#پارت_26
•┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄•
باربد که کمی حالش جا آمده بود به صندلی تکیه داد و نفس نفس زنان گلویش را صاف کرد.
صدایش گرفته و خشدار بود و بهسختی حرف میزد.
_خوب شدم چیزی نیست!
داریوش با همان اخمهای درهم که نگرانی چشمانش را پوشش میداد نگاهش کرد.
_اون برگه چی بود که بهخاطرش نظم کلاس منو بههم زدین؟
سریع خم شدم و برگه را برداشتم.
کثیفی خیسی و تف باربد را به جان خریدم و آن را میان دستانم کاملا له کردم.
نزدیک بود بهخاطر پنهان کردن این برگه تا مرز خفه شدن برود و دلم نمیآمد تلاشش ناکام باقی بماند.
_چیزی نیست استاد یادگاریه!
دستش را به سمتم دراز کرد.
_پس بده من نگهش دارم.
لبهایم را بههم فشردم و با چندش کاغذ خیس و مچالهای را که به کف دستم چسبیده بود میان دستان بزرگ و مردانهی داریوش قرار دادم.
چیزی از تصویر مشخص نبود و نمیدانم داریوش به چه نیتی کاغذ را از دستم ربوده بود!
باربد با کف دستش گلویش را مالید و چشم غرهای به من رفت که چشمانم گرد شد.
با آمدن نوید داریوش سری برای بچهها تکان داد.
_زنگ تفریح تموم شد برگردیم سر بقیهی درس.
بچهها نالهای کردند و به رو به خیره شدند.
باربد لیوان آب را از دست نوید گرفت و آن را یه سره سر کشید.
داریوش عصبیتر از قبل شروع به درس دادن کرد و من نگاه زیر چشمیام را به باربد دوختم.
_خوبی باربد؟
با صدایی که به زور در میآمد گفت: به لطف مشاورههای کارآمد شما…
ابروهایم بالا پرید ولی با دیدن نگاه پر شماتت داریوش دهانم را بستم.
تا وقتی کلاس به پایان برسد مهمان نگاههای پرخندهی بقیه و چشم غرههای داریوش بودیم.
به محض خسته نباشید گفتن داریوش هردو همزمان آخیشی گفتیم که باعث شد صدایمان در کلاس بپیچید!
نوید به آرامی به پیشانیاش کوبید و داریوش با ابرویی بالا رفته به سمتمان چرخید.
_مثل این که خیلی بهتون بد گذشته. نه؟
ببخشید مصدع اوقات شدم!
لبهایم را بههم فشردم و سرم را پایین انداختم.
با باربد سر لج افتاده بود و این وسط من هم محکوم به سوختن بودم.
باربد همانطور که از جا بلند میشد کوله را روی دوشش انداخت و جواب داد: خواهش میکنم. بالاخره پیش میاد دیگه استاد!
داریوش دست به سینه و پر اخم خیرهاش شد.
کولهام را برداشتم و به آرامی خودم را از باربد دور کردم تا مورد خشم و غضب داریوش قرار نگیرم.
هردو از طایفه متینها بودیم و آدم فروشی در خونمان بود!
داریوش نگاه خیرهاش را از باربد برداشت و برگههای روی میز را جمع کرد.
_این که برای بار سوم بخوای یه درسی رو بیفتی دیگه نمیشه اسمش رو سرنوشت گذاشت. این یه انتخابه!
•𝗚𝗢𝗜𝗡•࿐l🦋⃤
الان باربد دوست داره دختر باشه یا دوست داره با پسرا را..بطه داشته باشه ؟
هیچ متوجه نشدم
رمان خیلی خوبه ولی به نظرم قلم شما خیلی کنده آخه یه کلاس یا یه مهمونی انقد نباید طول بکشه …
انقد یه جارو یا یه ماجرا رو کش میدین آدم اصل قضیه یادش میره…پارت گذاریتونم خیلی کمه..با احترام فقط نظرم و گفتم
فدای نظرت عزیزم 😂
راحت باش اصلا دوس داشتی فحش هم بده 😂
فحشش زششششتتتتت فخش زشتتت تترررررر
فحش سانسورییییی
نه قشنگم چرا فحش آخه رمانتو دوست دارم اینارو گفتم به دل نگیر
خیلی عالیه
مرسیییی
ننه ندا فقط میشه یکم زیادش کنی🥺