رمان ماهرخ پارت 30

5
(6)

 

 

 

 

حق با شهریار بود.

ان دو خواه یا ناخواه در کنار هم داشتند زندگی می کردند.

اما زندگی مشترک چیزهای مشترک دیگری هم داشت که فعلا از عهده اش بر نمی آمد.

 

 

ماهرخ خواست عقب برود که شهریار نگذاشت و دست دور کمرش پیچید.

سعی کرد دخترک را نترساند اما نمی توانست هم از او به راحتی بگذرد.

 

زیبا بود.

هیکل بی تقض و ظریفش بدجور باب میلش بود.

همیشه از دخترکان ظریف و توپر خوشش می آمد.

 

 

ماهرخ قلبش محکم و بی امان می کوبید.

دست روی دست مرد گذاشت.

 

-بغلم نکن شهریار…!

 

 

مرد خندید: من شوهرتم ماهرخ، چرا می خوای دوری کنی…؟!

 

-چون هنوز… هنوز…. این رابطه برام غیر قابل درکه…!!!

 

 

دست شهریار درون موهایش رفت.

دخترک را تنگ تر توی آغوشش فشرد و بغل گوشش پچ زد: سخت می گیری ماهی، به خاطر همینه بهت سخت می گذره…!

 

 

ماهرخ چشم بست.

واقعا داشت اذیت می شد اما میان ان حس بدش، امنیت را هم با تمام وجود، حس می کرد…!!!

 

-سخت گرفتن نیست شهریار، من تو رو نمی شناسم هنوز…!!!

 

-تو می تونی هر سوالی که برای شناختن من لازمه، ازم بپرسی و من هم با کمال میل جواب میدم…!!!

 

 

ماهرخ دست روی دست مرد گذاشت و خواست قفل دستش را باز کند اما حریف مرد نشد.

 

کلافه گفت: دستت رو باز کن من برم…!!!

 

شهریار ابرویی بالا انداخت: من نمی تونم هر شب تو رو با این همه دلبری ببینم و ساده بگذرم…!!!

 

ماهرخ شوکه گفت: خب تقصیر من چیه…؟!

 

-کمتر دلبری کن…!!!

 

 

 

 

ماهرخ ماند.

مرد بود و حق داشت اما او هیچ تقصیری نداشت.

 

ابرویی بالا انداخت: حال خراب شما تقصیر من نیست…!

 

 

شهریار پوزخند زد: دقیقا مقصر حال خراب من تویی، چون فقط تو با این همه ظرافت و زیبایی رو مخمی…!!!

 

 

ماهرخ هم خنده اش گرفته بود، هم می خواست عقب نشینی کند تا هرچه زودتر این بحث خاتمه یابد.

 

– اگه سختتونه من دیگه توی اتاقتون نمی مونم…!!!

 

 

مرد اخم کرد: راه حل خوبی نیست چون من هر جا که باشم زنمم باید اونجا باشه…!!!

 

 

ماهرخ چشم هایش را در حدقه چرخاند: یه جوری میگی زنتم انگار زن عقدیشم…!!!

 

 

-می خوام عقد کنیم منتهی تو نمی زاری…!!!

 

 

بعد هم خیلی شاکی، دست ماهرخ را گرفت و سمت تخت رفت.

 

 

ماهرخ متعجب نگاهش کرد.

دست مرد روی سینه اش نشست و سپس با چشمانی برق زده گفت: امشب شب منه ماهرخ…!!!

 

چشم های ماهرخ درشت شد: چی…؟!

 

 

شهریار نیشخند زد: من امشب تا صبح باهات کار دارم قرتی خانوم….!!!

 

 

دخترک عصبانی شد.

خواست مقاومت کند و دست مرد را پس بزند اما حریف نشد و با یه اشاره مرد روی تخت پرت شد که جیغش هوا رفت…

 

-چیکار می کنی دیوونه…؟!

 

 

شهریار هم خودش روی دخترک خیمه زد: امشب زنم و می خوام… دل به دلم بده تا بهت سخت نگذره…!!!

 

 

گوش ماهرخ سوت کشید.

با تهدید گفت: به خدا بخوای پات و از گلیمت درازتر کنی من می….

 

به میان حرف دخنرک آمد و لب روی لبش گذاشت و دخترک حرف در دهانش ماند.

 

 

 

 

دستش در میان خرمن موهای دخترک فرو رفت.

تن ظریف دخترک زیر سنگینی تن مرد در حال له شدن بود.

قلبش بی امان می کوبید.

قبلا توسط همین مرد بوسیده شده بود اما شهریار هیچ وقت پا فراتر نگذاشته بود.

 

 

شهریار با چشمانی خمار به صورت ترسیده دخترک نگاه کرد.

هرگز از این موقعیت نمی گذشت…

امشب شب آرزوها بود… شبی که به مراد دلش می رسید…

 

 

 

دخترک ترسیده و نفس نفس نامش را زمزمه کرد.

 

مرد تمام زوایای صورتش را از نظر گذراند و با احساس گفت: خیلی خوشگلی…!!!

 

 

قلب ماهرخ ثانیه ای ایستاد.

گوش هایش کیپ شدند.

فقط تصویر شهریار را می دید و چشمان خماری که پر بود از نیاز و خواستن و امشب خدا خیر بگرداند که معلوم نبود چه می شود…؟!

 

 

-شهریار…؟!

 

 

-جون شهریار؟! می خوام ببوسمت…! می خوام لمست کنم… من شوهرتم….!!!

 

ماهرخ دچار حس متفاوتی شده بود که دل و عقلش در جدال بودند.

دلش تجربه جدید می خواست و عقلش ان را پس می زد.

 

سینه اش از فرط هیجان بالاو پایین می شد.

 

می خواست منع کند اما در کمال تعجب منتظر لب های مرد بود تا بوسه ای دیگر را تجربه کند.

 

 

شهریار که مرد دنیا دیده ای بود، از حالت چشم های ماهرخ پی به حال درونی اش برد و سپس با لبخندی شرورانه کنج لبش با چشمانی پر برق به ضیافت لب های دخترک رفت که چشمان ماهرخ خود به خود بسته شدند….

 

 

لب های خیس مرد روی لب هایش گذاشته شد و تن دخترک به انی داغ شد.

دستان ظریفش، پهلوهای مرد را چنگ زد.

 

حس خوبی به دلش سرازیر شد وقتی نرمی لب هایش را حس کرد.

انگار چیزی از ته قلبش کنده شد…

دل به دل مرد سپرد تا تجربه دیگری را رقم بزند…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 دیدگاه ها
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x