رمان عشق ممنوعه استاد پارت 162

3
(2)

 

چند روزی از جاری شدن صیغه طلاق
بینمون و دیدن آراد میگذشت ، توی این
مدت از اتاقم جز موارد ضروری بیرون نمیومدم

چون نمیخواستم با آراد چشم تو چشم
بشم
اونم انگار از من فراری بود چون هیچ
خبری ازش نبود

درسته خنده داره
که توی یه خونه زندگی میکنیم ولی
با هم رو به رو نمیشیم و اصلا هم رو نمیبینیم

حس میکردم شکمم داره یه خورده بزرگ میشه
شانس آورده بودم که توی این مدت
زیادی شکمم بالا نیومده بود وگرنه همون دقیقه اول با دیدنم میفهمید که چه مرگمه

رو به روی آیینه قدی اتاق ایستادم
و درحالیکه پیراهنم رو بالا میزدم با خوشحالی خیره شکمم شده و دستی روش کشیدم

دوست داشتم ساعت ها بشینم
و شکمم رو از زوایای مختلف بررسی کنم

هیچ وقت فکر نمیکردم
روزی بتونم بچه دار شم
و یه بچه توی شکمم رشد کنه‌

بچه ای که از گوشت و پوست خودم بود
داشتم با شوق و چشمایی که میدرخشید هنوز شکمم رو نگاه میکردم که یهویی در اتاق باز شد

و مائده با نیش باز توی قاب در قرار گرفت
دستپاچه زودی پشت بهش ایستادم
و پیراهنم رو پایین کشیدم

قلبم تند تند میتپید
چشمامو بسته بودم ولی هنوز میتونستم چشمای گرد شده از تعجبش رو موقعه دیدن شکم خودم ببینم

– سلام خوبی نازی ؟؟

آب دهنم رو صدا دار قورت دادم
و بعد از نفس عمیقی که کشیدم تا آروم باشم
به سمتش برگشتم و سعی کردم عادی جلوه کنم تا به چیزی شک نکنه

_ سلام آره عالیم . . . بیا داخل

در رو بست و درحالیکه هنوز عجیب و غریب نگاهم میکرد داخل اتاق شد

_شکمت چی شده ؟؟

با این حرفش رنگم پرید
لبه تخت نشستم و درحالیکه الکی با موهام ور میرفتم و خودم رو مشغول نشون میدادم بی اهمیت لب زدم:

_هیچی . . . .

کنارم نشست
و اشاره ای به شکمم کرد و پیگیر ادامه داد :

_آخه دیدم داشتی شکمت رو . . .

دستپاچه توی حرفش پریدم و به دروغ لب زدم :

_هیچی فقط توی فکر اینم یه تَتو نزدیک نافم بزنم

چشماش گرد شد

_چی ؟؟ آقا بفهمه قیامت به پا میکنه

خوبه پس تونسته بودم حواسش رو پرت کنم
هه چه دلش خوشه که هنوز برای آراد مهمه

پوزخندی گوشه لبم نشست
و با تمسخر لب زدم :

_هه آقات خیلی وقته که قید منو زده

با تعجب لب زد :

_آقا ؟؟

سری در تایید حرفش تکونی دادم و نفس عمیقی کشیدم که گفت :

_اصلا اینطور نیست آقا عاشقتونه

توی دلم با خودم زمزمه کردم آره خیلی عاشقمه که بردم محضر و داد صیغه طلاق رو بینمون بخونن

وقتی هیچی در جوابش نگفتم
دستش روی شونه ام نشست و دلسوزانه گفت :

_نگران نباش و به حرفام باور داشته باش

نامحسوس دستمو روی شکمم نوازش وار کشیدم و غم زده نالیدم :

_ولی چند روز پیش برای همیشه همه چی بینمون تموم شد

_چییییییی ؟؟

با صدای جیغ بلندش لرزون از جا پریدم
ودستمو روی سینه ام که به شدت بالا پایین میشد گذاشتم

با دیدن حال بدم
دستمو گرفت و نگران گفت :

_ببخشید ترسوندمت ولی واقعا باورم نمیشه یعنی چیکه همه چی تموم شد ؟؟

_یعنی اینکه طلاق گرفتیم

انگار چیز عجیبی شنیده باشه
چشماش گشاد شد

دهنش برای گفتن حرفی مدام باز و بسته میشد ولی به قدری شوکه شده بود که قادر به زبون آوردن چیزی نبود

دستمو روی لبهاش گذاشتم و با بغضی که توی گلوم سنگینی میکرد زمزمه کردم:

_درست شنیدی همه چی تموم شد
پس حرف از عشق و عاشقی آقات پیش من نزن

بعد گفتن این حرف بلند شدم
و با حس خفگی که وجودم رو در بر گرفته بود
سمت بالکن رفتم و پرده رو کنار زدم

همین که پنجره رو باز کردم
و برای نفس کشیدن سرمو جلو بردم

با دیدن دختر ناآشنایی که همراه نگهبانا داشت وارد خونه میشد با کنجکاوی نگاهمو روش چرخوندم تا ببینم میشناسمش یا نه

ولی اصلا برام آشنا نمیومد
چند ثانیه خیره اش شدم و با کنجکاوی براندازش کردم که یکدفعه با شنیدن صدای ناراحت مائده نگاه ازش گرفتم و به عقب چرخیدم

_خیلی ناراحت شدم باورم نمیشه اصلا ، آخه آقا خیلی هواتون رو داره و حتی این چند روزه که از اتاق بیرون نمیومدید مثل مرغ سرکنده بیقرار و نگرانتون بود
م . . .

باقی حرفش با شنیدن صدای جیغ ناآشنایی
نصف و نیمه موند و با تعجب نگاهم کرد

_صدای چی بود ؟؟

با عجله به سمت در راه افتادم و خطاب بهش گفتم :

_نمیدونم بریم ببینیم چه خبره

از بالای پله ها نیم نگاهی به پایین یعنی سالن انداختم و با دیدن همون دختره که با گریه و زاری داشت با آراد صحبت میکرد

جفت ابروهام بالا پرید
اینجا چه خبر بود ؟؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 0 (0)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
اشتراک در
اطلاع از
guest

17 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
......
......
1 سال قبل

بابا تموم کنین این مسخره بازیو دیگه نمیخونم این رمانو

سسسس
سسسس
1 سال قبل

خو لامصب کل رمان داشت باخودش حرف میزدو به مایده میگف که طلاق گرفته

انیسا
انیسا
1 سال قبل

خیلی مسخره میشه اونم بگه حاملم

سمیه
سمیه
1 سال قبل

چرا انقدر کم مینویسین قبلا پارتها خیلی بیشتر بود بعد هم اصلا از مادر نازی هیچ خبری نیست این دختر هم که الان میاد میگه حامله هست حتما همون دانشجوشه که اون شب توبغل اراد مست رفته

ساحل
ساحل
پاسخ به  سمیه
1 سال قبل

دقیقا
که میگفت باکره هس
لابد نازی می‌فهمه دیگه یکی باید اونو با کاردک جمع کنه
یا ول میکنه میره یا یه بلایی سر خودش میاره یا میشینه ت اتاقه عر میزنه😐

asma
1 سال قبل

فاطمه جان یه پارت دیگه بزار لطفا اینچور زود تموم میکنه

آسیه
1 سال قبل

ببخشید ولی اگه باز یکی دیگه بگه از آراد حاملس رمانت خیلی مسخره میشه .کلا همش تکراریه هیچ شوقی برای کسی که رمانتو دنبال میکنه نداره.

علوی
علوی
پاسخ به  آسیه
1 سال قبل

تو هر داستان هر اتفاق برای یک بار کفایت می‌کنه. یه بار اون مهسا اومد یه بچه بست پای آراد، همون یک بار بسه. دعوا و دوست دارم اما نمی‌گم و … هم یه بار بسه. اون آریای نکبت و سفر شمال هم یک بار بس بود. اینکه تکرار می‌شه اینا، به من انگیزه می‌ده که همون جور که تو پارت قبل گفتم از شات‌گان استفاده کنم برای تموم کردن داستان

Helma
Helma
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

اره واقعا کلا این رمان خیلی داره تکراری میشه

Helma
Helma
1 سال قبل

بعله و اینگونه بود که دختره اوند بگه حامله اس ولی پارت تموم شد😐

Fati
1 سال قبل

همون دختر آمد
که بگه از آراد حامله ی🥺😒

Mobina
Mobina
1 سال قبل

کثاااافتتتتت آخر اومد کار خودشو کرددددد😑

atena
atena
1 سال قبل

فاطی قرار بود عکس شخصیت هارو بزاری:/

Sooria
Sooria
پاسخ به  𝑭𝒂𝒕𝒆𝒎𝒆𝒉
1 سال قبل

خواهشا از هرطریقی که شده شخصیت ها را بزار

علوی
علوی
پاسخ به  atena
1 سال قبل

دقیقاً چه فرقی می‌کنه که اینا چه قیافه هستند؟؟ نازی چشم درشته با موهای پرپشت خیلی بلند.
آراد حسابی خوش‌تیپه و نسبت به نازی قد بلند.
بقیه‌اش رو تخیل کن. اصلاً خوبی رمان نسبت به مجله‌های کمیک، یا فیلم و سریال اینه که قدرت تخیلت رو باز می‌ذاره، سعی نکن که به خاطر همراهی با نویسنده اینو از خودت بگیری

Roghayeh
Roghayeh
پاسخ به  علوی
1 سال قبل

دقیقن….
من رمان ک مخونم در آخر رمان
عکس شخصیت هاشو مزارع….
کلن نظرم عوض مش😂💙
تخیلاتم قاطی مشع….!
اصن ی وضی):

دسته‌ها

17
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x