2 دیدگاه

رمان مانلی پارت 10

4.3
(13)

#پارت_10

 

•┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄•

با درد و لب‌هایی لرزان دستم را از روی صورتم برداشتم.

 

با دیدن صورتم اخم‌هایش را درهم کشید و سریع دستمالی از جیبش بیرون کشید.

_داره خون میاد…

 

بعد به سمت چهارنفری که مانند کودکانی خطاکار گوشه‌ای ایستاده بودند چرخید.

_شکسته باشه من می‌دونم با شماها…!

 

همزمان با آن‌ها چشمان من هم گرد شد.

 

سیما سریع جواب داد: به ما چه خودش یه‌هو پرید وسط بازی!

 

چشم غره‌ای به سیما رفت که باعث شد درد از یادم برود!

 

با یک دست دستمال را زیر بینی‌ام گرفت و با دست دیگرش چانه‌ام را کمی بالا گرفت.

_سرت رو بالا بگیر خون بند بیاد.

ببینم خیلی درد داری؟

 

به آرامی نالیدم: نه… فکر نکنم شکسته باشه چیزی نیست خوبم.

 

آشفته سر تکان داد و زیربغلم را گرفت تا از جا بلند شوم.

_بریم یه آب به صورتت بزن.

 

دوباره به سمت آن‌ها برگشت و لحنش سخت شد.

_شما هم این بچه‌بازی رو جمعش کنید بیاید داخل.

 

هرچهارنفر با چشم‌هایی گرد شده به عکس العمل تند نامی خیره شدند.

 

با یادآوری کودکی‌هایمان بی‌هوا لبخندی روی لبم نشست.

 

همان‌طور که مرا به سمت باغ می‌کشید غر زد: الان این خنده‌ت واسه چیه؟ خوشحالی صورتت رو نابود کردی؟

 

صورتم دوباره از درد درهم رفت.

_نه فقط یاد بچه‌گیامون افتادم.

 

شیر آب را باز کرد و دستمال را از زیر بینی‌ام کنار کشید.

_خب؟

 

دست‌های خونی شده‌ام را زیر آب گرفت و بی‌توجه شروع به شستنشان کرد.

 

معذب شدم ولی جرئت عقب کشیدن نداشتم.

_مهم نبود حق با منه یا نه، مقصرم یا نه!

همیشه پشتم در میومدی و هرکی که اذیتم کرده بود رو کتک می‌زدی.

 

لبخندم عمیق‌تر شد.

_به پشتیوانی تو همیشه برای همه قلدری می‌کردم.

 

حس کردم لبخند کمرنگی بر لبانش نشست.

_تو حتی برای خود منم قلدری می‌کردی جغجغه!

 

خندیدم و صورتم را شستم.

کمتر از همیشه ترسناک به‌نظر می‌رسید.

 

حالا دیگر خبری از آرایش ملایمی که آنقدر برایش زحمت کشیده بودم نبود و ساده و بی‌تکلیف روبه‌رویش ایستاده بودم.

_داره ورم می‌کنه… برو داخل یه مسکن بخور استراحت کن.

 

اخم‌هایم را درهم کشیدم.

_امیدوارم قوز نکنه… باید غرامت بدن اگه کسی نیاد منو بگیره چی؟

 

چشمانش گرد شد و بی‌هوا خندید.

_تو نمی‌خواد نگران این‌چیزا باشی نمی‌ذارم رو دست زن‌دایی باد کنی. راه بیفت ببینم.

 

زیر چشمی نگاهش کردم.

_واسه‌م کِیس خاصی زیرنظر داری؟

بگو من آمادگیم رو اعلام کنم. مامان زهره جهیزیه‌م رو هم تکمیل کرده!

 

چندلحظه جا خورده نگاهم کرد و بعد اخمی روی پیشانی‌اش نشست.

_تو کی وقت کردی انقدر پررو بشی؟!

 

لبم را گاز گرفتم.

 

برای لحظه‌ای فراموش کردم کسی که جلویم ایستاده نامی‌ست نه باربدی که هرچه از دهانم در می‌آید جلویش بیرون بریزم.

 

طی این سال‌ها نامی مرا دختری بی‌زبان و منزوی تصور می‌کرد.‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎

‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‌•𝗚𝗢𝗜𝗡•࿐l🦋‌⃤

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 13

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

2 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Viana
Viana
10 ماه قبل

چه رمان قشنگی
ای کاش پارتاش بیشتر بشه 🤍🤍🤍

Fateme
Fateme
10 ماه قبل

تند تند پارت بده لامذهب ایش خیلی قشنگه اوخوداااااااااااااا
منم از اینا میخوام ما تو فامیل پسر درست حسابی نداریم😂

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x