34 دیدگاه

رمان نغمه دل پارت34

3.4
(5)

 

(مائده)

بعد اون شبی که گفت بعد رفتنش چکار میکنم رفتارش به کل عوض شده دیره بیرون تا نصفه شب نمیاد و با فاصله ازم میخابه، دیگه باهام حرف نمیزنه

حاملگیم باعث شده بود شکاک باشم ولی سعی کردم افکار زردمو کنار بزنم

امروز وقت دکتر داشتم قرار بوپ صدای قلب بچه مو بشنویم

_سلام حاضری؟

_سلام اره

از چشماش خستگی میبارید

ریشاش در اومده بود و موهاش بهم ریخته بود

اصلا شبیه محمد علی من نبود

وقتی نشستم تو ماشین از سرمای نگاهش و خستگی کلامی یخ زدم

وقتی پیاده شدیم حتی دستمم نگرفت

(محمد علی)

یک هفته بود خودمو از لمسش محروم کرده بودم، یک هفته بود برای اینکه چشمم به چشمای غرق خونش نیوفتت نرفتم خونه

پاتوق تنهاییم شده کوه

وقتی صدای پر بغضشو که باهام حرف میزد میشنیدو قلبم از حرکت میوفتاد

صدای دکترو نمیشنیدم فقط وقتی به خودم اومدم که صدای قلب بچمو شنیدم

من چجوری میخام قاتل بچه ای بشم که قلبش میزنه و زنده س؟

صداش عین اوای لالایی بود برام، اژیر مرگم

که قرار نیست دیگه این صدا رو بشنوم، اشم تو چشتم جمع شد ولی زود به حالت قبل برگشتم

_باید خیلی بیشتر مراقب خورد و خوراک خانومتون باشین، استرس و ناراحتی براش سمه

سری تکون دادم و زود اومدم بیرون

(مائده)

وقتی داشتیم صدای قلب بچمو گوش میکردم نگاهم رفت سمت علی که اشک تو چشماش بود

پس چرا باهام نامهربونه؟

(دوهفته بعد)

دیگه طاقم طاق شده بود

ساعت سه نصفه شب بود

دیدم با حال زاری اومد خونه

_سلام

سری تکون داد

_باید صحبت کنیم

_حوصله ندارم بعدا

دیکه صبرم سر اومد جیغ زدن

_همین حالاا

عصبی برگشت سمتم و داد زد

_چی میگی هااان؟

_چته محمد علی چرا دو هفته است نگاهم نمیکنی نکنه….

داد زد

_نمیخامتت دیگههه نمیخااامت فهمیدییی؟

_پس…. پس بچمون چی؟

_نه تورو میخام نه اون بچرو

گفت و نفهمید قلب منو به هزار تیکه کرد

_دیگه نمیخام ببینمت فهمیدی؟ فردا دلم نمیخاد اینجا باشی یک ماه دیگه صیغه تموم میشه تو این یک ماه نمیخان ببینمت مفهومه؟

رفت تو اتاق و درو محکم بست

قلبم از حرکت ایستاد، حتی با این حرفاش هم من دوستش داشتم

ولی نمیخام اذیتش کنم میرم

(محمد علی)

قلبم کنده میشد وقتی با بغض به صورتم زل زده بود و اروم هق میزد

باید میرفت، باید ازم متنفر میشد تا راحت دل بکنه

(مائده)

تمام وسایلمو جمع کردم، تمام شب رو با گریه وسایلمو جمع کردم

صبخ ساعت 6 قبل اینکه بیدار بشا لباسمو پوشیدم و درو باز کردم و چمدونمو گذاشتم بیرون و برای اخرین بار به خونه عشقمون نگاه کردو به خونه ای هزار بار جملات عاشقانه مارو شنیده بود

_تو مرا ازردی که خودم کوچ کنم از شهرت

تو خیالت راحت میروم از قلبت

میشوم دور ترین خاطره در شبهایت

رسیدم به ترمینال، اتوبوس نیم ساعت دیگه حرکت میکرد و من میرفتم به جایی که نقطه شروع و پایانم بود

تمام راه زل زده بودم به جورابای ابی رنگی که خریده بود برای پسرمون

(محمد علی)

صدای قدم هاشو می شنیدم و بیدار بودم، درو که بست منم با خودش برد

داشتم میترکیدم

فریاد میزدم میشکوندم ولی هنوزم اروم نشده بودم

هنوزم دلم خون بود اشک میریختم و با خودم میگفتم چجوری قراره به نبودش عادت کنم؟

رضا از صبح هزار بار زنگ زده بود، الانم پشت در بود و میدونستم اگر باز نکنم درو میکشنه

_بله؟

_کجایی؟ یه ساعته دارم زنگ میزنم در میزنم

اینجا چرا بهم ریختس؟

_چون من شکوندم

_مائده کجاست؟

_رفت

_چی؟

_دعوامون شد رفت

_برای چی؟ بدو بریم دنبالش

_دیگه نمیاد

_یعنی چی؟ زن حامله رو…

وقتی بازم یادم اومد با یه بچه فرستادمش رفت عصبی شدم و همه وسایل روی کانترو شکوندم و عربده زدم

_ازش متنفرم میفهمییی؟ دیگه نمیخامش

متعجب گفت:

_باشه داداش هرچی تو بگی اروم باش دستت داره خون میاد بیا بریم بیمارستان

سرم تیر کشید

_نمیخاد

_بیا بریم

_گفتم نمیخاد برو بیرون

_باشه رفتم

از ترس اینکه حالم بدتر نشه رفت

دستمو با پارچه بستم

رفتم تو اتاقش همه چیزشو برده بود

فقط لباسی که من براش خریدم با گل سری که برای تولدم گرفته بود جامونده

تو اون لباس عین فرشته ها شده بود، بوش کردم، بوی خودشو میداد

خمار بغلشم، خمار اون تیله های غرق خون

چال لپش که وقتی میخندید نمایان میشد

بالشش رو بغل کردم

یعنی تا چند وقت با اینا میتونستم قلبمو اروم کنم؟

(مائده)

یه هفتس اومدم اینجا و هیچ سراغی ازم نگرفته

رضا بهم زنگ زد گفت تو میدونی چشه منم گفتم نمیدونم و خبری شد بهم بگو

هروز بیشتر به این پی میبرم که ازم متنفر شده پس چرا این دل لعنتیم ازش متنفر نمیشد؟ چرا هروز چشام به در خشک میشه

_مادر به فکر خودت نیستی به فکر بچث باش

_میل ندارم بی بی

_اینقدر به فکر شوهرت نباش مطمئنم هنوزم دوست داره

پوزخند زدم

_اگر دوسم داشت نمیزاشت برم

تو این یک هفته یه بارم بهم زنگ نزده

_هیچ چیز خدا بی حکمت نیست مادر

رفتم سر مزار حاج بابام و تا میتونستم گریه کردم

_حاج بابا دیدی تنهام گذاشت؟ یادته همینجا کنار تو بهم گفت تنهام نمیزاره؟ پس چرا زد زیر قولش؟ چرا رفتی منو تنها گذاشتی

تا غروب اونجا بودم و شب به زور بی بی چند تا قاشق سوپ خوردم

شبا همش کابوس علی رو میدیدم

ارامش نداشت تو بیابون بود و سرگردون

(محمد علی)

یک هفته بود خودمو حبس کرده بودم اینجا، تو اتاقش

سردرد لعنتی ولم نمیکرد و داشت از پا درم میاپرد

بی رمق رفتم حموم و لباس پوشیدم برم دکتر بلکه یه دارویی بده این درد بیصاحاب بیوفته

امارای دادم و دکتر گفت:

_پسر چکار داری میکنی با خودت؟ تومور درحال پیشرفته درمان رو شروع نکنی ممکنه..

پوزخندی زدم

_ممکنه بمیرم؟

_پسر جان خیلی ها عین تو بودن و با توکل به خدا و شیمی درمانی خوب شدن امید داشته باش

_امیدم رفت دکتر، زندکی یه هفتس رفته دیگه چه فرقی داره بمیرم یا بمونم؟

سری به تاسف تکون داد

از مطب اومدم بیرون و سمت خونه روندم و چند بار نزدیک بود چپ کنم از بس سرگیجه داشتم

وقتی رسیدم دیدم رضا تو لابی نشسته

بی توجه به اون سمت اسانسور حرکت کردم که دنبالم اومد

_علی چه مرگته؟ چرا اینطوری شدی؟ تو که زندگیتو دوست داشتی تو که عاشق مائده بودی چرا داری گند میزنس به زندگیت؟

بیتوجه بهش درو باز کردم که عصبانی شد

_میفهمی چی میگم؟ هااان؟ مرتیکت دختر مردمو عاشق خودت کردی حالا داری میزنی زیرش؟ خوشی زد زیر دلت؟

عصبی مشتی روانه ش کردم که افتاد زمین

_خفه شووووو، اگر اینکارو کردم برای خودش بود که نبینه لحظه مرگمو

_چی؟ چه مرگی؟

_تومور دارم میفهمییی؟ تا چند وقت دیکه زنده نیستم

_دا… داداش چی داری میگی؟ دروغه

بغض کرده گفتم:

_ای کاش دروغ بود

_درمان میشی خوب میشی مطمئنم

_چی داری میگی؟ مریضیم پیشرفت کرده معلوم نیست تا کی باشم فقط اگر من نبودم مراقب…

سرم تیر کشید و حرفای رضا برام نا مفهوو شد

چشام سیاهی رفت و افتادم

رضا همش صدام میکرد ولی قادر به جواب دادن نبودم و وارد یه دنیای دیگه شدم

(ببخشید بابت پارتگذاری های نامنظمم😕)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143258 649

دانلود رمان زخم روزمره به صورت pdf کامل از صبا معصومی 5 (1)

بدون دیدگاه
        خلاصه رمان : این رمان راجب زندگی دختری به نام ثناهست ک باازدست دادن خواهردوقلوش(صنم) واردبخشی برزخ گونه اززندگی میشه.صنم بااینکه ازلحاظ جسمی حضورنداره امادربخش بخش زندگی ثنادخیل هست.ثناشدیدا تحت تاثیر این اتفاق هست وتاحدودی منزوی وناراحت هست وتمام درهای زندگی روبسته میبینه امانقش پررنگ صنم…
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

34 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
SAMA
SAMA
11 ماه قبل

الان حال و روز علی رو درک میکنم چون امروز فهمیدم خودمم تو شرایطشم حق داشت اینکارارو با زنش کنه 🙂🙂

🙃...
🙃...
پاسخ به  SAMA
11 ماه قبل

عزیزمم💔🥺
خوب میشی ان شاءالله علم پیشرفت کرده گلی
علیم اگر زودتر اقدام میکرد با عمل جراحی خوب میشد نه اینکه مریضیش پیشرفت کنه توهم پشت گوش ننداز توکل به خدا برو برای درمان اقدام کن

SAMA
SAMA
پاسخ به  🙃...
11 ماه قبل

مرسی .. 🙂❤❤

مهتاب
مهتاب
11 ماه قبل

سلام ادا جون خوبی؟
چرا پارت ۳۵ رو نمیزاری🥲😢

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
11 ماه قبل

امروز پارت نمیزاری ادا جونم؟ 🥺 💔
راستی بهتری؟

آخرین ویرایش 11 ماه قبل توسط 𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
🙃...
🙃...
11 ماه قبل

مثل همیشه عالی🥲

Niki
Niki
11 ماه قبل

سلاااام ادا جونم
الان حالت بهتره ؟
خوب استراحت کن که زود زود خوب بشی
دستت مرسی 💋🥰❤

Niki
Niki
پاسخ به  Eda
11 ماه قبل

خداروشکر
💋😍🥰❤

آبجی کوچیکه علی که دیگه داره دق میکنه
آبجی کوچیکه علی که دیگه داره دق میکنه
11 ماه قبل

خیلی خوشگله رمانت هم رمانت عالیه هم پارت گذاریت ولی میشه خواهش کنم یه چارت دیگه هم بزاری امروز؟

Maedeh
Maedeh
11 ماه قبل

یک چند عدد دیوانه دور هم جمع شدیم😂نترسید بابا چیزی نمیشه جرعت داره ادا روند داستان اونجوری که من دوست دارم نشه😐میکشمش🙂💔

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
پاسخ به  Maedeh
11 ماه قبل

خب میشه پایان خوب دوست داشته باشیی😁❤

Maedeh
Maedeh
11 ماه قبل

ادا من خوبم حواست به امانتیم باشه تا بیام پسش بگیرم بوس بت

Maedeh
Maedeh
پاسخ به  Eda
11 ماه قبل

مرسی 🙂💔

SAMA
SAMA
11 ماه قبل

خیلی قشنگه فقط ایکاش آخرش خوب تموم شه … 🙂❤

SAMA
SAMA
پاسخ به  Eda
11 ماه قبل

چشم قشنگم با کمال میل دعا میکنم مغز خوشگلت پایان خوش بنویسه 😂😔❤

. .........Aramesh
. .........Aramesh
11 ماه قبل

ادایی عالی مثل همیشه😘🥰
میشه یه پارت دیگه بدی خواهشن 🥺

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
پاسخ به  Eda
11 ماه قبل

اخیی چراا☹😢ایشالا زودیی خوب شی❤
فک کنم پا قدم من بد بود از اون روز که بام دوست شدی اینجوری شدی😢

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
پاسخ به  Eda
11 ماه قبل

🥺❤

. .........Aramesh
. .........Aramesh
پاسخ به  Eda
11 ماه قبل

وای ادایی چرا عزيزم
ایشالا که زود خوب شی ناراحت میشم این طوری مریض هستی زود خوب شو منو خوشحال کن 🥺

،،،
،،،
11 ماه قبل

علی چرااینجوری میکنه هم خودشوداغون کرده هم زنشو🥺🥺خب بهش بگه بذاره مائده خودش انتخاب کنه مطمئنن پشتت میمونه علی میتونه باتکیه امیدوعشق به مائده درمان کنه حسرتیم نمیمونه تودلاشون ازخدامیخوام علیوواسه خونوادش نگه دار

🙃...
🙃...
پاسخ به  ،،،
11 ماه قبل

چون علی خل خلیای خاص خودشو داره بعدم مثلا فکر میکنه داره از خودگذشتگی میکنه😐نمیدونه با این کارش هم خودشو نابود میکنه هم اطرافیانشو☹

،،،
،،،
پاسخ به  🙃...
11 ماه قبل

داشتن ی همدم خیلی خوبه میتونه بهت عشق امیدبده هرجاکم اوردی یکی هست ک بهش تکیه کنی همیشه ک نبایدزن ب مردتکیه کنه توزندگی مخصوصاوقتی ب مشکل میخوری باخودت میگی بایدبجنگم ن تنهابخاطرخودت واس اونی ک دوست داره ودوسش داری جدایی بیشترادموداغونترمیکنه

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
11 ماه قبل

😢😢چقدر بدم میاد از تومور و سرطان و این چیزا خیلی از عزیزامو گرفت کاش حداقل این تو رمان خوب شه☹☹
مرسی ادایی رمانت خیلی قشنگههه🥰🥰😘

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
پاسخ به  Eda
11 ماه قبل

خواهش میشه🥰

دسته‌ها

34
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x