4 دیدگاه

رمان مجبوری نفس بکشی پارت نهم

3.5
(2)

بهش بگم؟نگم؟؟ بیخیال بگم که چی بشه؟

نیازی نیست که بگم الکی نگرانش کنم

لبخندی زدم و گفتم

-خب خب چی آوردی برام؟

-بهت میوه دادن، موز و سیب با یکم سوپ خشمزه و نون بیا بخور حال کن

آخه اینا چیه من هنوز دلم پیتزا میخواد…

-میشه نخورم؟برام پیتزا بیاری؟

-نچ اولین وعده باید مقوی باشه جوجه

-به من نگو جوجه ها

-میخوره یا بدم به دهنت؟

-بده خودم میخورم تو چیزی نمیخوری؟

-نه گرسنم نیست

-اوکی

بعد از خوردن غذای خوشمزه ام، که خیلیم بی نمک و بی مزه بود سپهر زنگ زد و گفت مامان آراد میخواد بیاد ملاقاتم آیا من میخوام که بیاد؟

خب صد در صد که نمیخوام بیاد دوست ندارم منو اینجوری منو ببینه اینجوری افتاده درسته که سعی میکنم شاد باشم اما سخته

خیلی سخت انگار دست و پاتو بستن میگن از دیوار بالا برو خو من الان چجوری برم بالا؟ یا یکی باید کمکم کنه یا همینجوری میمونم، چجوری باید یکیو پیدا کنم تا کمکم کنه؟ دهنمو که نبستن داد میزنم و کمک میخوام، جیغ میزنمو کمک میخوام، اگر کسی نبود برای بار دوم تلاش می‌کنم، اگر بازم نبود یکم استراحت میکنم باز داد میزنم .

آره من همیشه خودم تصمیم میگرفتم و آدمای دورم زیاد نقشی تو زندگیم نداشتن شایدم داشتن و من خبر ندارم؟کی میدونه؟

.

.

.

.

.

.

.

.

.

“چهار روز بعد از مرخص شدن”

مامان از اون روزه باهام قهره و اصلا باهام حرف نمیزنه، ویانا هم از همون روز پیشم موند تا کمکم کنه و متاسفانه نصف تخت خوشگلمو اشغال کرده باز خوبه تختم دو نفره اس یک نفره نیست!

امروز میخوام بلاخره این دوتا مرغ عاشقو بهم برسونم البته مرغ که نه زرافه

داداشم زیاد قدش بلند نیست اما خب من دوست دارم بهش بگم زرافه چون از زرافه ها بدش میاد آخه یکی نیست بگه مرد حسابی زرافه به این کیوتی به این جذابی و خوشگلی چرا دوسشون نداری؟؟

آها یادم رفته بود بزارید براتون تعریف کنم

یه بار رفته بودیم باغ وحش اون زمان بابامم بود

اونجا جلوی قفس زرافه بودیم که یهو زرافه جیش میکنه از اون بالا که جیشش میاد باید پخش میشه رو زمین روی داداش ما میریزه و اینم انقدر گریه میکنه که نگو…

هیچوقت یادم نمیره داد میزد میگفت جیشی شدم از خودم بدم میاددد

همه هم بهش میخندیدن من موندم چرا قفسه ای بود شیشه نداشت قفس زرافه هه

 هعی خداا هعی خسته شدم تو این اتاق

توی این چهار روز هم قرار شد برم دکتر اما خب دکتر خوبی پیدا نشده هنوز

امیدوارم پیدا بشه و مجبور نشم برم یه جای دیگه چون اصلا حال و حوصله ندارم

سپهر با عجله وارد اتاق شد

-عسل یه خبر بد

-چی؟چیشده؟

-ببین کل تهرانو گشتم اما متاسفانه دکتری پیدا نشد یعنی پیدا هستا ولی نه من نه مامان ته دلمون قرص نیست،قراره بری کانادا ولی لطفا گوش کن عسل

-تنها که نمیرم درسته؟

-متاسفم اما تنها نیستی برات پرستار گرفتم

سرش رو انداخت پایین و هیچی نگفت .

من نمیخوام تنها برم هیچوقت و هیچ جا اونم یه کشور غریب؟؟؟تنها فکری که به سرم زد آقاجون بود آره، بعد از اینکه مرخص شدم بهم پیام داده بود، که اگر کمک خواستم اون هست، حتی عمه هامم بهم پیام دادن

آره، الان که مامان قهره باهام سپهر هم خر میشه، باید برم اقاجونو ببینم حتما باید ببینم،امشب بهش پیام میدم تا ببینم میشه برای فردا هم و ببینیم یا نه

-سپهر

-جونم

-میخوای امشب یه جوری تو رو به ویانا برسونم؟

-جدی میگی؟

-اوهوم

-خب صد در صد این تنها آرزومه

لبخندی زدمو گفتم-در عوضش باید یه کاری برام بکنی.

-هر چی باشه قبوله

-پس فردا بهت میگم باشه؟

اومد جلو و ماچم کرد و گفت -الهی دورت بگردم حله

-فعلا بغلم کمکم کن بشینم رو ویلچر

اتاق من تقریبا نزدیک آشپزخونه بود، چهارتا اتاق داشتیم یکیش که حکم انباریو داشت و اون سه تا عه دیگه هم واسه مامان، سپهر و خودم بود اتاق سپهر و مامان کنار هم دیگس .

اومم بزارید دکوراسیونش و توضیح بدم،از نظر خودم اتاقم بهترین دکوراسیون و داره چونکه

تختم که دونفره اس با روتختی مشکی سفید، فرش اتاق خوابم از گل گلی خوشم نمی یاد یه فری طوسی ساده اس، بغل تختم یه میز مربعی کوچیک طوسیه یه کمد دو دره طوسی و سیاه هم بغل دست میز مطالعه سفیدمه ، یک تابلو بزرگ عکس خودم که سفید سیاهه با چند تا تابلو کوچک که شکل های مختلفی داره،

اتاق سپهر هم تم ش بیشتر به سبز پررنگ و سیاه میخوره و اصلا خوشم نمی یاد ازش… اتاق مامان و نگم که واردش میشی همه چی گل گلیه زشته من همیشه سعی می‌کردم اصلا پامو تو اتاقش نذارم چون هم مشکل تمرکز دارم و وقتی یه جا شلوغ باشه نمی تونم تمرکز کنم هم از طرح های گل گلی بدم میاد…

تنها اتاقی که بالکن داشت اتاق سپهره لنتی چون رو به بیرون اما اتاق من چون رو به روی آشپزخونه اس و آشپزخونه تقریبا وسط خونس، حتی پنجره هم نداره…

از آراد واستون گفتم؟ بعد از اینکه مرخص شدم مثل اینکه اومده بود بیمارستان اما اونجا متوجه شده که مرخص شدم بدبخت از شمال میکوبه میاد تهران خونه‌ی ما اما مامانم نمیذاره منو ببینه میگه تقصیر توعه دخترم اینجور شده! خب درکش میکنم با اینکه میدونه تقصیر کار نیست اما عقده هاشو سر دیگران خالی کنه،

مگه من نبودم؟ اما خب احساس میکنم اینکه نتونم راه برم میتونه یه تجربه باشه برام ولی جدیدا با اون دارو ها و پماد هایی که بهم داد پاهامو حس میکنم ولی نمیتونم تکونشون بدم،

فردا که رفتم پیش آقاجون و ازش کمک خواستم و اگر همه چی اونجوری که من خواستم پیش رفت، باید حتما با آراد صحبت کنم فکر نکنم هنوز رفته باشه چون گفت تا وقتی من رو نبینه هیچ جا نمیره البته امیدوارم

بعد از اینکه سپهر من رو روی ویلچر گذاشت خودم شروع کردم به کنترل کردن ویلچرم، خدا رو شکر خودش کنترل داشت روی دسته اش و میشد باهاش ور بری از اتاق اومدم بیرون که دیدم مامان در حال صحبت کردن با خاله اس پشت تلفن خواستم خودم برای آشتی پا پیش بزارم رفتم سمت مبل و یه ماچ بزرگ کردمش، و بهش گفتم خاله اینا رو بگو بیان

-نمی گفتی هم میخواستم همین کار رو کنم .

با چشمام دنبال ویانا گشتم که دیدم نیست و سپهرم سریع توی اتاق خودش جیم شد.

حدش زدم توی اتاق سپهره

هعی خدا هعیی به بهونه من اومده اینجا، حالا با سپهر میگرده

پ.ن:ببخشید دیروز پارت نذاشتم،اگر می‌ذاشتم خیلی کم میشد….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بی نام
بی نام
1 سال قبل

ابن رمان ی جوری

Artin
1 سال قبل

مرسی که پاهاتو حس میکنی 😂😂😂

این پارت بی نقص و عالی بود 👏🏻👏🏻

Maaayaaa
Maaayaaa
1 سال قبل

رمان عالی و قشنگه با اینکه اولین رمانت هست❤️

Nahar
Nahar
1 سال قبل

خوب بود♥️

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x