رمان ملورین پارت 34

3.8
(5)

 

 

سر بالا گرفت و چشمش به ست لباس زیر مشکی رنگی که پشت سر فروشنده بود افتاد.

 

مدلش به طرز زیبایی بود و همین که چشمش به ان افتاد لبخند به لبش امد

 

فروشنده رد نگاهش را دنبال کرد و با چاپلوسی گفت:

 

– بزنم به تخته سلیقتونم که خوبه! این مدل یکی از بهترین کارامونه!

 

لباس زیر را برداشت و جلوی ملورین روی پیشخوان گذاشت و گفت:

 

– البته این سادست، مدل پلنگیشم هست، ببین گلم شرتش لامباداست، سوتینشم که از جلو باز میشه.

 

نگاهش به زیپی که از جلو به سوتین وصل شده بود افتاد.

 

یک دست لباس زیر چرم بود که به قول فروشنده جزئی از بهترین کار های فروشگاه حساب میشد.

 

چون نمیتواست از خیرش بگذرد گفت:

 

– اینم میبرم‌

 

فروشنده خرسند سری به نشانه‌ی تایید تکان داد و گفت:

– بله گلم حتما! مبارکت باشه

 

تشکری کرد و هزینه‌ی لباس ها را پرداخت کرد و سپس از فروشگاه خارج شد.

 

محمد دست به سینه جلوی مغازه منتظرش ایستاده بود و با دیدنش قدمی به جلو برداشت:

 

– برداشتی؟

 

پلاستیک را کمی بالا گرفت و خجالت زده گفت:

 

– اوهوم!

 

 

 

محمد اما بی پروا سرش را به گوش ملورین نزدیک کرد و کنار گوشش لب زد:

 

– پس امشب واسم بپوشش!

 

بالافاصله سرش را بالا گرفت و متعجب گفت:

 

– مگه قراره پیش من بمونین امشب؟

 

سرش را به نشانه‌ی تایید تکان داد و دستش را روی کمر ملورین سراند و به جلو هولش داد:

 

– فکر کردی بعد از یک ماه ازت میگذرم!

 

چیزی در دل ملورین فرو ریخت و لب به دندان گرفت.

 

از فکر شب گوش هایش داغ شد و با سری زیر گرفته ادامه‌ی راهش را رفت.

 

_♡__

 

روبروی هم نشسته بودند و ملورین به سختی چادرش سفید سرش را روی سرش ثابت نگه داشت.

 

محمد برای محکم کاری و اینکه خیال دخترک را راحت کند، خطبه‌ی صیغه را بینشان خوانده بود.

 

اکنون ملورین به صورت شرعی زنش محسوب میشد!

زنی که برای دیدنش به شدت بی طاقت شده بود!

 

منتظر بود تا مینو از بازی با اسباب بازی هایش خسته شود و به خواب رود

 

همینطور هم شد و مینو بالافاصله بعد از اینکه قرص های تجویزی دکتر را خورد به خواب رفت

 

حال تنها صدایی که سکوت بینشان را در هم می‌شکست صدای عقربه های ساعت و نفس های کش دار محمد بود!

 

_♡__

 

 

 

– اون چادرو از روی سرت بر نمیداری خوشگل خانمم؟

 

ملورین گوشه‌ی لبش را به دندان کشید و به ارامی گفت:

 

– الان؟

 

محمد بی طاقت و خمار خندید

_آره

 

 

 

چادر از روی سرش تا روی شانه هایش سر خورد و چشم محمد به شانه‌های لختش افتاد

 

اب گلویش را سخت پایین فرستاد و همچون گرگی گرسنه به دختر‌ک نزدیک شد.

 

ملورین کمی در خود جمع شد و از روی شانه به مینو غرق در خواب خیره شد و گفت:

 

– اینجا جاش نیست!

 

دست محمد روی کمر ملورین نشست و گفت:

 

– اینجا که نه ولی وقتی بریم تو اتاق، حسابتو یه سره میکنم خوشگلم!

 

حرفش را زد و با یک حرکت ملورین را از روی زمین بلند کرد و روی دست هایش گذاشت.

 

برای نیفتادنش به گردن محمد چنگ زد و گفت:

 

– میفتم الان!

 

همانطور که به سمت اتاق روانه میشد لب زد:

 

– نترس هواتو دارم!

 

_♡__

 

 

 

وارد اتاق شدند و محمد در را با پایش بست و ملورین را روی زمین گذاشت.

 

چادر کاملا از روی سرش سر خورده بود و چشم‌های محمد وجب به وجبش را زیر و رو میکرد.

 

از بالا تا پایین و برعکس را خیلی هیز دید زد و اب گلویش را سخت قورت داد:

 

– چطوری تونستم یه ماه تموم از این بدن بگذرم من لعنتی!

 

دگمه های پیراهنش را یک به یک باز کرد و از تن بیرون کشید و روی زمین انداخت.

 

نزدیک به ملورین ایستاد و باسنش را در چنگ گرفت و کنار گوشش گفت:

 

– امشب فقط میخوام کنار گوشم اه و ناله راه بندازی باشه خانم کوچولو!

 

همزمان با گفتن حرفش دستش را بین پای دخترک سراند و فرصت اعتراض را از او صلب کرد

 

ملورین با خماری هر دو پایش را به هم چسبامد و دست محمد را بین پاهایش گیر انداخت:

 

– چشم!

 

افرینی گفت و با یک حرکت تاپ مشکی رنگش ره در تنش جر داد و خیره‌ی لباس زیرش شد

 

با دیدن برجستگی سینه‌هایش اب گلویش را به سختی پایین فرستاد و لب زد:

 

– امسب نترکم خیلیه!

 

دستش را قاب سینه‌ی ملورین کرد و فشاری کوتاه به ان وارد کرد.

 

صدای ناله‌ی ملورین که بلند شد مشتقانه کارش را ادامه داد و لب هایش را بوسید.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.8 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

4 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Yas
Yas
1 سال قبل

😐😐😐😐😐خاک عالممممم من برم تو افق محوشم😳😳😳🙄🙄🙄

Tamana
Tamana
پاسخ به  Yas
1 سال قبل

😂😂واقعا تو فاز و هدف اینطور نویسنده ها موندم😐😂

Yas
Yas
پاسخ به  Tamana
1 سال قبل

😂😂😂😂 والا
بنظرم شبه جمعه اشون بهشون ساخته میخوان بیان تعریف کنن تا یکذره خالی شن والا😐😐😐😐😂

Tamana
Tamana
پاسخ به  Yas
1 سال قبل

بعید نیس ازشون😐🚶‍♀️😂

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x