رمان غرق جنون پارت 60 - رمان دونی

 

 

 

حرکت دست تمنا روی موهایم متوقف شد و با صدایی بلند آب دهانم را بلعیدم.

 

هر دویمان کاملا محسوس هول کرده بودیم و تنها تفاوتمان این بود که سر من میان آغوشش بود و لرزیدن پلک هایم از نگاه عامر پنهان!

 

فین فین کنان به تته پته افتاد.

 

_ بی… بیمارستان واسه چی؟!

 

_ حالشو نمیبینی مگه؟ یعنی چی که بیمارستان واسه چی؟

 

حدس اینکه گند زده بودیم سخت نبود. تمنا نه راه پیش داشت و نه راه پس، درمانده شده بود اما داشت اندک زورش را هم میزد.

 

_ نه… یعنی میگم… حتما فشارش افتاده ها؟

یکم آب قند بیار براش خوب میشه!

 

از توجیه مزخرفش پلک هایم را محکم روی هم فشردم. یک دقیقه ی قبل داشت مثل ابر بهار اشک میریخت و عامر را بابت حال خرابم بازخواست میکرد و حالا… آب قند؟!

خدای من!

 

سکوت اتاق داشت فریاد میزد که دستمان برایش رو شده!

 

اما تمنا همچنان داشت دست و پا میزد، مانند کسی که غرق شده اما هنوز باورش نکرده و لحظات آخرش را هم برای نجات تلف میکند!

 

_ تب داره، انگار سرما خورده… من خودم بلدم چیکار کنم.

فقط… فقط شما برو بیرون لطفا، من خودم‌…

 

_ میشه تنهامون بذاری؟!

 

صدای آرام و خسته ی عامر، به حدی دلهره آور بود که تمنا لال شد و من درون آغوشش وا رفتم.

 

تمنا که شرمنده و زیر لب «ببخشید» ی لب زد، چشم باز کردم و نگاه هر دویمان مملو از دلهره بود.

 

آرام روی تخت نشستم و تمنا هم طبق خواسته ی عامر تنهایمان گذاشت.

 

میل شدیدم به دیدنش را سرکوب کردم و سرم را تا جای ممکن پایین انداختم.

 

حتی حالا که فهمیده بودم کارم اشتباه است هم از انجامش پشیمان نبودم، برای دیدنش هزار بار دیگر همین کار را تکرار میکردم.

 

داشتم در ذهنم یک عذرخواهی بلند بالا آماده میکردم که با سوختن یک سمت صورتم، برق از سرم پرید…

 

یه کوچولو حقش بود نه؟ سکتش داد خوووو🥲

 

«غرق جنون»

#پارت_۲۱۷

 

دستم روی صورتم نشست و دلخور و غصه دار سر بلند کردم. نگاهم در دو جفت چشم خیس و سرخ قفل شد.

 

چانه ام که از بغض لرزید، سری به تاسف تکان داده و دستِ در هوا مانده اش را مشت کرد.

 

_ زندگی واست شبیه یه بازی مسخرست؟

جون آدما برات ارزش نداره؟

اینکه واسه یه ساعت تفریح و خنده ی خودت بقیه رو بازی بدی، سرحالت میاره؟

هیچ میفهمی با کارات چه بلایی سر بقیه میاری؟

 

صدای گرفته و غمگینش، بغضم را بزرگ تر کرد.

او گلایه میکرد و من محو چهره ی خسته و پریشانش بودم.

 

سه روز برای من سه روز بود، اما انگار برای او سه سال گذشته بود…

 

_ هیچ میدونی با چه حالی خودمو رسوندم؟

فکر کردم بلایی سرت اومده… لعنت بهت…

 

کمی خیره نگاهم کرد، اگر اشتباه نکنم جنس نگاهش جنسی شبیه به نگاه خودم داشت…

او هم دلتنگ بود؟

 

دیدم که سینه اش با مکث بالا رفت، آه های تلنبار شده روی قلبش را بیرون نمیداد و مدام این سنگینی را بزرگ تر میکرد.

 

اتصال نگاهمان که از بین رفت، قلبم دیوانه شد…

پاهایش که سمت در قدم برداشتند، تمام جانم له له بودنش را زد…

 

دستپاچه چند باری لبهایم را از هم فاصله دادم تا برای نگه داشتنش چیزی بگویم، اما چه؟ چه چیزی برای گفتن داشتم؟

 

حماقت کرده بودم و دلتنگی ام سرپوش خوبی برای توجیه این حماقت نبود، اما منِ دیوانه که این حرفا حالی اش نمیشد.

 

_ هیچوقت از احساسی که بقیه بهت دارن سوء استفاده نکن…

 

به من حس داشت، خودش گفت…

به خدا که از حرفش برداشت دیگری جز این نمیشد کرد…

 

دستش دستگیره ی در اتاق را که لمس کرد، احساس خطر کردم و هق زنان خودم را روی تخت جلو کشیدم.

 

دست سمتش دراز کردم و بی نفس و ملتمس نالیدم:

 

_ تنهام نذار… من بدون تو میمیرم…

 

«غرق جنون»

#پارت_۲۱۸

 

دستش خشک شد و همانجا ایستاد. به قامت خمیده اش زل زده بودم و وقتی چند دقیقه ای گذشت و واکنشی نشان نداد، زبان در دهان جنباندم.

 

میفهمیدم او هم مانند من گیج و سردرگم است، میفهمیدم میان دوراهی مانده و تردید مثل خوره به جانش افتاده…

 

بهتر از هر کسی او را میفهمیدم و باید برای نگه داشتنش تلاش میکردم.

حالا که از دل تاریک گمراهی بیرون زده بودم، باید دستش را میگرفتم و او را هم بیرون میکشیدم.

 

_ واسه تفریح و خنده نبود، مسخره بازی هم نبود…

من… من فقط دلم برات تنگ شده بود…

داشتم تو نبودت جون میدادم، حاضر بودم هر کاری کنم که برگردی… هر کاری…

هزار بار دیگه ام برگردم عقب، حتی اگه بدونم تهش چی میشه، بازم همون کارو میکنم تا بیای پیشم…

 

پیشانی اش را به در چسباند و قلبم برای بیچارگی اش آتش گرفت. کاش همه چیز طور دیگری بود…

 

میخواستم کنارش باشم، نزدیکِ نزدیک…

دست و پاهایم با وجود شکسته بودن برای رسیدن به او بیتاب تر از من بودند.

 

ذهنم حتی سمت عصاها نرفت و کشان کشان خودم را روی زمین انداختم. تن لرزانم را همانطور به سختی سمتش کشیدم و پارچه ی شلوارش را چنگ زدم.

 

سرم را به پایش چسبانده و سرعت باریدن اشکهایم از مرز بی نهایت گذشت.

 

هق هق های بلند و ممتدم، نفس کشیدن را برایم سخت کرده بود اما در همان حالت و تکه تکه، تمام خواهش و تمنای وجودم را در صدایم ریختم.

 

_ هر کاری… دلت میخواد… باهام… بکن… فقط… تنهام نذار…

نرو… عامر نرو… ولم… نکن… تورو… خدا نرو… میمیرم…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 74

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان

رمان های pdf کامل
دانلود رمان می تراود مهتاب

    خلاصه رمان :       در مورد دختر شیطونی به نام مهتاب که با مادر و مادر بزرگش زندگی میکنه طی حادثه ای عاشق شایان پسر همسایه ای که به تازگی به محله اونا اومدن میشه اما فکر میکنه شایان هیچ علاقه ای به اون نداره و برای همین از لج اون با برادر شایان .شروین ازدواج

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان قرار ما پشت شالیزار
دانلود رمان قرار ما پشت شالیزار به صورت pdf کامل از فرناز نخعی

    خلاصه رمان قرار ما پشت شالیزار :   تابان دخت با ناپدید شدن مادر و نامزدش متوجه میشه نامزدش بصورت غیابی طلاقش داده و در این بین عموش و برادر بزرگترش که قیم اون هستند تابان را مجبور به ازدواج با بهادر پسر عموش میکنند چند روز قبل از ازدواج تابان با پیدا کردن نامه ای رمزالود از

جهت دانلود کلیک کنید
رمان تمنای وجودم

  دانلود رمان تمنای وجودم خلاصه : مستانه دختر زیبا و حاضر جوابی است که ترم آخر رشته عمران را می خواند. او در این ترم باید در یکی از شرکتهای ساختمانی مشغول بکار شود. او و دوستش شیرین با بدبختی در شرکت یکی از آشنایان پدرش مشغول بکار میشوند. صاحب این شرکت امیر پسر جذابی است که از روز

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان کافه آگات pdf از زهرا بهرامی

  خلاصه رمان : زندگی کیارش کامیاب به دنبال حرکت انتقام جویانه ی هومن، سرایدار ویلای پدرش با زندگی هانیه، خواهر هومن گره می خوره   «برای خوندن این رمان به کانال رمان من بپیوندید»   romanman_ir@ به این رمان امتیاز بدهید روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید! ارسال رتبه میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش

جهت دانلود کلیک کنید
رمان ماه مه آلود جلد سوم

  دانلود رمان ماه مه آلود جلد سوم خلاصه : “مها ” دختری مستقل و خودساخته که تو پرورشگاه بزرگ شده و برای گذروندن تعطیلات تابستونی به خونه جنگلی هم اتاقیش میره. خونه ای توی دل جنگلهای شمال. اتفاقاتی که توی این جنگل میوفته، زندگی مها رو برای همیشه زیر و رو می کنه؛ زندگی که شاید از اول برای

جهت دانلود کلیک کنید
دانلود رمان به چشمانت مومن شدم

    خلاصه رمان :     این رمان راجب یه گروه خوانندگی غیرمجازی با چند میلیون طرفدار در صفحات مجازی با رهبری حامی پرتو هستش، اون به خاطر شغل و شمایلش از دوستان و خانواده طرد شده، اکنون او در همسایگی ترنج، دختری چادری که از شیراز جهت تحصیل در دانشگاه تهران آمده قرار گرفته با عقاید و دنیایی

جهت دانلود کلیک کنید
اشتراک در
اطلاع از
guest
0 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
دسته‌ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x