31 دیدگاه

رمان نغمه دل پارت36

3.7
(3)

 

به پشت در تکیه زدم و بغض کرده گفتم:

_خدایا قرارمون این نبود، قرارمون یه زندکی اروم بود نه اینطوری

قلب نا ارومم با یاداوری حرفای اقا محسن دردش بیشتر شد

من از همه خجالت میکشیدم، حتی از روی بچه هام که هنوز بدنیا نیومده برای زنده موندن دارن پا به پای من میجنگن و اینهمه درد متحمل میشن

_مائده مادر اومدی؟

_اره بی بی اومدم

اشکامو پاک کردم و رفتم داخل و لباسامو عوض کردم نگاهی به سیسمونی نقلی بچه هام کردم یه گهواره کوچیک که برای بچگی هام بود با دو دست لباس دخترونه و پسرونه

نگاهی به شکمم کردم که داشت تکون میخورد

_قربونتون بشم خودم حواسم بهتون هست نمیزارم هیچ کسی اذیتتون کنت

_مائده؟

_جانم بی بی؟

_بیا نهار بخور دیگه مادر

_دکتر چی گفت؟

_هیچی گفت بیشتر باید مراقب خودت باشی و قرصاتو به موقع مصرف کنی

_خیلی باید مراقب خودت باشی مادر، ماهای اخره دیگه

تمام حواسم پی حرفای محسن بود

_بی بی؟

_جانم مادر

_مادر اقا محسن درمورد من چیزی گفته؟

_والا دیروز مادرش زنگ زد گفت میخاد برای امر خیر مزاحم بشن منم گفتم هرچی مائده بگه که یادم رفت بهت بگم

_چرا میخاد یه زن حامله بیوه زنش بشه؟

_والا مادر اون چیزی که من دربارشون فهمیدم اینه پسره بنده خدا زن داشته ولی چون اجاقش کور بود زنش ازش طلاق گرفته

_خب چرا میخاد بچه یه ادم دیگه رو بزرگ کنه؟ چرا من؟

_میگم که بنده خدا بچه ش نمیاد و علاقه زیادی به بچه داشته ادم با خدایی هم هست

_نمیخام بی بی

_هرطور خودت صلاح میدونی مادر ولی به فکر چند سال بعدت باش با دو تا بچه منم که یه پام لب گوره و معلوم نیس کی بمیرم

بغض کرده گفتم:

_اینطوری نگو بی بی دلم میگیره

_باشه قربونت بشم غصه نخور خدا بزرگه بازم فکراتو بکن

نیازی به فکر نبود من نمیتونستم امانتی های علی رو به کسی بسپرم

باید عاقلانه تصمیم میگرفتم من حتی امکان مرگم سر زایمان بالاست و معلوم نبود بچه هام دست کی میوفتادن؟

نگران اینده نامعلومم بودم، یک ماه دیگه بچهام بدنیا میومدن و معلوم نبود باشم یا نباشم

تنها راه حلی که داشتم زنگ بزنم به مادرجون و بهش بگم کجام و بچهامو بهش بسپرم

یک هفته بعد….

من مائده قبلی نبودم

خیلی به حرفای بی بی فکر کردم

من دیگه حتی حوصله خودمم نداشتم چه برسه به اینکه بخام با یکی دیگه که از قضا خیلی پر شور برای زندگی مشترک رویا سازی میکنه زندگی بسازم و ایندشو خراب کنم با امید های الکیم

وقت دکتر قلبم بود حاضر شدم که برم دیدم اقا محسن از خونه ش که بغل خونه ما بود اومد بیرون و سمتم اومد

_سلام مائده خانم

سر به زیر گفتم:

_سلام

_اگر جایی میخاین برین برسونمتون سختتونه

_ممنون خودم میرم

_خواهش میکنم میخاستم همزمان درمورد موضوعیم باهاتون صحبت کنم و بهترین فرصته

ناچارا سوار شدم صندلی عقب ماشین

_فکراتونو کردین؟

_بله

_نتیجه ش؟

_راستیتش شما وضعیت من رو میدونین و اینم میدونین بچهام برام با ارزشن

پرید وسط حرفم

_بله میدونم، منم عاشق بچهام و اگر مادرم درمود مشکلم با بی بی صحبت کرده باشه میدونین که چقدر علاقم به بچها زیاده

_بله میدونم چی میگین ولی شما از کل ماجرا خبر ندارین

_میشه لطفا بگین مطلع شم؟

_من بیماری قلبی دارم و تحت نظر دکتر و هزار دوا و دکتر سعی دارم عادی زندگیمو بگذرونم ولی وضعیت من معلوم نیس هر لحظه امکان داره قلبم از کار بیوفته

شما حاضرین با کسی ازدواج کنین که دوتا بچه داره و قلبش مریضه و ممکنه سر زایمان بره؟

سکوت کرده بود وقتی رسیدیم درو باز کردم و گفتم:

_فکراتونو بکنین و درمورد مشکلم با مادر پدرتون صحبت کنید

پیاده شدم و رفتم

در اتاق دکترو زدم و رفتم داخل

_سلام مادر فداکار

_سلام خوبین

_بشین عزیزم

دکتر بعد از معاینه گفت:

_دز داروهاتو باید ببرم بالا

سری تکون دادم و تاسف بار بهم نگاه کرد

_ای کاش میتونستم بفهمم چرا اینقدر بی خیالی نسبت به این قضیه مهم

دختر جونت مهم تره یا بچه هات؟

مصمم و محکم بدون ذره ای تعلل گفتم:

_بچهام

متاسف سری تکون داد و داروها رو نوشت

از مطب بیرون اومدم و به طبقه پایین که داروخانه بود رفتم و داروهامو گرفتم

یک هفته بعد…..

_خب خداروشکر هردو سالمن و تا چند هفته دیگه بدنیا میان

دخترت عین خودته اروم ولی پسرت معلومه عین باباشه انگار خیلی عجله داره بیاد به این دنیای پر از مشکل

پر بغض لبخندی به کلمه عین باباش زدم

باباش خیلی عجله داشت برای دنیا اومدنش ولی حالا کیلومتر ها دوره ازمون و حتی نمیدونه مایی وجود داریم

_مائده خیلی باید مراقب باشی ممکنه بچه سه هفته دیگه بدنیا بیاد

استرس های منو دکتر بیشتر شد برای زایمان و قرار شد دکتر قلبم با مامایی هماهنگ باشن برای زایمانم

تاکسی گرفتم و رفتم

نزدیک چهار پنج روزی میشد که خبری از محسن نبود و به خیالم فکر کردم بیخیال شده حقم داشت کی یه زن بیوه و حامله و مریض رو میخاست؟

دلم برای حاج بابام تنگ شده بود اخرین باری که رفتم پیشش سه ماهم بود و حالا هشت ماهه بودم

بعد اون اتفاقات که بازم برگشتم پیش بی بی

نخاستم چند وقت دیگه که شکمم اومد بالا مردم ببینن

روستا کوچیک بود و همه همدیگرو میشناختن و من روم نمیشد

بی بی خونه شو و زمینش رو فروخت و رفتیم شهر

با هزار ضرب و زور یه خونه نقلی یه خابه تو پایین شهر گرفتیم و خرجمونو از مستمری حاج بابام و زمینی که برام گذاشته بود و من سپرده بودمش به عمو رمضان(رفیق حاج بابام) که توش کاشت و زراعت کنن و هرماه مبلغ پولی که در میاوردن نصفشو برام واریز میکردن زندگیو میگذروندیم

ولی بعد زایمان حتما باید میرفتم سر کار اینطوری نمیشد

در میزدن، بی بی رفته بود بازار و تنها بودم

فکر میکردم اقا محسن باشه زود مانتو و شالمو پوشیدم و رفتم درو باز کنم

با صحنه ای که دیدم خشکم زد

(محمد علی)

گیر کرده بودم تو زندگی که هیچ چیزی ازش به یاد نمیاوردم

زهره خیلی عوض شده بود بر عکس قبل همش بهم میرسید اما جای خالی یکی همش احساس میشد تو قلبم

یکی که هر شب تو خابم تصاویر مبهمی داره

یکی که همه خاطراتم باهاشه

دلم برای رضا تنگ شده بود

بعد اینکه اون دختر رو فرستادم رفت اونم باهام قطع ارتباط کرد و از شرکت استفا داد و رفت

مادرمم دیگه عین قبل نشد و خیلی کم باهاش در ارتباطم

نمیفهمیدم اون دختر چی داشت که اینقدر براشون عزیز بود و این اذیتم میکرد که هیچی ازش یادم نمیاد

خسته شده بودو از خونه نشینی و از دور به کارا نظارت داشتن، زنگ زدم به دکتری که پنج ماه پیش گفته بود اگر بعد ترخیص شدنم اقدام کنم سه ماهه میتونم بدوم و من به حرفش گوش ندادم

(امدم باز امدم با کلی ساز و اواز امدم😌

دیدین زنده س علی جانتون😐🔪یکم صبر کنین و فوش ندید خیلی خوبه اورین😎😂)

#عجول نباشین

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

31 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بهار
بهار
10 ماه قبل

سلام عزیزم میشه بگی چه روزهایی پارت میزاری که همش دنبال پارت جدید نگردم

بهار
بهار
پاسخ به  Eda
10 ماه قبل

لااقل تاریخش رو بگو

علوی
علوی
10 ماه قبل

حالا زنده و مرده علی رو کار ندارم، مادر علی که عاشق مائده بود، تازه نوه‌هاش رو مائده باردار بود، راحت گذاشت دختره از پیششون بره؟ تازه دختری که پدر و مادر و خانواده هم نداره! برای داشتن نوه‌هاش می‌تونست کل کشور رو بسیج کنه دنبال عروسش بگردند.
یا رضا! ولو حال مائده خراب شده باشه، بی خیال زن دوستی باید بشه که برادرش بهش نزدیک‌تره؟!
ان‌شاءالله به جاهای خوب خوب برسه

علوی
علوی
پاسخ به  Eda
10 ماه قبل

عزیزم، ممنون که بهتون بر نخورد. من این سایت رو مثل یه کلاس داستان‌نویسی می‌بینم. اونجا هم بخش به بخش یه متن رو می‌خوندیم و از جهات مختلف نقد و تحلیلش می‌کردیم. به من که خیلی کمک می‌کرد برای قدرت دادن به قلم و درست چیدن آجرهای استدلالم برای رسیدن به نتیجه.

ArEs
ArEs
10 ماه قبل

نباید علی زنده می بود باید واقعا می مرد چون با این کار که کردی رمانت شد ی ژانر تکراری ولی علی که مرد و بازم رمان ادامه داشت همینطور میرفتی جلو ب احتمال زیاد رمانت پایان قشنگ و جدید داشت

آخرین ویرایش 10 ماه قبل توسط ArEs
قرص های دز بالای مائده هستم
قرص های دز بالای مائده هستم
10 ماه قبل

آقا میشه بگین چی شد؟
من نفهمیدم
آخه مگه محمد علی توی بیمارستان نمرد؟
چطور زنده شد؟؟
از طرفی الان کجاس؟
تکلیف این پسره بنده خدا چی میشه که اجاقش کوره …
یکی منو از تاریکی های درونم خارج کنه …

Adix
Adix
پاسخ به  Eda
10 ماه قبل

خواهش میکنم زودتر پارت بزار خیلی دیر به دیر میزاری 😑 😖

بهار
بهار
پاسخ به  Adix
10 ماه قبل

خواهشاً پارت بزار ما همش توی خماری قسمت بعدی موندیم لا اقل دو پارت بذار

تارا
تارا
10 ماه قبل

یکم غیر قابل باوره که همرو یادش بیاد جز ماعده نه؟؟

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
پاسخ به  تارا
10 ماه قبل

قسمتی از حافظش پاک شده دیگه مثلا کاری ک زهره کرد هم یادش نیس

لیکاوا
لیکاوا
10 ماه قبل

هیجانی شد
مشتاقم بدونم پارتای بعد چی میشه و چرا گفتن علی مرده؟

SAMA
SAMA
10 ماه قبل

یا خداااااااا یعنی چیییییییی زهره چیه وای خدای من زندس هورااااااا زندسسسسس😆😆😆😆😆

هیامین
هیامین
10 ماه قبل

تروخخخخخخخخخخخخخخدااااااااااااااااا یه پارت دیگه بده تا هفته دیگه اصن نده تروخداااااااااااااااا 😂😂😥😭😭😭😭

بانو
بانو
10 ماه قبل

چرا علی زنده شد چرا زنش نمیدونست زندس

وای خدا انگار یه پارت جا انداختی😩😩😩

بانو
بانو
پاسخ به  Eda
10 ماه قبل

نخیر لازم نکرده شما تو زحمت بیوفتی😒😒😒

بانو
بانو
10 ماه قبل

یعنی چی الان این🤷🤷🤷

انقد دیر پارت میدی انقدرم از این شاخه به اون شاخه میپری انقدرم داری رمان خلاصه می‌نویسی که آدم گیج میشه والا😐😐😐

بانو
بانو
پاسخ به  Eda
10 ماه قبل

به نظرم اتفاقات تو بیمارستان یه پارت دیگه جا داشت 🤔

بی نام
بی نام
10 ماه قبل

الان چی شد هی یه هفته یه هفته می‌ره جلوبازم نفهمیدیم چی به چیه رمانت داره الکی میشه بخدا

𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
𝖌𝖍𝖆𝖟𝖆𝖑
10 ماه قبل

وایییی زنده شدددددد هوراااا

P:z
P:z
10 ماه قبل

من کاملا گیج شدم
چرا نمیزارن علی ببینه مائده رو ادااااااا؟؟؟
جواب بده هاا
راستی ممنون
موفق باشی همه جااا

،،،
،،،
پاسخ به  Eda
10 ماه قبل

ادابازم پارت بده🎈🎈🎈آفرین

بهار
بهار
پاسخ به  ،،،
10 ماه قبل

خواهش میکنم هروز پارت بزار

P:z
P:z
پاسخ به  Eda
10 ماه قبل

ای خدااا😭
❤ ❤

دسته‌ها

31
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x