رمان عشق ممنوعه استاد پارت 170

0
(0)

 

_چ….ی چی شده ؟؟ چرا گریه میکنی ؟؟

نمیتونستم هیچی بگم
انگار لال شده باشم فقط کارم سکوت بود و در جواب حرفاش فقط از ته دل گریه میکردم

با داد ازم میخواست براش بگم چی شده ولی من انگار تازه سر زخم دلم باز شده باشه کارم فقط گریه بود و بس !!

دیگه صبرش تموم شد که با داد اسمم رو صدا زد و گفت :

_ناااازی بگو اون بیشرف چه بلایی سرت آورده

دستمو روی سینه ام که به شدت بالا پایین میشد گذاشتم و با گریه و لبهای لرزون سعی داشتم حرف بزنم ولی بغض سنگین توی گلوم اجازه نمیداد و مانع میشد

_نگی چی شده به ولای علی میرم سراغش و دودمانش رو به باد میدم

برای امیر عین خواهرش میموندم
الان هم منو اینطوری و توی این حال میدید براش سخت بود

ولی نمیخواستم سراغ آراد بره چون ممکن بود اینطوری از طریق امیر ردی و نشونی ازم گیر بیاره پس فین فین کنان دماغمو بالا کشیدم و لب زدم :

_مرگ من سراغش نرو

_آخه من که میدونم هر اتفاقی که برات افتاده زیر سر اون نامرده

نباید بیشتر از این گریه میکردم برای بچه ام خوب نبود پس دستی زیر چشمام کشیدم و برای فرار از گریه نگاهمو به سقف اتاق دوختم و سعی کردم ذهنم رو از هر اتفاقی که هست خالی کنم

_تنها چیزی که ازت میخوام اینه که سراغ اراد نری و بیای به آدرسی که میگم

دستپاچه پرسید :

_باشه …. کجایی ؟؟

_بیمارستان رجاییم

_چیییییییییییی بیمارستان ؟؟

با شنیدن اسم بیمارستان باز داد و بیدادش بالا گرفت میدونستم الان درست مثل بمب آماده انفجاری میمونه که فقط به یه اشاره کوچیک برای نابود کردن همه چی احتیاج داره

ولی نباید سراغ آراد میرفت و باعث میشد اون جای منو پیدا میکرد و میفهمید کجام ، چون نمیخواستم دیگه هرگز ببینمش

استرس اینکه شاید سراغ آراد بره باعث شده بود که یادم بره توی چه موقعیتی هستم و اشتباهی تکونی خوردم که یکدفعه با دردی که زیر دلم پیچید به خودم اومدم

و بی اختیار آخ آرومی از بین لبهام بیرون اومد و همین هم باعث شد امیر سکوت کنه و وحشت زده بپرسه :

_چی شدی ؟؟

از شدت درد لبم رو زیر دندون فشردم و چشمامو بستم

_هی…هیچی !!

_اون روی سگ منووو بالا نیار بگووو چی شدی ؟؟ حالت خوبه

از بی پناهی و بی کسی خودم گریه ام گرفت
پس لرزون صداش زدم و گفتم :

_خووبم فقط بیا منو از اینجا ببر

_ نگران نباش 1 ساعته اونجام

و بدون اینکه مهلت بده من چیزی بگم تماس رو قطع کرد و صدای بوق آزاد بود که توی گوشم پیچید

حدود یک ساعتی بود که گوشی رو به پرستاری که با ترحم خیره صورت گریونم شده بود پس داده و منتظر اومدن امیر بودم

ولی هیچ خبری ازش نمیشد
سابقه نداشت امیر اینقدر من رو معطل خودش کنه ، نکنه اتفاقی براش افتاده ؟؟

یا اصلا نکنه سراغ آراد رفته باشه ؟
با این فکرا نفس توی سینه ام حبس شد و از شدت استرس ملافه ی تخت توی مشتم چنگ شد

دیگه میخواستم بلند شم
و برم یه کاری بکنم که در اتاق باز شد و قیافه حیرون و بهم ریخته امیر جلوی چشمام نمایان شد

با دیدنش تموم غمام دود شد و به هوا رفت
خودمو روی تخت به سمت جلو کشیدم و ذوق زده صداش زدم و گفتم :

_وااای امیر چرا اینقدر لفتش دادی تا بیای ؟؟

همینجوری داشتم سرش غُرغُر میکردم
ولی اون توی سکوت فقط خیره من شده و هیچی نمیگفت

کم کم چشماش پایین اومد
همین که رَد نگاهش روی شکمم نشست تازه به عمق ماجرا پی بردم و فهمیدم چه مرگشه !!

نکنه فهمیده بود باردارم ؟!
بی اراده دستمو روی شکمم گذاشتم و توی خودم جمع شدم که بلاخره به خودش اومد

و درحالیکه در اتاق رو همینجوری نیمه باز رها میکرد و به سمتم اومد ناباور گفت :

_الان اون پایین درمورد تو بهم چی گفتن ؟!

آبدهنم رو صدادار قورت دادم :

_هااا چی ؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…
irs01 s3old 1545859845351178

دانلود رمان فال نیک به صورت pdf کامل از بیتا فرخی 3.7 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       همان‌طور که کوله‌‌ی سبک جینش را روی دوش جابه‌جا می‌کرد، با قدم‌های بلند از ایستگاه مترو بیرون آمد و کنار خیابان این‌ پا و آن پا شد. نگاه جستجوگرش به دنبال ماشین کرایه‌ای خالی می‌چرخید و دلش از هیجانِ نزدیکی به مقصد در تلاطم…
f1d63d26bf6405742adec63a839ed542 scaled

دانلود رمان شوماخر به صورت pdf کامل از مسیحه زادخو 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان:   داستان از جایی آغاز میشود که دستها سخن میگویند چشم هاعشق میورزند دردها زخم بودند و لبخند ها مرهم . قصه آغاز میشود از سرعت جنون از زیر پا گذاشتن قوائد و قانون بازی …. شوماخر دخترک دیوانه ی قصه که هیچ قانونی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

17 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Helma
Helma
1 سال قبل

به نظرم به جا اینکه به خودت زحمت بدی یه جمله مینوشتی امیر اومد دنبال نازی فهمید بارداره😐😐😐😐😐بخدا کل پارت همین بود

آخرین ویرایش 1 سال قبل توسط Helma
Gandom
1 سال قبل

به شدت داره مزخرف میشه

asma
asma
1 سال قبل

فاطمه بزار یه قسمت دیگه

asma
asma
1 سال قبل

اخه چرا نویسنده های گوربه گوری تو قسمت مهمش پارته و تموم میکنن

Venus
Venus
1 سال قبل

اسم خودتو میزاری نویسنده؟!
کسی که چهار خط مینویسه میزاره که نویسنده نیست!

انیسا
انیسا
1 سال قبل

عالیه
فقط پارت بیشتر بزار

Mahi
Mahi
1 سال قبل

پارتو بیشتر کنید دیگه اَه

Anita
Anita
1 سال قبل

من ی عالمه رمان انلاین دیگه خوندم که هر روز پارت میزارن و قشنگ چند برابر اینه و با ماجرا های خوب و قوی نه این شکلی الان تو این پارت که ما ۲۴ ساعت صبر کردیم کلا ی اتفاق چرت افتاد اینم اینکه زنگ زد امیر ، اونم اومد 😐

Roghayeh
Roghayeh
پاسخ به  Anita
1 سال قبل

معرفی کن بخونم 😂🙌🏿

Parmida
1 سال قبل

بابا بیشتر بنویسین میمیرین؟؟؟!!!

اوا
اوا
1 سال قبل

میشه زودتر تموم شه تروخدااااااا🥺😂
ببینیم آخر تهش چی میشع

پرنیان
پرنیان
1 سال قبل

قشنگ بود
دمتون گرم نویسنده جان

Negar
Negar
1 سال قبل

همچنان کوتاه

حدیثه
حدیثه
1 سال قبل

فقط همین ?! این که اتفاق خاصی نیفتاد فقط زنگ زد امیر اومد

negar
negar
1 سال قبل

عالی بودش

negar
negar
1 سال قبل

عالی بود

negar
negar
1 سال قبل

خوب بود

دسته‌ها

17
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x