رمان عشق ممنوعه استاد پارت 44

5
(1)

 

لب پایینم رو به دندون گرفت و کشید که آخ بلندی گفتم و صورتم از دردش توی هم فرو رفت ولی انگار به سرش زده باشه بهم چسبید و خشن دستاش روی‌ بر…جستگی های تنم حرکت داد

عصبی تقلایی کردم و مشت محکمی به شکمش کوبیدم که برای ثانیه ای از لبهام جدا شد و باعث شد نفسی بگیرم ولی قبل از اینکه ازش فاصله ای بگیرم

بازوم گرفت محکمتر از دفعه قبل به دیوار کوبیدم و درحالیکه دندوناش روی هم میسابید خشن گفت :

_کجا ؟!

دستش به سمت لمس تنم رفت که خشمم به قدری اوج گرفت که با یه حرکت سریع پامو بلند کردم و آنچان وسط پاهاش کوبیدم که چشماش برای ثانیه ای گشاد شد و یکدفعه آنچنان دادی کشید که حس کردم شیشه حمام لرزید

دستاش رو وسط پاهاش گذاشت و با درد خم شد که برای لحظه ای دلم براش سوخت ولی با یادآوری بلایی که میخواست سرم بیاره

بی رحم چنگی توی موهای جلوش زدم و سرش رو بالا گرفتم و درحالیکه نگاهم توی چشماش میچرخوندم عصبی غریدم :

_اینم هشدار آخرم بود که حواست رو به رفتارات بدی وگرنه همیشه تا این حد آروم نیستم….گرفتی ؟!

بی حرف عصبی و با چشمای که آتیش ازشون بیرون میزد خیرم شد که موهاش رها کردم و درحالیکه حوله ای دور خودم میپیچیدم از حمام بیرون زدم

که لحظه آخر با صدای مرتعش و لرزونی که نشون از درد کشیدنش بود صدام زد و گفت :

_بد تلافیش رو سرت درمیارم بدانگشتی !!

بی اهمیت دستم رو به نشونه برو بابا روی هوا تکونی دادم و در حمام رو محکم بهم کوبیدم خواستم به سمت کمد لباسی برم که یکدفعه با فکری که به ذهنم رسید لبخندی زدم عقب عقب رفتم و در حمام از پشت قفل کردم و بدجنس زیرلب زمزمه کردم :

_حالا بچرخ تا بچرخیم استاد

بعد از لباس پوشیدن از اتاق بیرون زدم و با لبخندی که روی لبهام جا خوش کرده بود به‌طرف آشپزخونه راه افتادم و با لذت مقداری از غذای روی گاز که معلوم بود اون خدمتکار آراد درست کرده برای خودم ریختم

ولی هنوز قاشق اولی رو توی دهنم نزاشته بودم که صدای داد و فریادهای آراد توی خونه پیچید و درحالیکه با صدای بلند منو صدا میزد ازم میخواست درو باز کنم و برام خط و‌نشون میکشید

بی توجه به داد و فریادهاش بلند زدم زیرخنده و با لذت شروع کردم به خوردن ، حدود ده دقیقه ای گذشته بود که در ورودی با کلید باز شد و خدمتکارش با چند سبد خرید توی دستش وارد شد

سرش پایین بود که با شنیدن صدای داد و فریادهای آراد با ترس نگاهش رو به من دوخت و بلند گفت :

_وااای این که صدای آقاس !!!

و بدون اینکه منتظر پاسخی از جانب من باشه وسایل توی دستش رو همونجا روی زمین پرت کرد و با دو به سمت حمام رفت

ولی من با لذت قاشق آخری رو توی دهنم گذاشتم و با آرامش شروع کردم به جویدنش که در اتاق با ضرب باز شد و در آنچنان برگشت و به دیوار پشت سرش خورد که صدای ناهنجارش سکوت خونه رو شکست

آراد درحالیکه حوله ای تنش کرده بود درست عین ببر زخمی نگاه از من نمیگرفت و منتظر حمله به من بود

قاشق توی دستمو روی میز گذاشتم و درحالیکه دستامو بهم گره میزدم و چونه ام بهش تکیه میدادم با تمسخر خطاب بهش گفتم:

_خوش گذشت ؟!

انگار همین یک جمله ام برای آتیشش زدن کافی بود که عصبی به سمتم یورش آرود و خشن گفت :

_حالا در روی من قفل میکنی ؟!

خودم رو زدم به اون راه و گیج لب زدم :

_من ؟!

با حرص بالای سرم ایستاد و تا به خودم بیام یقه ام رو از پشت سر گرفت و با یه حرکت بلندم کرد لعنتی هیکلش تقریبا چند برابر من بود و درست مثل یه اسباب بازی منو روی هوا معلق گرفته بود

صورتش رو‌ مقابل صورتم قرار داد و با حرص گفت :

_تو به الف بچه داری منو بازی میدی ؟!

شروع کردم به دست و پا زدن و با جیغ گفتم :

_ بزارم زمین نِفله !!

با تمسخر خندید و گفت :

_اگه نزارم چیکار میخوای بکنی هاااا خاله قزی ؟!

مشتمو بلند کردم تا به صورتش بکوبم که با دست آزادش مشتمو توی هوا گرفت و با پوزخندی خیرم شد ، حرصی خواستم حرکت دیگه ای بکنم که صدای بلند خنده خدمتکار باعث شد خشکم بزنه

_وااای چقدر بامزه شدید آقا !!!

چی ؟! بامزه شده ؟!
زنیکه روی مُخ ….من دارم اینجا جون میدم این از رشادت های آقاش میگه که وااای چه توی این حالت جذاب شدید !!

بخاطر اینکه یقه ام رو از پشت سر چنگ زده بود از جلو پیراهنم دقیق بیخ گلوم چسبیده بود و تقریبا داشتم خفه میشدم پس دندونامو روی هم فشردم و حرصی جیغ کشیدم :

_دارم خفه میشم ولم کن

لبخند دندون نمایی زد و گفت :

_اوکی خودت خواستی !!

یکدفعه میون زمین و هوا ولم کرد که نقش زمین شدم و جیغم به هوا رفت

نقش زمین شده بودم و از درد با…سن و کمرم داد و فریادم به هوا رفته بود و بدتر از همه گلوم بود که بخاطر اینکه پیراهنم رو‌ از پشت چنگ زده بود یقه ام از جلو به گردنم چسبیده و باعث خفگیم شده بود

دستی به گلوی دردمندم کشیدم و با درد میخواستم تکونی بخورم که آراد کنارم روی زمین نشست و با پوزخندی گوشه لبش پرسید :

_چی شد اون بالا بهت خوش گذشت کوتوله خانوم؟!

چی ؟! چطور جرات کرده بازم اسم جدید روی من بزاره ؟!

با حرص مشتم رو بلند کردم تا به صورتش بکوبم که دستمو روی هوا گرفت و درحالیکه سرش رو تکونی میداد با تمسخر گفت :

_اوووه نکشیمون دختر ؟!

عصبی تکونی به دستم دادم تا ولم کنه و حرصی گفتم :

_یه بار دیگه اسم روی من بزار اون وقت میبینی چه بلایی سرت میارم

بدون اینکه دستمو ول کنه صورتش رو جلو آورد که خودم رو عقب کشیدم ولی بازم جلو اومد و درحالیکه نگاهش رو توی صورتم میچرخوند با پوزخندی گفت :

_جاسویچی !!

لعنتی بازم یه اسم دیگه ؟! نه دست بردار نبود و با این حرفاش دوست داشت من رو به جنون بکشه و دیوونم کنه با حرص شروع کردم به تند تند نفس کشیدن

که نگاهش رو به لبام دوخت و با تمسخر گفت :

_ چی شد تازه که خو……

باقی حرفش با مشت محکمی که از غفلتش سواستفاده کرده و توی شکمش کوبیده بودم نیمه تموم موند و همونطوری که دادی از درد میکشید پخش زمین شد و عصبی فریاد زد :

_دختره وحشی !!

جیغ خدمتکار بلند شد که آراد دستش رو به دلش فشار داد و از درد به خودش یپیچید حالا نوبت من بود پس روی صورتش خم شدم و با تمسخر گفتم :

_فکر نمیکردی قدرت مشت یه جاسویچی اینقدر باشه ؟؟ حالا طعمش رو بچش

بدنم به شدت کوفته شده بود و نمیتونستم تکونی به خودم بدم پس دستمو ستون زمین کردم تا بلند شم که بازوم رو گرفت و کشید که روی سینه اش افتادم

_کجا ؟؟! حالا حالا باهات کار دارم

تکونی به دستم دادم و حرصی گفتم :

_اههههه ولم کن بابا….عجب کنِه ای هستی تو !!

محکم هُلم داد که پخش زمین شدم و با یه حرکت روم خیمه زد و درحالیکه لباش رو چند سانتی لبام نگه میداشت خشن گفت :

_بزار طعم خانوم بندانگشتی رو یه طور دیگه بچشم چطوره موافقی ؟!

لبهاش روی لبهام گذاشت که خدمتکار وااای خدا مرگم بده ای گفت و صدای پاهاش که به سرعت دور میشد توی فضای خونه پیچید ولی آراد فارغ از همه جا لباش روی لبهام فشار میداد

و سعی داشت لبهامو ببوسه ولی بخاطر اینکه لبهامو توی دهنم فرو کرده بودم موفق نبود درست این کارو انجام بده

ازم جدا شد و درحالیکه با حرص چونه ام رو بین دستاش میفشرد نگاه خستش رو‌به چشمام دوخت و برخلاف انتظارم با لحن آرومی گفت :

_نمیخوای این لج بازیتو تمومش کنی؟!

لبامو به حال قبل برگردوندم و با گیجی زیرلب زمزمه کردم :

_لج بازی ؟!

سری تکون داد و عصبی گفت :

_آره از اون شب آخری که باهم بودیم لج بازیت شروع شده تا حمام و الانم که لباتو اونطوری کردی تا نتونم ببوسمت؟!

چشم غره ای بهش رفتم ، عجب پروییه این !!
یه کم بهش رو دادم و گذاشتم بهم دست بزنه دیگه پررو شده و ول کن نیست و دَم به دقیقه میخواد به من بچسبه و به عشق و حالش برسه

عصبی تخت سینه اش کوبیدم تا ازم فاصله بگیره و در همون حال دندونام روی هم سابیدم و خشن گفتم :

_من عروسک خیمه شب بازی شما نیستم جناب استااااااد

از روم کنار رفت که پشت دستمو به لبام کشیدم و درحالیکه سعی در پاک کردنشون داشتم ادامه دادم :

_پس برای تامین نیازهای جنس…یت برو جایی‌ دیگه چون مسیرو اشتباه اومدی !!

بلند شدم و لنگون لنگون به طرف اتاقم راه افتادم که عصبی صدام زد و گفت :

_قرارداد جدیدمون که یادت نرفته ؟!

ایستادم و با دستای مشت شده به طرفش برگشتم هه…حالا میخواست با این ترفند ازم سواستفاده بکنه و بازیم بده

عصبی نگاهش کردم و گفتم :

_خوب که چی ؟!

بلند شد و به طرفم اومد

_یعنی اینکه شما تا اطلاع ثانوی نامزد بنده تشریف دارید

برای اینکه بهتر ببینمش سرمو بالا گرفتم و حرصی گفتم :

_نامزد سوری…یعنی همش فیلم و بازیه این رو یادت نره !!

دستش رو نوارش وار روی صورتم کشید و گفت:

_نوووچ !!!

سرش رو پایین تر بلند بود و عصبی ادامه داد :

_شاید نامزد سوری باشه ولی باید از تموم وجودت برای عادی نشون دادنش استفاده کنی تا خانوادم به چیزی شکن نکنن میدونی که چی میگم ؟؟

دستش رو‌ پس زدم میدونستم قصدش از این حرفا چیه ، ولی دست به سینه ابرویی بالا انداختم و خطاب بهش گفتم :

_نه نفهمیدم !

گوشه های لبش رو دست کشید و روی صورتم خم شد

_کاری نداره خودم تو خونه برات کلاس میزارم یادت میدم اوکی ؟؟

با پوزخندی نگاهمو بین چشماش چرخوندم وکنایه وار گفتم :

_نکنه کلاسات مورد عملی هم دارن ؟!

زبونی روی لبهاش کشید و نگاه شهو….ت آلودش رو به لبهام دوخت

_آره نود درصد کلاسای عملین وگرنه بقیه اش هیچ فایده ای نداره

مات حرکاتش موندم ، واقعا این آدم تا چقدر خستگی ناپذیره و هر ثانیه فقط فکرش محور روابط جن…سی میچرخید و‌ درست عین گرگی آماده حمله به من بخت برگشته بود

پوووف کلافه ای کشیدم و‌موهای چسبیده به گردنم رو کنار زدم

_امیدوارم هر دفعه نخوای به بهونه کلاسای عملیت به من بچسبی وگرنه اون روی خشن منم میبینی

به عقب چرخیدم که به اتاقم برم که دستم رو گرفت و مانع از رفتنم شد

_این کلاسا اجبارین و توام مجبوری تحمل کنی !!

سرم رو کج کردم و با پوزخند لب زدم :

_اجبار ؟! هیچ چیزی من رو مجبور نمیکنه بخوام بشم عروسک زیر….خواب تو ، پس کم سر من بازی دربیار جناب

تکونی به دستم دادم و درحالیکه ازش فاصله میگرفتم ادامه دادم:

_حالام برگرد خونت و کم اینجا اتراق کن وگرنه اونی که میره منم !!

و بدون اینکه منتظر پاسخی از جانبش باشم داخل اتاق شدم و درو بهم کوبیدم

 

” آراد ”

با خنده دستی به ته ریشه ام کشیدم و حرصی خیره در بسته اتاقش شدم ، اگه میدونست من با این حرفای خشنش و پس زدنم بدتر تحر…یک میشم عمرا این رفتارا رو از خودش نشون میداد

همه ی عمرم دخترا دنبالم موس موس کردن حالا وقتی این دختر اینطوری من رو پس میزد بی اختیار درست عین آهنربا به سمتش کشیده میشدم

توی فکر بودم که با صدای خدمتکار که صدام میزد به خودم اومدم

_آقا براتون غذا بکشم ؟!

دستی روی هوا به نشونه نه تکون دادم

_نه نمیمونم کار دارم !!

به طرف اتاق راه افتادم و با یه حرکت بدون اجازه درو باز کردم ، نازی که مشغول شونه کردن موهاش بود با دیدنم عصبی به سمتم برگشت و گفت :

_ای بابا …..باز چی میخوای ؟!؟

_کار دارم ….نکنه باید بهت جواب پس بدم؟!

شونه توی دستش روی میز پرت کرد و‌ عصبی دست به سینه شد

_بله میخوام ببینم باز چه بهونه ای داری ؟!

در کمال آرامش دستم به سمت باز کردن گره حوله تنم رفت که چشماش گرد شد و دستپاچه گفت :

_دا….داری چه غلطی میکنی ؟!

شونه ای بالا انداختم و بی تفاوت گفتم :

_مگه نمیخواستی بفهمی کارم چیه ؟! خوب نشونت دادم دیگه

حرصی مشت روی میز کوبید و خشن گفت :

_من رو مسخره کردی؟؟!

با تعجب ساختگی به خودم اشاره ای کردم و گفتم :

_من ؟! مسخره کردن تو ؟! نه

چشم غره ای بهم رفت که جلوی چشمای عصبیش حوله تن پوش رو از تنم باز کردم و روی زمین انداختم و درحالیکه برهنه به سمت کمد لباسی میرفتم خطاب بهش ادامه دادم :

_فقط خواسته خودت بود که بفهمی برای چی اومدم تو اتاق مگه غیر از اینه ؟!

لباسام از توی کمد بیرون کشیدم به سمتش برگشتم ولی برخلاف انتظارم توی سکوت چشماش خیره تنم بود

با دیدن طرز نگاهش تو گلو خندیدم و گفتم :

_چیه هوس کردی ؟؟

لبش به پوزخندی کج شد و با تمسخر حرفی زد که خشم همه وجودم رو گرفت و حرصی لباسای دستمو روی زمین پرت کردم

_هیکل ناقص تو‌ چیش هوس کردن داره آخه ؟!

چی ناقص ؟!
به طرفش رفتم و‌درحالیکه رو به روش می ایستادم با دست به خودم اشاره ای کردم و حرصی گفتم :

_به این هیکلی که همه آرزوشونه فقط لمسش کنن میگی ناقص ؟!

مات موند و با تعجب ساختگی گفت :

_آرزوشونه ؟! آخه کدوم یابویی خوشش از هیکل تو میاد ؟!

برای اینکه آتیشش بزنم به سکس پکام اشاره ای کردم و با پوزخندی گفتم:

_تعدادشون که زیاده ولی یکیشون عاشق همیناس که الانم رو به رومه

با تمسخر نگاهش رو به چشمام دوخت و گفت :

_هه اگه منظورت با منه که اشتباه کردی حالام برو رد کارت !!

بلند شد و خواست از اتاق بیرون بره که دستش رو گرفتم و با یه حرکت به طرف خودم کشیدم بخاطر حرکت یهوییم توی بغلم افتاد

دستش روی عضله های سینه ام نشست و با دهن نیمه باز نگاهم کرد که سرمو پایین بردم و درحالیکه نگاهمو توی صورتش میچرخوندم آروم لب زدم :

_میخوای ببینی کدوممون اشتباه میکنه ؟!

هیچی نگفت که اشاره ای به خون مردگی کم رنگی که روی سینه ام هنوز رَدی ازش باقی مونده و شاهکار آخرین رابطه ای که با هم داشتیم بود کردم و با تمسخر لب زدم :

_میدونی که این کار کیه ؟!

چشمش که به اون قسمت افتاد کم کم نگاهش رنگ باخت ، یعنی چطور یادش نمیومد که موقع رابطه فقط دستش روی عضله های سینه ام میچرخه و به قدری گردن و عضله های سینه ام رو میبوسه

که همیشه بعدش بدنم خون مرده و قرمز میشه و به اجبار مجبورم تا چند دقت دکمه های پیراهنم رو تا آخر ببندم و یا لباس پوشیده بپوشم بلکه شاهکار خانوم توی دید کسی نیفته

و بعد این همه مدت فهمیده بودم که روی عضله هام حساسه و موقع رابطه دوست داره من ولش کنم تا مهر خودش روی جای جای تنم بزنه حالا خانوم برای من کلاس میزاره

دستپاچه ازم فاصله گرفت و درحالیکه سعی میکرد نگاهش به بدنم نیفته به لُکنت گفت :

_ول…ولم کن نمی…نمیفهمم داری از چی حرف میزنی ؟!

و بدون اینکه مهلت حرف زدن بهم بده با دو از اتاق خارج شد و درو بهم کوبید ، با تاسف سرمو به اطراف تکون دادم و زیرلب زمزمه کردم :

_بایدم با دیدن شاهکار خودت کم بیاری !!

با یادآوری قرار مهمی که داشتم با عجله به سمت کمد لباسی رفتم و یعد از پوشیدن لباسام بی معطلی از خونه بیرون زدم

قرارم با آریایی بود که این چند وقت سخت درگیر رفت و آمدهای من بود و هر طوری شده میخواست سر از کارم دربیاره ولی من اصلا بهش رو نمیدادم

ولی الان دیگه مجبور بودم باهاش ملاقات کنم وگرنه باز سراغم میومد و اونوقت امکان داشت نازی رو پیدا کنه و گند کار درمیومد

با رسیدن به خونه آریا دستمو روی بوق فشردم که نگهبان با دیدنم در رو برام باز کرد و کناری ایستاد با سرعت وارد خونه اش شدم

که آریا رو توی حیاط درحالیکه قلاده یک سگ بزرگ توی دستش بود دیدم ، ماشین رو گوشه حیاط پارک کردم و پیاده شدم که به سمتم اومد و بلند گفت :

_چه عجب آقا بالاخره آفتابی شدن ؟!

دستی به یقه لباسم کشیدم و به سمتش رفتم

_تو که بهتر از همه میدونی چقدر سرم شلوغ بوده این مدت !!

کنایه ام رو خوب گرفت چون اخماش رو توی هم کشید و جدی پرسید :

_ منظورت چیه !؟

پوزخند صدا داری زدم

_یعنی میخوای بگی برای من بپا نزاشتی ؟!

دستی روی سر سگش کشید و بی تفاوت نگاهش رو به چشمام دوخت

_چرا اینطوری فکر میکنی ؟!

سوییچ رو توی دستم چرخوندم

_فکر نمیکنم ….مطمعنم !!

نیشخندی گوشه لبش نشست و گفت :

_ پس قبل از اینکه دیر بشه یا اون پرونده ای که از خونه من کِش رفتی رو‌ بیار یا اون دختره رو تحویل بده !!

همونطوری که حدس میزدم هنوز به من مشکوک بود پس بدون اینکه عکس العمل جدی از خودم نشون بدم دست به سینه رو به روش ایستادم

_نه اون پرونده پیش منه و نه از اون دختره خبر دارم

یکدفعه انگار دیوونه شده باشه یقه ام رو با یه حرکت گرفت و من رو به سمت خودش کشید درحالیکه نگاهش رو توی صورتم میچرخوند تهدیدوار گفت :

_میدونی که از بازی کردن اصلا خوشم نمیاد و توام داری بد با من بازی میکنی که اینم اصلا به نفعت نیست !!

عصبی دستش رو پس زدم

_میبینم که کارت به تهدید کردن رسیده ؟!

با پوزخندی گوشه لبش گفت :

_خودت این رو خواستی

حرصی نگاهم رو توی حیاط چرخوندم

_کی میخوای دست از این شکاک بودنت برداری ؟؟!

_شک نیست…..

سگش پارسی کرد و خواست به طرفم حمله کنه که آریا قلادش رو محکم توی دستش گرفت و با نیشخندی گوشه لبش ادامه داد :

_مطمعنم !!

با این حرفش رنگم پرید مگه چه مدرکی داشت که اینطوری مطمعن حرف میزد ؟!
نکنه نازی رو با من دیده ؟!

نه ….امکان نداره وگرنه اینطوری آروم نمینشست و نمیزاشت نازی به این آسونی از دستش در بره

سعی کردم جدی باشم تا به چیزی شک نکنه پس گلوم رو با سرفه ای صاف کردم بی تفاوت شونه ای بالا انداختم و گفتم :

_اوکی هرطوری دوست داری فکر کن ولی به افرادت بگو دور و بر من نپلکن چون چی ؟؟؟

با کنایه ادامه دادم :

_چون همیشه اینقدر آروم نیستم تو که بهتر از همه من رو میشناسی دوست قدیمی !!

بی توجه به چشمای به خون نشسته اش عقب گرد کردم تا به طرف ماشینم برم که با دیدن پریایی که با دو و صورتی خندون به سمتم میومد پشیمون شده ایستادم

نزدیکم که رسید دستاش رو به نشونه بغل کردن برام باز کرد که با خنده خم شدم تا به آغوشم بکشمش ؛ واقعا این مدت که ندیده بودمش دلم براش تنگ شده بود

ولی همین که چند قدم مونده بود بهم برسه آریا عصبی بلند صداش زد و گفت :

_پریاااا مگه صدبار بهت نگفتم کسی رو بغل نکن و فاصلتو با دیگران رعایت کن وگرنه کرونا میگیری هااااا ؟!

پریا با شنیدن صدای دادش ترسیده سرجاش ایستاد و با دودلی نگاهم کرد ؛ دستامو با حرص مشت کردم و زیرلب زمزمه کردم :

_لعنتی !!!

میدونستم فقط و فقط بخاطر حرص زیادش از من اینطوری سر پریا داد میزنه وگرنه هیچ وقت ندیدم صداش رو برای بچه بالا ببره و میتونست این موضوع رو با لحن آروم تری هم بهش گوشزد کنه

با دیدن چشمای به اشک نشسته پریا لبخند مصلحتی روی لبهام نشوندم و برای اینکه حال و هواش عوض کنم خطاب بهش گفتم :

_خوبی عزیزدل عمو ؟!

با ناز سری تکون داد و لبخند زد ، از اینکه تونسته بودم روحیه اش رو‌ عوض کنم خوشحال دهن باز کردم که حرفی بزنم که آریا عصبی به سمتش اومد و دستش رو گرفت

با دیدن این حرکتش چند ثانیه عصبی و‌ بی حرف نگاهش کردم که پوزخندی بهم زد و جدی خطاب به پریا گفت :

_برو داخل منم چند دقیقه دیگه میام !!

ولی پریا انگار اصلا متوجه حرفاش نشده باشه با لبخند خیره من بود و از جاش تکون نمیخورد که آریا عصبی دستش رو تکون داد و بلند گفت :

_پریااااا بابایی با تو بودما

بچه از صدای دادش ترسون توی جاش تکونی خورد و‌ با دو بدون اینکه حتی نگاهی به سمت من بندازه به طرف خونه رفت

با دیدن این حرکتش خشمم اوج گرفت و عصبی با کف دست آنچنان ضربه محکمی به سینه آریا کوبیدم که یکد قدم به عقب برداشت و با تعجب نگاهم کرد

_این چه طرز برخورد با بچه اس هااااا ؟!

بی توجه به جلزولز خوردن من بیخیال درحالیکه دستی روی هوا برای سگش تکون میداد بلند گفت :

_بیا پسر !!

سگ با عجله کنارش اومد و با اون چشمای سیاه وحشیش خیره آریا شد که دستی روی سرش کشید و عصبی خطاب به من گفت :

_به تو مربوط نیست….پس بهتره توی روابط پدر دختری ما دخالت نکنی

قلاده سگش رو‌ گرفت و درحالیکه پشت به من به طرف ساختمون میرفت ادامه داد :

_حالام میتونی بری !!!

با دست های مشت شده از پشت سر خیره اش شدم و عصبی دندونامو روی هم سابیدم ؛ هرچند از طرز برخوردش با پریا عصبی شده بودم ولی میدونستم عمرا بیخیال من نمیشه

این رو مطمعن بودم وقتی قضیه اینکه برام بپا گذاشته رو به روش آوردم از این به بعد دیگه کسی رو برای تعقیب کردنم نمیفرسته

عصبی از جروبحثی که بین خودم و آریا بود سوار ماشین شدم و با سرعت از خونه اش بیرون زدم و خواستم به خونه خودم برم ولی یکدفعه با چیزی که به خاطرم رسید

مسیرم رو به طرف خونه بابا کج کردم ، امروز تا وقت داشتم باید این قضیه رو هم حل میکردم چون دیگه از گیر دادنای زیادیشون به ستوه اومده بودم

با رسیدن به خونه بابا ماشین خاموش کردم درو باز کردم ولی هنوز پیاده نشده بودم که با دیدن کسی که با عجله به سمتم میومد اخمام توی هم فرو رفت و کلافه پوووفی زیرلب کشیدم

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x