رمان قایم موشک پارت 28

5
(1)

 

 

 

چشمش گرد می‌شه.

 

– یا خود خدا… این نیاد باشگاه رو روی سرمون خراب کنه حالا هم که زنت شده بدتر دیگه.

 

وحشی بازیای دیارا به همه ثابت شده‌س.

احسان با یادآوری خاطرات قدیم، با خنده تعریف می‌کنه:

 

– مگه یادت رفته سر دوتا بخیه ابروت چه داد و قالی راه انداخت تو باشگاه مردونه؟

 

پلکمو محکم بهم فشار می‌دم.

خیلی زاقارت بود اتفاق چند سال پیش…

به لطف احسان برام یادآوری شد.

انگار همین دیروز بود که دیارا بهم گفت کجا ابروت این ریختی شده، منم گفتم سر کار.

دیارا هم مثل همین الانش که این عادت تعقیب و گریزش رو کنار نذاشته، تا خود باشگاه دنبالم راه افتاده بود یه هوچی بازی سر حاج احسان درآورد که بیا و ببین.

بعدشم گفت یا من یا بوکس و برای اثبات حرفش سه ماه باهام قهر کرد.

همچین سلیطه‌ی جون داری بود دیارا و همچنان پر قدرت به سلیطه بودنش ادامه می‌ده.

سعی می‌کنم به آبروریزی های متعددش فکر نکنم.

 

نیشمو وا می‌کنم و صادقانه جواب می‌دم:

 

– نمی‌دونه اومدم باشگاه‌. می‌خوام باهات قرارداد ببندم. یه لطفی در حقم بکن هزینه فسخ قرارداد رو یه چیز کلون بذار دیارا شاخشو نکنه تو پاچمون که برو فسخش کن.

 

احسان با تاسف سر تکون می‌ده:

 

– والا اون شیرزنی که من دیدم، شده بندازتت رو برانکارد چاقو دراره جفت کلیه هاتو بفروشه پول فسخ قرارداد جور شه، این کار رو می‌کنه ولی نمی‌ذاره تو باشگاه بیای.

 

 

 

با بدبختی احسان قبول می‌کنه اون قراردادی که می‌خوام رو باهام ببنده.

 

تهشم تیکه‌ش رو می‌ندازه البته:

 

– امیر فردا پس فردا مسابقه دادی جاییت پاره شد، جاییت شکست زنت نیاد بگه چرا شوهرمو اوخ کردینا…

 

دوس دارم برم بمیرم از دست دیارا.

با خجالت گردنم رو می‌خارونم.

 

– نه حاج احسان… خیالت تخت. نمی‌فهمه…

 

و درست همون موقع هست که دیارا زنگ می‌زنه به موبایلم.

مثل سکته ای ها به صفحه گوشی نگاه می‌کنم.

مغزم خون رسانی رو انجام نمی‌ده و چند لحظه تو حالت شوک می‌مونم.

نمی‌دونم چه کاری رو دقیقا باید انجام بدم.

 

احسان مشکوک به گوشیم نگاه می‌کنه:

 

– خانوم والده‌س؟

 

مثل بدبختا نگاهش می‌کنم.

فکر کنم التماس چشمامو درک می‌کنه که خودش می‌گه:

 

– من حرف نمیز‌نم تو جواب بده. خدا از این به بعدمون رو بخیر بگذرونه…

 

تماس رو وصل می‌کنم.

هنوز “الو” نگفتم، یه نفس شروع می‌کنه حرف زدن:

 

– امیر چرا بهم نگفتی رفتی کجا؟ الان فهمیدم پیچوندیم. کارت چیه؟ توی بیکار که کار نداری… امیر نکنه باز رفتی دور مسابقه زیر زمینی؟

 

و من دهنم باز می‌مونه از حس شیشم سگیش!

 

 

 

چشممو می چرخونم روی احسان از همه جا بیخبر.

سخت تکذیب می‌کنم:

 

– نه خیرم… اومدم دانشگاه.

 

چشم احسان ریز می‌شه و من باید تمام تلاشم رو بکنم که احسان و دیارا از این مخمصه چیزی نفهمن تا وقتی که به هدفم برسم.

 

دیارا هنوز بهم اعتماد نداره:

 

– ببینیم و تعریف کنیم.

 

آب دهنم رو قورت می‌دم و زود و خلاصه تماس رو جمع می‌کنم.

بعد رو به احسان می‌گم:

 

– کی بیام سر تمرین حاج احسان؟

 

– همین الان. جمع کن بریم باشگاه ببینم چند مرده حلاجی.

 

نیشم باز می‌شه.

آماده باش می‌ایستم.

 

– الساعه قربان. شما فقط امر کن.

 

احسان می‌خنده و پشت کمرم می‌کوبه.

 

– برو بچه… برو نمک نریز. بعد چند سال حتماً یه افت چشم گیر داشتی. ببینم چطوری باید جمع و جورت کنم. تا یک ماه دیگه که مسابقه ها شروع می‌شه.

 

با شنیدن اسم مسابقه قند توی دلم آب می‌شه.

همراه احسان به باشگاهمی‌رم تا از همین امروز برنامه‌ی سفت و سختمو شروع کنم.

 

 

 

(دیارا)

 

ناخن کار داره ناخنام رو سوهان کشی می‌کنه و من دارم از فضولی می‌میرم بفهمم امیر کجا رفته.

همون موقع گوشیم می‌لرزه.

یه پیام برام اومده.

به ناخن کارم می‌گم:

 

– زری جون… یه لحظه ول کن دستمو پیاممو چک کنم.

 

دلش می‌خواد خفه‌م کنه هروقت میام پیشش. بس وسط کار دستمو می‌کشم می‌رم سر گوشیم.

ولی خب قبلا یبار بهم گیر داده و ضرب شستمو چشیده.

الان فقط با حرص نگاهم می‌کنه دیگه.

 

شماره‌ی ناشناسی بهم پیام داده.

نوشته:

 

– سلام دیارا خانوم بی معرفت. تا یادت نکنیم یادی از ما نکنی ها… خوبی دختر؟

 

کنجکاو پروفایلش رو باز می‌کنم.

فاطیماس.

یکی از هم دانشگاهی های قدیمیم که توی مهمونی کیش هم بود.

اخمام تو هم می‌ره.

بعد از اینکه رابطه‌م با مجید تموم شد، با کل بچه ها قطع رابطه کردم.

علی‌الخصوص فاطیما که دوست صمیمیم بود.

خودشم اینو خوب می‌دونست.

ولی به رسم ادب جوابش می‌دم:

 

– سلام. ممنون. تو خوبی؟

 

سردی پیامم اونقدر واضح هست که برای نفهمیدنش فقط باید خودش رو به کوری بزنه. ولاغیر!

 

 

 

و مثل اینکه خودشو واقعا به کوری می‌زنه که جواب می‌ده:

 

– مرسی عشقم. بریم همو ببینیم؟

 

رو به ناخن کارم می‌پرسم:

 

– چقدر دیگه کار من تمومه؟

 

تمام دق دلیش رو توی چند کلمه نامحسوس سرم خالی می‌کنه:

 

– والا اگه هی دستتو نکشی بذاری کارمو بکنم نیم ساعته تمومه. اتلاف وقتو نمی‌تونم پیش بینی کنم دیگه دقیق بهت بگم عزیزم.

 

عزیزم آخرش از صدتا فحش خار مادر بدتر بود.

اما خب الان سعی می‌کنم به اعصابم مسلط باشم و بذارم کارش رو کنه تا سر نیم ساعت برم پیش فاطیما.

از اون دسته آدماییه که دلم اصلا نمی‌خواد ببینمش ولی می‌دونم اونم آدمی نیست که بی دلیل بگه بیا بریم همو ببینیم.

 

براش می‌نویسم:

 

– من بیرونم تا یه ساعت دیگه می‌تونم بیام پیشت. کجا بریم؟

 

و کاملاً قابل پیش بینی جواب می‌ده:

 

– همون جای همیشگی…

 

یه حدسی تو ذهنم میاد. خدا کنه که انقدر احمق نشده باشن بخوان مجید هم بیارن.

ولی سعی می‌کنم فقط در حد حدس نگهش دارم.

 

 

 

نمی‌دونم مشکل از اعتماد به نفسمه یا چی…

ولی گرون ترین لباسامو می‌پوشم.

پر زرق و برق ترین جواهراتمو می‌اندازم و سعی می‌کنم با آرایش جلوه‌ی چشمامو چند برابر کنم.

هیچ نقصی دلم نمی‌خواد توی تیپم باشه.

کفش جدیدمو هم می‌پوشم.

یه حس خلع تو وجودمه که احساس می‌کنم فقط اینجوری پر می‌شه.

 

شاید به خاطر اون نحو کات کردنم با مجید یا شاید به خاطر موقعیت الانم…

نمی‌دونم.

 

امیر جلوی تلوزیون پهن شده و بی حوصله داره شبکه ها رو بالا و پایین می‌کنه.

با دیدنم تای ابرویی بالا می‌ندازه.

 

– به سلامتی عروسی دعوتیم خبر ندارم؟

 

تیکه‌ش به لباسمه.

هر کدومش رو زن دایی واسه عروسیم از مزون های مختلف خریده و امیر می‌دونه من همیشه تیپ اسپورت رو به مجلل ترجیح می‌دم.

 

دروغ گفتن به امیر سخت ترین کار زندگیمه که هیچوقت هم توش موفق نمی‌شم.

برای همین سعی می‌کنم صادقانه و مختصر جواب بدم:

 

– یکی از دوستای دانشگاهم پیام داده همو ببینیم.

 

چشمشو ریز می‌کنه.

 

– پسر هم هست؟

 

بی حواس می‌گم:

 

– گفت فقط بریم بیرون همو ببینیم نگفتم اکیپی میان یا…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Raziye
Raziye
10 ماه قبل

چرا پارت جدید نمیزاری ؟؟

2008_Amir
2008_Amir
10 ماه قبل

حاجی نمی خوای پارت بزاری

Fateme
Fateme
10 ماه قبل

تند تند پارت بده

حدیث
حدیث
10 ماه قبل

چقدر شخصیت دیارا شبیه منه😅

دیارا
دیارا
10 ماه قبل

بعدی

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x