4 دیدگاه

رمان مانلی پارت 9

3.7
(9)

#پارت_9

•┄┄┄┄┄┅•🦋•┅┄┄┄┄┄•

 

به سمت آشپزخانه به راه افتادم و ظرف میوه را از دستش گرفتم.

_مامان زودتر غذا رو بیار بخورن برن دیگه من هنوز کلی از کارهام باقی مونده.

 

چپ چپی نگاهم کرد.

_عیبه خجالت بکش دختر، همین مونده به‌خاطر گِل بازی تو اجازه بدم عمه‌هات پشتم حرف در بیارن که خونه‌داری بلد نیستم.

 

اخمی کردم.

_گِل بازی نیست و سفالگریه… دیگه شرمنده من عقلم نکشید مثل بچه‌های مردم مهندس بشم.

 

نچی کرد و به سمت بیرون هلم داد.

_برو زبون درازی نکن بچه الان فکر می‌کنن چه‌خبره وایسادیم تو آشپزخونه به پچ پچ.

 

پوفی کشیدم و با قدم‌های بلند از آشپزخانه بیرون زدم.

 

مامان زهره همیشه همین‌گونه بود.

 

داداشم چی میگه، عمه‌هات چی می‌گن، مردم چی می‌گن!

 

هیچوقت برای خودش زندگی نکرده بود و تلاش می‌کرد من و فرشته را هم از این طریق سر به راه کند ولی خداروشکر هیچ‌یک از ما حتی اندکی هم شبیه به مامان نبودیم.

 

بعد از این که ظرف میوه را روی میز گذاشتم سریع به سمت باغ به راه افتادم.

 

هربار که به اینجا می‌آمدند یا بساط کباب به راه می‌انداختند یا مشغول بازی و خوش‌گذرانی می‌شدند.

 

انگار که برای تفریح به شمال رفته بودند.

 

شنیدن صدای داد و بیدادشان باعث شد نگاهم را بینشان بچرخانم.

 

فرشته و سیما یک تیم شده بودند و باربد و نریمان تیم دیگر.

 

می‌دانستم سر نیم ساعت نشده دخترها را کبود می‌کنند.

 

نگاهم ناخودآگاه دور تا دور باغ به دنبال نامی چرخید.

 

به محض دیدنش که گوشی به دست به یکی از درختان باغ تکیه داده بود و خیره نگاهم می‌کرد دستپاچه شدم…

 

ولی نگاهم را ندزدیدم!

 

خیره در چشمان جست‌وجو‌گرش قدم بعدی را که برداشتم جسم محکمی به صورتم اصابت کرد و صدای جیغ دردناکم بلند شد!

 

سریع دستم را روی بینی‌ام گذاشتم و از درد نالیدم.

 

اشک به چشمانم هجوم آورد و تند تند راه خودش را به صورتم باز کرد.

_اه جلوت رو نگاه کن مانلی بازی رو خراب کردی!

 

با شنیدن صدای طلبکار سیما چشمانم گرد شد و دستم را بیشتر به بینی‌ام فشردم.

 

از شدت درد نمی‌توانستم حرف بزنم یا دستم را بردارم.

 

چندلحظه بعد باربد بود که اولین نفر رسید و سریع جلوی پایم زانو زد.

 

خواست حرفی بزند که صدای تیز و بلند نامی باعث شد همه خشکشان بزند.

_دِ مگه کورید؟ حواستون کجاست؟

 

زیر چشمی متوجه شدم که سایه‌ی بلند باربد را به کنار هل داد و سریع دستش را به صورتم رساند.

_مانلی؟ دستت رو بردار ببینم نشکسته باشه!

 

‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‌•𝗚𝗢𝗜𝗡•l🦋‌⃤

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…
اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بانو
بانو
10 ماه قبل

رمان قشنگی
فقط خواهش میکنم منظم پارت بزارین🙏

آسمان
آسمان
10 ماه قبل

خیلی کم بود🙁

Fateme
Fateme
10 ماه قبل

اخی طرفداری نامی ای ژونم

الهام
10 ماه قبل

عالیههه ننه ❤️

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x