رمان قایم موشک پارت 16

0
(0)

 

 

(امیر)

 

– من از هواپیما می‌ترسم.

 

با چشم گرد شده بهش نگاه می‌کنم.

 

– الان که هواپیما بلند شده داری می‌گی؟

 

چشماشو بهم فشار می‌ده.

رنگش پریده و روی پیشونیش دونه های درشت عرق نشسته.

هواپیما تکون خفیفی می‌خوره که جیغ دیارا بلند می‌شه.

 

پیرهن منو چنگ می‌زنه.

 

– حالت… حالت… تهوع… دارم…

 

ترسیده نگاهش می‌کنم.

 

– رو من نیاری بالا…

 

لباشو محکم بهم فشار می‌ده.

 

پاکت های حالت تهوع رو از کیسه‌ی چسبیده به صندلی جلوییم برمی‌دارم.

 

– بیا… خواستی بیاری بالا تو این بیار.

 

پاکت رو می‌گیره جلو دهنش و چندبار داخلش نفس عمیق می‌کشه.

 

– آرامبخش می‌خوای؟

 

 

 

چشمای بی حالشو بهم می‌دوزه و سر تکون می‌ده.

 

یدونه قرص آرامبخش می‌دم بهش.

طولی نمی‌کشه که خوابش می‌بره.

دوساعت می‌گذره و من دیگه کم کم حوصله‌م سر می‌ره.

 

با نگاهی شرورانه به دیارا که معصومانه غرق خوابه نگاه می‌کنم.

 

با ناراحتی زمزمه می‌کنم:

 

– منو ببخش دیارا… ولی حوصله‌م سر رفته.

 

اول دستمو جلوی صورتش تکون می‌دم و وقتی از خواب بودنش مطمئن می‌شم؛ با دو دستم شونه‌ش رو می‌گیرم و تند تند تکونش می‌دم.

 

با لحنی هراسون زیر گوشش تقریبا بلند می‌گم:

 

– پاشو دیارا. پاشو هواپیما داره سقوط می‌کنه… پاشو حلالیت بطلب… پاشو زن.

 

چشماش تا حد آخر باز می‌شه.

 

مثل گربه دسته های صندلیش رو چنگ می‌ندازه و تکه تکه نفس می‌کشه.

 

منقطع و لرزون، جوری که هرلحظه ممکنه بزنه زیر گریه می‌گه:

 

– اشهد و ان لا اله الا الله… اشهد و ان محمد رسول الله… اشهد و….

 

 

 

در حالی که دارم جون می‌کنم جلوی خنده‌م رو بگیرم، با نگرانی می‌گم:

 

– وصیتی چیزی نداری؟ بگو شاید من زنده موندم…

 

با همون بغض در حال ترکیدن سرشو بالا می‌گیره و می‌گه:

 

– خدایا این امیر رو به دین کفار محشور بگردان… همنشین شمر و یزید بشه آمین… قبل از منم بمیره من حسرت نخورم.

 

نیشم دیگه باز می‌شه.

بیشتر از این نمی‌تونم خودمو کنترل کنم.

 

– بنام خداوند بخشنده مهربان

شب بخیر خانم ها و آقایان.

با درود به روان پاک بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران و با آرزوی سلامتی و طول عمر مقام معظم رهبری ، از طرف شرکت هواپیمایی….

 

وقتی مهماندار اعلام می‌کنه که داریم فرود میایم و کمربندهامون ببندیم و صندلی ها رو از حالت خوابیده خارج کنیم؛ دیارا فقط نگاهم می‌کنه.

 

بی معنی لبخند می‌زنم.

 

– خوب هستین شما؟

 

پلک راستش می‌پره.

 

– امیر؟

 

آب دهنم رو قورت می‌دم و می‌خندم.

 

– جان؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
IMG 20240402 203051 577

دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند 4.8 (12)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x