفته باید کمکش کنه.
خدا به اینا عقل بده که قبل از اقدام یه نخود مشورت بگیرند و حرف بزنن

جیران
جیران
1 سال قبل

این آراد دیوونس
پسره عوضی روانی ازش متنفرم یه بار میگه بدون نازی نمیتونه یه بار طلاق میده بی همه چیززززززززززز😒

mahshid
پاسخ به  جیران
1 سال قبل

ی چیزی داره 😂😂😂
برای پاسخ دادن به این سوال باید یکم منحرف باشی 😂😂😂😂😂🤣🤣🤣🤣🤣

Sooria
Sooria
1 سال قبل

ای خداااا
تمام رمان جر و بحث بود 😏
اینجور که معلومه تا ده سال این رمان ادامه داره و تا اون موقع نازی و آراد بهم نرسیدن

Helma
Helma
پاسخ به  Sooria
1 سال قبل

فک کنم بعد از ده سال اخرش یکیشون میمیره کلا به هم نمیرسن😂

Melina
Melina
پاسخ به  Helma
1 سال قبل

جررررررر

Sooria
Sooria
پاسخ به  Helma
1 سال قبل

😂😂😂

دسته‌ها

32
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x