رمان ملورین پارت 4

4.5
(2)

 

 

بی توجه به غر غر هایش ، ش*رتش را پوشید و به سمت میز لوازم آرایش رفت و چند تراول درآورد و روی تخت پرتاب کرد.

 

 

-از حموم اومدم بیرون اینجا نبینمت!

 

به سمت حمام رفت و در را بست.

دوش را باز کرد و زیر آب یخ ایستاد.

سرما تا مغز استخوانش نفوذ کرده بود….

 

«-کی تو رو فرستاده اینجا؟

 

-خو..خودم! به..‌به خدا کسی نیست!

 

-چقدر پول میخوای تخ*م حروم؟ چقدر میخوای بری و گورتو گم کنی؟

 

-پول…پول دوای خواهرم و بده!

 

-دوای خواهرت مگه چیه که به خاطرش تنت و به تاراج دادی؟»

 

صدای ناز دار دخترک در گوشش می پی چید.

هر لحظه و هر ثانیه در فکرش می چرخید و دست بردار نبود.

 

آنقدر زیر دوش سر ماند که دیگر جمجمه سرش هم از سرما درد گرفت.

 

دوش را بست و به سمت بیرون رفت.حوله ی تن پوشش را بر دورش پیچید.

به سمت در اتاق رفت که تلفنش زنگ خورد.

 

اسم نرگس خاتون روی صفحه تلفن روشن خاموش می شد.

 

 

-جانم؟!

 

-جونت بی بلا عزیز مادر، مگه قرار نبود هشت شب بیای دورت بگردم؟ زشته مادر زود بیا آقات منتظره!

 

 

 

چرا دست از سرش بر نمی داشتند.

خسته بود.

به سمت کمد لباس هایش رفت و یک دست ، کت و شلوار رسمی انتخاب کرد.

چه می شد یک شب اسپرت بپوشد و به خانه ی پدرش برود؟ نمی شد!

باب حوصله ی بحث کردن با اورا نداشت!

انگار فقط او در فامیل نشان شده بود، کاری به امیر بی بند و بار نداشتند.

 

 

سرش را بی حوصله تکان داد و افکار مریضِ در سرش را بیرون ریخت.

 

*****

 

به خانه ی پدرش رسید، درِ خانه را با ریموت باز کرد و داخل حیاط سنگ فرش شده شد.

 

حاج مسلم، علاقه ی شدیدی به خود نمایی داشت، انگار!

ماشینِ آلبالویی امیر، اولین چیزی بود که به چشمش آمد.

 

قدم هایش را به سمت خانه تند تر کرد، کفش هایش را که در آورد ، در پذیرایی باز شد .

نرگس خاتون ، با آن قد کوچکش، محمد را در آغوش گرفت.

 

صدای حاج مسلم از آن طرف پذیرایی آمد

 

-نرگس؟ باز نیومده شروع کردی؟

 

اشک های نرگس خاتون روی کت طوسی رنگ محمد نشسته بود.

 

-گریه نکن فدای اشکات بشم، نرگس خاتون! چرا گریه می کنی الان؟

 

-میدونی چند وقته ندیدمت مادر؟ نمیدونی وقتی که نمیای چه خونی به دل من میشه؟

 

اشک هایش را پاک میکند و باز لب می زند.

 

-مگه از خونت تا اینجا چقدر راهه مادر به قربونت؟

 

-مامان نرگس؟ بار چندمه باهاش بحث می‌کنی؟ وقتی که دوست نداره بیاد چرا تحت فشارش می زاری؟

 

نیلا خواهرک دردانه، خودش را محکم در بغل محمد می اندازد.

لوس وارانه خودش را به او چسباند.

 

– خوش اومدی داداشی. چقدر دلم برات تنگ شده بود. هیچ نمیای منو ببری بیرون!

 

در را پشت سرش بست. خنده ی ملایمی کرد و خیره به او گفت

 

-همین الان داشتی سر نرگس غر می‌زدی! چی شد…

 

 

 

خودش را لوس می کند.

-من با مامان فرق میکنم خب…!

 

به سمت پذیرایی می روند، حاج مسلم و حاج ابراهیم، پدر امیر، روی صندلی سلطنتی تکیه زده بود .

به اجبار برای عرض ادب نزدیکشان شد.

امیر، سر به موبایل همانطور سلام کرد.

 

به سمت عمویش رفت و سلامی عرض کرد.

 

-پارسال دوست امسال آشنا، آقا محمد!

خونه ی باباتم باید دعواتت کنیم؟

 

نیش خندی می زند.

خطاب به پدرش می گوید:

 

-ما هم دلمون نمی خواست با دعوت بیایم خونه پدرمون! روزگار جوری چرخیده که این طور بشه!

 

حاج مسلم بحث را می بندد. نمی خواست رویش باز شود.

 

-بشین پسر، خسته ای!

 

صدای را بلند می کند و حلیمه را صدا می زند.

 

-حلیمه …حلیمه ….یه چایی بیار برای محمد.

 

حلیمه چشم گویان چای را دم می کند.

 

*

 

 

از پایین شهر تا خیابان های فرشته ، پیاده آمده بود.

خسته و نالان نفس نفس می زد .

پایش از شدت درد بی حس شده بود.

 

از شدت سرما، انگشتان دستش بی حس شده بود.

دست درون پالتوی کهنه اش فرو برد و آدرس را بیرون کشید.

 

با نگاه کردن به آدرس، فهمید که درست آمده.

زنگ در خانه را فشرد.

 

-بله؟

صدای مردی بلند شد، صدایش عجیب آشنا می زد.

 

-خدمه ام ، از شرکت پارس پرور!

 

-بفرمایید.

 

در خانه با تیکی باز می شود، به داخل می رود و حیاط سنگ فرش شده را دنبال می کند.

 

از پله های عمارت بالا می رود و خم می شود، بندِ کتونی های سفیدش را باز کند،که در باز می شود.

 

سرش را بلند می کند و با دیدن…..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 2

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

5 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.9 (8)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
IMG 20240402 203051 577

دانلود رمان اتانازی به صورت pdf کامل از هانی زند 4.8 (12)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   تو چند سالته دخترجون؟ خیلی کم سن و سال میزنی. نگاهم به تسبیحی ک روی میز پرت میکند خیره مانده است و زبانم را پیدا نمیکنم. کتش را آرام از تنش بیرون میکشد. _ لالی بچه؟ با توام… تند و کوتاه جواب میدهم: _ نه! نه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
پريسا
پريسا
1 سال قبل

سلام اگر اين رمان كامل بخوايم بايد چيكار كنيم

Mehrsa
Mehrsa
1 سال قبل

چرا پارت نمیزاری

مهی
مهی
1 سال قبل

پارت پنجو بزار

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x