رمان عشق ممنوعه استاد پارت 176

0
(0)

 

شروع کردم به سر صورتش ضربه
زدن

– به فکر من باشی که کمکم میکنی نه
اینکه بخوای آزارم بدی لعنتی

مشت محکمتری به سینه اش کوبیدم و
هق هق کنان ادامه دادم :

– توی این دنیای لعنتی هیچ کسی رو
ندارم تنها تو برام مونده بودی که بهت
پناه بیارم و ازت کمک بخوام که بچه ام
پاره تنه ام رو نجات بدی که توام
اینطوری داری به ریشه ام میزنی و
میخوای نابودم کنی

پشت سر هم بهش مشت میزدم
ولی اون بدون هیچ عکس العملی مونده
بود تا خودم رو خالی کنم

چند دقیقه ای بود که داشتم گریه
میکردم
که با حس ضعف و سرگیجه ای که
دچارش شدم جلوی چشمام سیاهی رفت

نزدیک بود نقش زمین شم
که زودی لبه های پیراهنش رو توی
دستام چنگ زدم و سعی کردم تعادلم رو
حفظ کنم و مانع از افتادنم بشم

– آخ خدایا

حال بدم رو متوجه شد
زودی دستاش دور کمرم پیچید و کمکم
کرد تا روی تخت بشینم

چشمامو بسته و فقط با نفس نفس آب
دهنم رو صدا دار قورت میدادم که صدای
بغض دارش توی گوشم پیچید

– لعنت به منه عوضی ……

چشمامو باز کردم
و ناباور نگاهمو توی چشمای غرق در اشکش چرخوندم

– غلط کردم منو ببخش !!

اولین بار بود که داشتم امیر رو اینطوری
میدیدم دلم ازش گرفته بود پس فین فین کنان
دماغمو بالا کشیدم و نگاه ازش
دزدیدم

دست لرزونم رو توی دستاش گرفت و با
التماس لب زد :

– نگاهم کن نازی ، میدونم اشتباه کردم
ولی فقط بدون به فکر خودت بودم و از
طرفی هم شوکه شده بودم

با پوزخند تلخی گوشه لبم سرمو تکون
دادم

– به فکر خودم بودی و میخواستی بچه
ای که از رگ و خون خودمه رو از بین
ببری ؟؟

نگاهمو به چشمای غرق در اشکش
دوختم و سرد ادامه دادم :

– دیگه نمیشناسمت امیر

دستمو از دستش بیرون کشیدم و روی
تخت دراز کشیدم که دستپاچه خودش
رو بیشتر سمتم کشید و خواست چیزی
بگه

که دستمو به نشونه سکوت جلوش
گرفتم و گفتم :

– فقط برو تنهام بزار

توی سکوت از کنارم بلند شد
و به سمت در رفت از پشت سر خیره
قامت خمیده اش بودم

که ایستاد و با بغض آشکاری که دلم رو
میلرزوند خطاب بهم گفت :

– فقط اینو یادت باشه تا زمانی که
نبخشیم هیچ جایی نمیرم

پشت بند این حرفش از اتاق بیرون زد
و من رو با غم و درد خودم تنها گذاشت

دو روزی رو توی اون مسافرخونه بودم
و تموم مدت هم امیر اونجا بود ولی انگار میدونست دیگه جایی برای رفتن ندارم و همونجا موندگارم

میرفت و میومد
در کل در طول روز چندباری رو بهم سر میزد
و یه طورایی با نگاهش و کارهاش ازم میخواست که ببخشمش

ولی من آدم به شدت کینه ای بودم
و نمیتونستم به این زودی ها ببخشمش و باز بهش اعتماد کنم

فهمیده بودم که هزینه مسافرخونه رو هم داره میده چون بدون چون و چرا گردنبندم رو برام پس آورد و تنهام گذاشت

نمیخواستم دینی گردنم داشته باشه
ولی از طرفی پولی هم نداشتم که بهش بدم پس تنها کاری که ازم برمیومد این بود که مجبور به سکوت بشم

طبق عادت این چند روزه که دکتر گفته بود استراحت مطلق داشته باشم روی تخت دراز کشیده و به تلویزیون زوار در رفته رو به روم خیره بودم

که در اتاق باز شد
و امیر همراه با کیسه های خرید داخل اتاق شد

پوووف کلافه ای کشیدم و بعد از مدتها باهاش همکلام شدم و گفتم :

_کلید از کجا آوردی ؟؟

کیسه هارو گوشه اتاق گذاشت و درحالیکه راست می ایستاد کلید های توی دستش رو توی هوا تکونی داد

_صاحب اینجا یکی از آشناهای قدیمیمه

آهااان پس دلیل اینکه دم به دقیقه وَر دل منه و راحت میاد و میره اینه ، نیم نگاهی به وسایل روی زمین انداختم و با تلخی لب زدم :

_دیگه برای من چیزی نیار

غمگین سرش رو پایین انداخت و به طرف در رفت ولی همین که دستش روی دستگیره در نشست ایستاد و چیزی گفت که از ترس روی تخت نیم خیز شدم

_اون پسره آراد داره دنبالت میگرده

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
جذاب ولی وحشی
جذاب ولی وحشی
1 سال قبل

واقعا رو مخه بسه نازی گریه کرد آراد برسه به نازی من هیچ نمیخوام

هعی...
هعی...
1 سال قبل

اوکی نویسنده ولی خودت خجالت نمیکشی؟ یه ملتو منعبه دست خودت کردی؟ فاطمه جان سر جدت واقعا پارت نمیاد یا تو‌ نمیزاری؟

negar
negar
1 سال قبل

این رمان دیگه هیچ جذابیتی واسه خوندن نداره

asma
1 سال قبل

اقا نویسنده این رمان کیه اخه
چقدر پارت ها کم هست و اصلا چرا این داستان مسخره تموم نمیشه خسته شدیم والا

یوکابد
یوکابد
1 سال قبل

میشه لطفااااا بگید کی تموم میشه؟؟
باباااا مردم که مسخره شما نیستن الان دو ساله دارید یه رمان و کش می‌دین .
من که چشمام اب نمی‌خوره حالا حالا ها تموم شه و تعداد پارتا به بالای ۲۰۰ تا هم میرسه حالا ببینید کی گفتم.
نازی هم که خدا خیرش بده تو هر پارت داره اشک میرزه و اشکش دم مشکشه و اتفاق خاصی نمی‌افته و یه جورایی رمان جذابیت خودشو داره از دست میده و مثل پارتای اول جذاب نیست

بابا برید سر اصل مطلب :
این که اراد متوجه حاملگی نازی بشه، مشکل اریا با خانواده نجم چیه، اون زن ته باغ کیه، اراد بچه کیه، و مشکل اصلی ناهید و پدر نازی چی بود ، و در اخر هم این که نازلی و اراد بهم برسن

الان که فکر میکنم تا این اتفاقا بخواد رقم بخوره یه دو سال دیگه هم طول می‌کشه و تعداد پارت بالای ۲۰۰ تا میشه 😂😐
پس کم کم رمان و جمع و جور کنید دیگه

Helma
Helma
پاسخ به  یوکابد
1 سال قبل

فک کنم خودمون نتونیم تمومش کنیم ایشالا نوه نتیجه هامون میان سر قبرمون تعریف میکنن که چیشدتهش😐😂

پ ا
پ ا
پاسخ به  Helma
1 سال قبل

دقیقا 🤲☹️

ضحا
پاسخ به  Helma
1 سال قبل

واقعا

Sooria
Sooria
1 سال قبل

دیگه پشت دستما داغ بکنم برم رمان های آنلاین بخونم.
چند ساله این رمان نمیخواد تموم بشه

⁦¯\_(ツ)_/¯⁩
⁦¯\_(ツ)_/¯⁩
1 سال قبل

نویسنده تا کی میخوای این بازی کثیفو ادامه بدی!؟
یا بیشتر بنویس یا اصلااا ننویس خوشت میاد مردمو توی خماری بزارییی؟؟؟
بابا پارت ۱۷۶هستیم هر پارت هم دوخط بیشتر نیییس می‌تونستی کل رمانو توی ۳۰یا ۴۰پارت جمع کنی تموم شده بره
یا ی کاری رو انجام نده و مسئولیتشو گردن نگیر یا اگه گردن میگیری درست انجامش بده لطفااااا

Zari
Zari
پاسخ به  ⁦¯\_(ツ)_/¯⁩
1 سال قبل

فعلا ک نویسنده خودشم نمیفهمه داره چیکار میکنه اینقد کشش داده ک نمیدونی داستانو چجور شروع کرده ک حالا بخاد تمومش کنه

Zari
Zari
پاسخ به  ⁦¯\_(ツ)_/¯⁩
1 سال قبل

نویسنده اینقد کشش داده ک نمیدونه چطور شروعش کرده ک حالا بخاد تمومش کنه

دسته‌ها

12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x