35 دیدگاه

رمان نغمه دل پارت 37

4.3
(4)

 

 

_سلام دکتر

_سلام بفرمایید

_شمس هستم، محمد علی شمس

کمی مکث کرد

_اهااان اقای شمس خوبی پسرم؟ سر پا شدی؟

_راستیتش همونطورم

_نگو که هنوزم ویلچر نشینی

_متاسفانه

_چی بهت بگم پسر؟ چرا همون موقع درمان نکردی؟

_یه اتفاقاتی پیش اومد که قسمت نشد ولی الان میخام بیام برای درمان امکان خوب شدنم هست

_باید معاینه بشی اول، با اینکه دیر اومدی ولی ماهی رو هر وقت از اب بگیری تازه س یه وقت میزارم امروز بیا پیشم برای معاینه

_چشم دکتر خداحافظ

_منتظرتم خدا نگهدار

_خداروشکر هنوزم دیر نشده برای درمان فقد اگر اونموقع میومدی زودتر درمان میشدی تا الان

_دکتر میخام هرچه زودتر درمان شم

دکتر خنده ای کرد از عجول بودنم

_دیر اومدی عجله ام داری پسر؟

_دنبال کسی ام که گمشده تو خاطرات گذشته م باید هرچه زودتر پیداش کنم

_ایشالا با همت خودت خوب میشی و گم شده ات رو پیدا میکنی

_از کی بیام برای فیزیوتراپی؟

_از فردا میتونی شروع کنی

سری تکون دادم و خدافظی کردم

چندین ماه بود نیومده بودم بیرون، خوشم نمیومد مردم با ترحم بهم نگاه کنن

تاکسی گرفتم و رفتم خونه، زهره هیچوقت خدا خونه نبود و راحت میتونستم رفت و امد کنم به مطب بدون اینکه بفهمت

تا غروب که زهره بیاد دائم در حال ورزش دادم پاهام بودم و به این فکر میکردم چرا تو هشت سال زندگیم با زهره هیچوقت از اینکه تا ساعت هفت شب بیرون خونه باشه حرفی نزدم؟

تو فکرا بودم که صدای در اومد دیدم با یه عالمه مشمای خرید تو دستش اومد سمتم

_سلام عشقم خوبی؟

_سلام ممنون

لباساشو عوض کرد و منو برد سمت اشپزخونه

سر شام بودیم که بحث رو باز کردم:

_زهره

_جانم

_خوشم نمیاد تا این وقت شب بیرون باشی سعی کن رفت و امدت رو کمتر کنی

خیلی سعی داشت اروم بشه و با خنده مصنوعی گفت:

_عشقم من هشت ساله اینطوریم چرا یهو الان داری منع میکنی منو؟

_از الان به بعد خوشم نمیاد پس رعایت کن لطفا

عصبی شده و با صورت قرمز گفت:

_سعیمو میکنم

_خوبه

_میخان درمان پاهام رو شروع کنم

غذا پرید تو گلوش

_چ… چی؟

_خسته شدم از یک جا نشینی

_ا… اهان… خو.. خوبه

_هوم

وقتی دیدم صورتش قرمزه و استرس گرفته فهمیدم یه کاسه ای زیر نیم کاسه هس

میدونستم سر پا شدن من برای اون حکم اژیر خطر رو داره

دلیلشو حتما بعد سر پا شدنم پیدا میکنم

منو تا اتاقم همراهی کرد و رفت تو اتاق خپدش

بعد عملم یه ادم دیگه شدم و حتی وقتی خاستم تو اتاقمون بخابیم من نزاشتم پیشم بخابه با اینکه ناراحت شد ولی نتونستم

یه حس پایبندی به کسی نمیزاشت بزارم زهره کنارم بخابه و نمیدونستم این پایبندی به کی و چی هست؟ حتی بعضی وقتا زهره با لباس خواب های خوشگلی که بقول خودش از اونور اب خریده و خدا تومن پولشو داده میومد پیشم و من هر دفعه پسش زدم

یک هفته بود درمان میشدم و میتونستم انگشتامو حرکت بدم و دکتر میگفت پیشرفت خیلی خوبی داشتم

میخاستم بازم با رضا ارتباط بگیرم، هرچیم باشه اون ادم عیت برادرمه و هرچقدرم باهام بد باشه من نمیتونم ازش بگذرم و خاطراتمونو فراموش کنم

کم کم میتونستم حرکت کنم با عصا و دیکه نیازی به ویلچر نبود

زهره هنوزم فکر میکرد ویلچر نشینم و بیخیال درمان شدم

از مطب دکتر اومدم بیرون و تاکسی گرفتم تا برم محل کار جدید رضا

از بچهای شرکت پرس و جو کردم و فهمیدم یک هفته بعد از استفائ رفته محل کار جدیدی که بهش پیشنهاد داده بودن

وقتی منشی گفت وقتش خالیه در اتاقشو زدم

_بفرمایید

وارد شدم، سرش توی نقشه ها بود

_سلام

سرشو سریع اورد بالا

_علی

_جان داداش

شتاب زده اومد و بغلم گرفت

کم مونده بود بشینه و عین دخترا گریه کنه، رضا از اولشم احساسی بود و همین باعث شده بود رفاقتمون محکمتر بشه

_بیشعور میدونی تو این چهار ماه چی کشیدم؟ چقد منتظرت بودم؟ خاک تو سرت

_خب حالا دماغتو با لباسم پاک نکن تازه پوشیدمش

از بغلم اومد بیرون و دستشو خاک بر سری نشونم داد

حتی دلم برای این کارای دخترونش هم تنگ شده بود

_خب بشین سر پا سخته

_چه خبر؟ کار جدید خوبه؟

_شکر خوبه ولی خب غریبم دیگه

به منشی ش گفت دو تا قهوه برامون بیارن

وقتی دید تو فکرم پرسید

_اتفاقی افتاده؟

کلافه سری تکون دادم

_دنبال یه گمشده م

_چه گمشده ای؟

_نمیدونم فقط میدونم یک چیزی رو تو زندگیم گم کردم قبل عملم

انگار میدونست درمورد چی صحبت میکنم

_اگر اومدی از من سوال بپرسی کاری از دست من بر نمیاد

_یعنی چی؟

_قسم خوردم حرفی درموردش بهت نگم خودش ازم خاسته

_پس من چجوری پیداش کنم؟

_برو دنبال چیزایی که به یاد میاری حتی کوچکترینشون

خیلی جدی و محکم گفت بدون اینکه ذره ای شوخی داشته باشه

نا امید خدافظی کردم و رفتم سمت خونه، درو که باز کردم دیدم زهره خونه س با چشمای گرد شده به پاهام زل زده

_سر…. سرپا.. شدی؟

_اره، چی این موضوع برات تعجب اوره؟

_ه… هیچی

سری تکون دادم و رفتم اتاقم

اینقدر مغزم درگیر بود که میلی به شام نداشتم و نرفتم بیرون

اینقدر فکر کردم و به مغزم فشار اوردم مه سردرد گرفتم برای اینکه سردردم شدید نشه و خونه خرابم نکنه قرصی خوردم و خابیدم

_این گل سر و قراره بزنی به موی دخترمون…… چقد خوشگل شدی.. هوس لواشک کردم خب

ترسیده پریدم از خواب، اینا چی بود؟

هیچ کدومش برام واضح نبود جز یدونه ش تصویر بافتن مو توی اتاق خونه مجردیم

نصف شب بود و نمیتونستم تا صبح تحمل کنم، لباس پوشیدم و از اتاق اومدم بیرون زهره خواب الود در اتاقشو باز کرد

_کجا داری میری؟

_خونه مجردیم

انگار برق 200 ولتی بهش وصل کردن که خواب از سرش پرید

_چ… چی؟

صورتش گچ دیوار شده

_برا… برای چی؟

_تو چرا میترسی؟

_هیچی… میشه منم بیام؟

_تو چیزی میدونی؟

_ن… نه

_پس برو اونور

بدون توجه به علی گفتناش اسنپ وی ای پی گرفتم و رفتم

درو باز کردم و وارد شدم

وقتی وارد ساختمون شدم تازه یادم افتاد کلید نیوردم که چشمم خورد به دسته کلید افتاده زیر گلدون

درو باز کردم و وارد شدم

خونه پر از گرد و غبار بود ولی دکوراسیون خونه عوض شده بود انگار بعد ازدواجم بازم توش زندگی میکردن

رفتم داخل اتاقم یه لباس دخترونه افتاده بود روی زمین برش داشتم و نگاهی بهش کردم

_چشمامث در اوردی دختر

نگاهی به شونه روی میز عسلی کردم

_موهات خیلی خوشگله کوتاهش نکنی ها

چشمم رفت پی عکس بغل شونه

عکس من بود و یه دختر

_اقا اذیت نکن خیلی بده قیاقم…. نخیرم خیلیم خوشگلی بخندد

یادم اومد، مائده، دختر توی عکس مائدس

همه گذشته م عین نوار اومد جلوی چشمم و تازه فهمیدم این خونه چرا دکوراسیونش عوض شده چرا نمیزاشتم زهره کنارم بخابه

یه کاغذ ازمایش افتاده بود رو تختم برش داشتم، عکس سونوگرافی بود و اسم روش مربوط به مائده بود

مائده حامله بود؟ الان کجاست؟

زهره نفس نفس زنان اسممو صدا میزد

_علی…. علییی

وقتی عکس سونو از دستم افتاد و نگاهش افتاد روش گفت:

_بزار توضیح میدم

بی نفس گفتم:

_چه توضیحی؟ اینکه زندگیمو نابود کردی؟

هق زد

_علی من دوست دارم

_دوستم داشتی که با دوس پسرت ریختین رو هم اموالمو بکشین بالا؟

هق هق میکرد و میگفت:

_علی… منو… گول زد…. بخدا پشیمون شده بودم ولی دیر فهمیدم

وقتی فهمیدم که استفادشو ازم برده بود و همه طلاهام و ماشینمو فروخته بودم و پولشو داده بودم دستش

_لیاقتت همون بود

پاهام توان ایستادن ازشون سلب شد

تکیه به دیوار افتادم پایین

میخاست دستمو بگیره که داد زدم و تو گوشش زدم که پرت شد زمین

_دست نجستو بهم نزن هرزه

گریه میکرد و من فقط به عکس بچه دو ماهم خیره شدم

تنها چیزی که میتونستم بگم این بود

_فقد از زندگیم برو توروخدا برو هرچی میخای بردار و برو

هق هق کنان گفت:

_میرم بخدا میرم دیگه نمیبینی منو

رفت و منو با کوهی از درد تنها گذاشت

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

35 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
♡ روا ♡
♡ روا ♡
10 ماه قبل

سلام آجی ادا اشکالی نداره بهت بگم آجی اولین بار زیر پارتت کامنت میزارم خب باید بگم خیلی خوشم میاد ازت تو خیلی دختر مهربونی هستی و من آرزوم اینه یه خواهر مثل شما ها داشته باشم خیلی خوشحالم که شروع کردی و رمان نوشتی منم خیلی دوست دارم رمان بنویسم ولی دوست دارم قبلش یکم رمان های متنوع بخونم در کل باید بگم رمانت رو خیلی دوست دارم و اینم بگم من همونیم که زیر رمان دلارای کامنت گذاشتم و جوابت دادم و گفتم من حدود یه ساله تو سایت رمان دونی هستم اما هیچوقت کامنت نزاشتم در کل خیلی رمانتو دوست دارم

♡ روا ♡
♡ روا ♡
پاسخ به  Eda
10 ماه قبل

ممنونم آجی جونم من خیلی دوست دارم هم خودت هم نوا رو ولی تاحالا نشد با نوا صحبت کنم در کل تو بهترین دختری هستی که دیدم ❤️

،،،
،،،
10 ماه قبل

افرین علی آقاهمینطوربااراده ومحکم باش ازپس مشکلاتت بربیاوب زندگی قبلیت برگرد👏👏👏ممنون اداجون توروخدادیگ مشکل نتراش واسشونا

،،،
،،،
پاسخ به  Eda
10 ماه قبل

نخندمیزنمتا😁😁

فاطمه
فاطمه
10 ماه قبل

واااااییییی😍😍😍😍

لیکاوا
لیکاوا
10 ماه قبل

بالاخره پارتتتت🥺🥺🥺🥺
مشتاقم بدونم وقتی پیداش کرد مائده چه واکنشی داره

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
10 ماه قبل

جیغغغغغغغ واییی بازم پارتتتتت

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
پاسخ به  Eda
10 ماه قبل

تولد کی؟!

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
پاسخ به  Eda
10 ماه قبل

ععع نمیدونستمم❤ ایشالا بتونی تمومش کنی تا اونموقع ولی خب درست مهمتره اجی🙃❤😘

♡ روا ♡
♡ روا ♡
پاسخ به  Eda
10 ماه قبل

دعام کن میخوام برم مشهد راهم خیلی دوره

neda
عضو
پاسخ به  ♡ روا ♡
10 ماه قبل

میشه منم دعا کنی؟ جواب آزمایشم منفی بیاد… 😥
التماس دعا دارم ازت گلم…

♡ روا ♡
♡ روا ♡
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

چشم خوشگلم حتما تو ندا هستی همون ننه ندایی که بقیه میگن

♡ روا ♡
♡ روا ♡
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

چشم گلم حتما فقط تو همون ننه ندایی هستی که بقیه میگن

♡ روا ♡
♡ روا ♡
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

چشم خوشگلم تو همون ننه ندایی که بقیه میگن

neda
عضو
پاسخ به  ♡ روا ♡
10 ماه قبل

مشهور بودیم نمیدونستیم 😂
آره عزيزم…
شدیدا محتاج ب دعا هستم..
از ته دل برام دعا کن 💔😔🙏🏻

♡ روا ♡
♡ روا ♡
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

چشم خوشگلم حتما وای من خیلی شما ها رو دوست دارم میشه خواهرت باشم و اینکه میشه یکم خودتو معرفی کنی

neda
عضو
پاسخ به  ♡ روا ♡
10 ماه قبل

معرفی کردم عزیزم…
چندسالته شما؟
شمام عین دخترای دیگ، دختر خودم..
فدای مهربونیت مام دوست داریم…

♡ روا ♡
♡ روا ♡
پاسخ به  neda
10 ماه قبل

من فاطمه ام ۱۳ ساله ام ه ممنون نظر لطفته

♡ روا ♡
♡ روا ♡
پاسخ به  Eda
10 ماه قبل

حتما گلم مگه میشه شما ها رو دعا نکنم قربونت

♡ روا ♡
♡ روا ♡
پاسخ به  Eda
10 ماه قبل

مرسی گلم حتما

♡ روا ♡
♡ روا ♡
پاسخ به  Eda
10 ماه قبل

باشه خوشگلم مگه میشه برم و خواهر خودم دعا نکنم حتما عات میکنم ایشالا هر خواسته داری انجام شه و تو هم زود تر بری پیشش

♡ روا ♡
♡ روا ♡
پاسخ به  Eda
10 ماه قبل

باشه خوشگلم مگه میشه برم و واسه ی خواهر خودم دعا نکنم حتما دعات میکنم ایشالا هر خواسته داری انجام شه و تو هم بری پیشش

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط فاطمه موحدی
بهار
بهار
پاسخ به  Eda
10 ماه قبل

یعنی بازم پارت میزاری تا چهارشنبه

بهار
بهار
پاسخ به  بهار
10 ماه قبل

چند تا پارت دیگه داریم فصل دو تموم بشه

بانو
بانو
پاسخ به  Eda
10 ماه قبل

تو رو خدا 😐😐😐این چه وضع پارت گذاری آخه

دسته‌ها

35
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x