رمان عشق ممنوعه استاد پارت 92

5
(1)

زیرلب خدا نکنه ای زمزمه کردم

فین فین کنان دماغش رو بالا کشید معلوم بود داره گریه میکنه چون با بغض لب زد :

_مرگ من پاشو دو لقمه بخور

دلم نمیخواست بیشتر از این ناراحتش کنم اون که گناهی نداشت این چند وقته هم خیلی باهام اذیت شده بود پس چشمامو باز کردم و خسته نالیدم :

_اگه شما گریه نکنی …. چشم

چشماش برقی زد و با خوشحالی گفت :

_واقعا میخوای بخوری ؟؟

دستمو ستون بدنم کردم به سختی بلند شدم

_آره بده ببینم خاتونم چی درست کرده !!

با خوشحالی سینی غذا روی پاهام گذاشت با اینکه اصلا میلی نداشتم ولی بخاطر اینکه ناراحت نشه و خودمم از زور ضعف نمیرم و زنده بمونم

چند لقمه ای رو به زور زیر نگاه سنگین خاتون خوردم و طولی نکشید که با خستگی کنار کشیدم

_نمیتونم دیگه ببرش!!

با تعجب نگاهی به غذای نصف نیمه انداخت و یکدفعه خودش دست به کار شد و قاشق رو‌ پُر کرد و سمت دهنم آورد

_مگه میشه این چند روزه هیچی نخوردی دهنت رو باز کن ببینم

به اجبار دهنم رو باز کردم و اینطوری شد که بعد از چند روز ضعف و گرسنگی غذای درست حسابی خوردم

با خالی شدن بشقاب به خودم اومدم و گفتم :

_ممنونم خاتون !!

با لبخند رضایت بخشی گوشه لبش سری تکون داد

_نوش جونت عزیزم

با کمری خمیده از کنارم بلند شد و میخواست بیرون بره ولی هنوز یک قدمی برنداشته بود که دودل به سمتم برگشت و گفت :

_میگم آراد مادر چ……

با دقت داشتم به حرفاش گوش میدادم که حرفش رو نصف و نیمه باقی گذاشت و کلافه لبش رو به دندون گرفت

_چی شده خاتونم ؟!

دستپاچه سری تکون داد

_هیچی مادر بیخیالش !!

میدونستم میخواد چی بپرسه ولی ترس و دودلی باعث شدن از حرفش پشیمون بشه

همین که خواست بره زیرلب بی اختیار زمرمه کردم :

_انگار آب شده و به زمین رفته باشه هیچ خبری ازش نیست

با دستای لرزون و چشمای اشکی به سمتم برگشت

_پیداش کن مادر دلم هواش رو ک…..

عصبی توی حرفش پریدم

_دلت هوای کسی رو که دودمانمون رو به باد داده کرده ؟؟ میفهمی چی میگی خاتون ؟؟

اشک توی چشماش حلقه زد

_اشتباه میکنی نازی اونطوری نیست !!

پوزخند گوشه لبم پررنگ تر شد

_چطوری دقیقا ؟؟ میخواست چیکار کنه که نکرده ؟؟

نفسش رو آه مانند بیرون فرستاد و وسایل توی دستش رو جا به جا کرد

_من نمیدونم مادر ولی اون دختری که من دیدم حتی حاضر نبود خار توی پای تو بره و عاشقت بود

_هه عاشق؟؟

چنگی به موهام زدم و درحالیکه می کشیدمشون حرصی ادامه دادم :

_همه کاراش برای فیلم و بازی دادن من بوده !!

_ولی اون این…..

دیگه طاقت حرفاش رو نداشتم پس دستمو به نشونه سکوت بالا گرفتم و توی حرفش پریدم

_هیس…..منتظرشی؟؟ بدون به زودی برمیگرده به این خونه ولی نه به عنوان خانوم خونه بلکه به عنوان نوکر و برده خاندان نجم برمیگرده

چشمای خاتون از این گردتر نمیشد

_چی ؟؟ داری با خودت چیکار میکنی آراد ؟؟

دراز کشیدم و درحالیکه چشمامو میبستم خسته نالیدم :

_هیچی ….تازه چشمام باز شدن و دارم میفهمم دور و برم داره چی‌ میگذره

صدای بغض دارش توی‌ گوشم پیچید

_داری خودت رو نابود میکنی حواست هست ؟!

لبهای خشکیده ام رو‌ تکونی دادم

_نه فقط دارم کم کم با واقعیت کنار میام !!

_واقعیت اون چیزی نیست که تو باورش کردی

از اینکه همش سعی داشت نازی رو بیگناه جلوه بده خسته دستمو روی پیشونیم گذاشتم و‌ با صدایی که انگار از ته چاه بیرون میاد زمزمه کردم :

_اگه نیست پس نازی کجاست ؟؟!

چیزی جز سکوت جوابم نبود
چشمامو باز کردم و نگاه کلافه ام رو‌توی چشمای نَم دارش دوختم

_هووووم ؟! کجاست ؟؟

اشکاش روی گونه هاش ریخت و کنارم لبه تخت نشست و دستش به سمت لمس صورتم جلو اومد

_با خودت اینطوری نکن مادر !!

بی اختیار صورتم رو عقب کشیدم و صدام بالا رفت

_بگووو بدونم نازی که دَم از خوب بودنش میزنی کجااااست ؟

با بغض نالید :

_باشه من اشتباه میکنم ولی تو به خودت فشار نیار میترسم آخر سر از بس خودت رو‌ توی این اتاق کوفتی زندونی میکنی و‌ به در و‌ دیوارش زُل میزنی سکته کنی

تلخ خندیدم :

_نترس بادمجون بَم آفت نداره

میدونستم بخاطر من خیلی ناراحته و این چندوقته زیادی فشار روش بوده ولی دست خودم نبود ، نمیتونستم سرحال طوری که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده باهاش رفتار کنم

چند دقیقه ای رو‌ کنارم موند و اینقدر موهامو نوازش کرد که بعد از مدت ها بیخوابی نفهمیدم چطور از دنیای اطرافم غافل و به خواب عمیقی فرو رفتم

نمیدونم دقیق چند ساعتی رو خواب بودم که یکدفعه با صدای مکرر زنگ گوشیم به خودم اومدم و گیج تکونی خوردم

بی تفاوت توی جام غلتی خوردم که بالاخره صدای زنگش قطع شد باز کم کم داشت چشمام گرم میشد که صدای زنگ بلند شد عصبی چشمامو نیمه باز کردم و‌ نگاهی به اطراف انداختم

ولی گوشی رو نمیدیدم کلافه اخمامو توی هم کشیدم و‌ باز سرم روی بالشت گذاشتم و‌‌ سعی کردم بی اهمیت به صدای زنگ مکررش بخوابم

ولی مگه میزاشت ؟!
هرکی بود یکسره اش کرده بود و‌ پشت هم زنگ میزد

عصبی روی تخت نشستم و‌ با اخمای درهم نگاهمو به اطراف چرخوندم با دیدنش روی‌ پاتختی خم شدم و بدون اینکه نگاهی به تماس گیرنده بندازم تماس رو‌ وصل کردم

_چیهههه وقتی جواب نمیدم یعنی نمیخوام جواب بدم چرا یک…..

صدای همون آدمی که برای پیدا کردن نازی استخدامش کرده بودم با نفس نفس توی‌ حرفم پرید و‌ گفت :

_قربان رَدی ازش پیدا کردم

منی که خواب توی چشمام بود یکدفعه با این حرفش چشمام گرد شد و هشیار روی تخت نشستم و درحالیکه گوشی رو توی دستم محکمتر میگرفتم سوالی پرسیدم :

_چی ؟؟ مطمعنی ؟؟

صداش قطع و‌ وصل میشد

_آره قربان !!

با فکر به اینکه به زودی اون دختره چموش رو پیدا میکنم لبخندی گوشه لبم نشست

_مطمعنی میتونی امروز فردا پیداش کنی دیگه ؟؟

_تموم سعی ام رو میکنم!!

خواب به کل از سرم پریده بود پتو رو کناری زدم و بلند شدم

_نه نشد اینطوری ، من اون دخترو صد درصد میخوام گرفتی ؟! هر طوری شده برام پیداش کن

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

12 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
زینب احمدلو
زینب احمدلو
2 سال قبل

اعصابم داغونه . یکی به من نشون بده پارت نود و سه رو . خیلی خیلی کنجکاوم .

زینب احمدلو
زینب احمدلو
2 سال قبل

هووی نویسنده ی گرامی . من چرا پارت بدی رو پیدا نمی کنم ؟ هاااااان؟ بگو پارت 93 رو چطور پیدا کنم . تورو خدا بگو من عاشق این رمانم می ترسم پیدا نکنم پارت 93 و 94 و ….. . نکنه هنوز پارتای دیگه رو ننوشتی ؟ نگو که …! واااااااای خداااا . تورو خدا زود تر پارت 93 رو بنویس 😢😭😨

ملیکا
ملیکا
پاسخ به  زینب احمدلو
2 سال قبل

عزیزم به تایم ها دقت کن یه روز در میون پارت گذاری میشه و این رمان در حال نوشتنه شما سر بزن پارت جدید میاد اون وقت بخون

سوگند
سوگند
2 سال قبل

پشمام نازی برو فرار کن

Parla
Parla
پاسخ به  سوگند
2 سال قبل

بنظر کاش فرار نکنه و واقعیت هارو به اراد بگه حالا نمیدونم اگه بگه شاید اراد بیشتر بهش متنفر شه

ملیکا
ملیکا
2 سال قبل

سلام
رمان خیلی قشنگیه و واقعا پیگیرشم
ولی چرا هر دفعه پارت ها کمتر وکمتر میشه
لطفا مثل اول پارت گذاری کن اخه تو اوج ماجرا هستیم
و کنجکاو و منتظر 😍😍😍

Parla
Parla
2 سال قبل

سلام زمان تموم شد یا هنوز پارت گذاری میشه
راستی ممنون بابت رمان عالیتون

Parla
Parla
پاسخ به  Parla
2 سال قبل

سلام رمان تموم شد یا هنوز پارت گذاری میشه
راستی ممنون بابت رمان عالیتون

Zakerberg
Zakerberg
2 سال قبل

وای پرچام! نازی فراررررر کن من ک گرخیدم! :/

ملیکا
ملیکا
پاسخ به  Zakerberg
2 سال قبل

منم گرخیدم چون اراد به شدت عصبیه و حالا حسش رو تنفر معنی میکنه تا عشق و باید خیلی ترسید
اما نمیدونم چرا حس میکنم این نازلی از اراد حامله میشه و اراد هم مثل قبل عاشقانه مراقبت میکنه ازش و همچی به خوبی تموم میشه البته الان نه اخر ماجرا😐😐😐

Parla
Parla
پاسخ به  ملیکا
2 سال قبل

منم همچنین فکری میکنم

Kosar
Kosar
2 سال قبل

عالی

دسته‌ها

12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x