16 دیدگاه

رمان نفوذی پارت 17

5
(1)

1_17

با صدای تینا که گفت:

-برای من یه قهوه بیارین از فکر اومدم بیرون…
آیلین از جاش بلند شد و اخم کرد و گفت:

-این دختره تینا هم اومده اینجا برا ما شاخ شده!…

نگاهی به شبنم کردم و بعد به آیلین و گفتم:

-آیلین…

آیلین که داشت یه لیوان از کابینت در میاورد سرشو به طرفم برگردوند و گفت:

-جانم هانا؟

-میگم این دختره تینا از کی اومده اینجا؟
فامیل این یاشار مسیح؟

-این دفعه که یاشار و مسیح رفته بودن ایران این دختره باهاشون اومده…
تا اون جای هم که میدونم دوست دختر مسیح…یعنی دور ور مسیح میپلکه…

داشتم جمله آیلین تفسیر میکردم ..
گفت که رفتن ایران؟
وقتی اومدن …
مگه ما الان ایران نیستیم؟
خارج از ایرانیم؟

با تعجب گفتم:

-منظورت از اینکه رفتن ایران چیه آیلین؟؟؟
مگه ما الان کجاییم ؟

آیلین که پشتش به منو شبنم بود گفت:

-دبی هستید…

با جمله آیلین چشام گرد شد و همزمان خودمو شبنم گفتیم:

-دبی!!!

آیلین نگاهی بهمون انداخت و ریلکس گفت:

-اره دبی…میدونم تعجب کردید…فک میکردید هنوز ایران هستید؟…
نه …چون اگه ایران بودیم زود تر از اینا خانوادمون و پلیسا پیدامون میکردند…
..ولی دبی هستیم…

آیلین نفس عمیقی کشید و ادامه داد:

-نگران نباشید خانوادتون چه ایران باشید چه خارج از ایران پیداتون میکنن و میان دنبالتون…مهم اینه که دبنالتون باشن…

بعد چند ثانیه که خودمو شبنم هنوز توی شک بودیم آیلین سینی به دست گفت:

-من برم قهوه ی تینا رو بدم زهرمار کنه…شما هم سبزی ها رو پاک کنید تا شرانِ رو اعصاب دوباره نیومده سر وقتتون…
اگه کار خودم تموم شد میام کمکتون دخترا…

بعد بیرون رفتن آیلین نگاهی به شبنم کردم…
بعد چند لحظه به هم نگاه کردن گفتم:

-شبنم دبی هستیم؟
فکرشو میکردی دبی باشیم؟
فکرشو میکردی خارج از ایران باشیم؟

شبنم پلکی زد و گفت:

-نه…فک میکردم هنوز ایرانیم…
ولی هانا توی خیلی فیلم ها که دخترارو میدزیدن میفرستادن خارج…
خب منو تو هم الان دزدیدن دیگه!..

دستمو گذاشتم روی پیشونیم و پر حرص نفسمو بیرون فرستادم….

آیلین درست میگفت خانوادمون بخوان بیان دنبالمون دبی و ایرانش فرقی نمی کنه…مهم اینه که اونا دنبالمون بگردن و پیدامون کنن…

2_17

ولی اگر نیان چی؟
اگه پیدامون نکنن و نا امید بشن چی؟
اگه بیخیال بشن چی؟

شبنم لبشو به دندون کشید و گفت:

-وای خدا نکنه…فکر منفی نکن…میان دنبالمون…

نفسی از روی نا امیدی کشیدم و گفتم:

-امید…وارم…
بیا این سبزی هارو پاک کنیم تا دوباره اون زنیکه خیکی نیومده…

خودمو شبنم مشغول پاک کردن سبزی ها شدیم…
..
.
نمیدونم چجوری با فکر و خیال سبزی هارو پاک کردم؟
همش ذهنم پر بود از سوال…
اینکه اگه مامان و بابا نیان دنبالمون؟
الان نمیدونستم مامان چه حالی داره؟!
اگه مامان و بابا نیان من قطعا تو این عمارت لعنتی دق میکنم…

بعد پاک کردن سبزی ها،سبزی هارو ابکش کردیم…

نگاهی به شبنم کردم که داشت با دستاش ور میرفت و لا به لای انگشتاشو و زیر ناخوناشو میشست…

با کمی اخم گفتم:

-شبنم بسه دیگه…۱۰بار دستاتو شستی..پوست دستات کنده شد…اگه قرار بود رنگ سبز زیر ناخنت بره همون بار اول که شستی میرفت…
بیخیال بابا….

شبنم اهرم ابو بست و با لب و لوچه ی آویزون گفت:

-لعنت به این زندگی..لعنت به اونایی که دزدیدنمون…اووووف

-اینقدر اوف اوف نکن بیا بریم پیش اون زنه ببینم دیگه چیکار مونده که بده دستمون!!…

لبخندی زدم و گفتم:

-ولی شبنم به جون تو من اولین بار که سبزی پاک میکنم..

شبنم زد به کمرم و گفت:

-هوی …هانا چرا جون منو قسم میخوری؟
مگه جون من از جوب اب اومده اینجوری قسم میخوری؟

مغز فندقی مگه یادت رفته با عمه زهرا سبزی پاک کردیم؟!…

لبخندمو پر رنگ تر کردم و ابرو هامو بالا دادم و گفتم:

-نه یادمه…

ابرو سمت راستشو بالا داد و گفت:

-چرا جون منو قسم میخوری پس… گاو؟؟؟

کنج لبمو دادم بالا و گفتم:

-چون دلم خواست…

پر حرص نفسشو بیرون فرستاد و گفت:

-تف تو این زندگی که عین گوشت قربونی میشم!…

اروم خندیدم و گفتم:

-وای عزیزم…هنوز که قربونی نشدی…

نگاه اخم الودی بهم کرد و گفت:

-رو اب بخندی هانا!…

میون خنده هام گفتم:

-فعلا که دارم به چهره بزرخی تو میخندم!…

نیشگونی از پهلوم گرفت که خندم محو شد و صورتم از درد تو هم رفت…
دستمو روی پهلوم گذاشتم و با اخم گفتم:

-گاو وحشی…

چیزی نگفت و فقط به یه لبخند به صورت درهمم اکتفا کرد…

از اشپز خونه اومدیم بیرون …

میخواستیم از پله ها بالا بریم که آیلین دیدیم که از پله ها پایین می اومد….

3_17

نگاهی به صورتش کردم که بازم لبخند شیرینش روی لبش بود…

چقدر این دختر خوش خنده بود..
انگار نه انگار که توی این عمارت خدمتکارِ…
و هیچ نگرانی و غم و غصه ای نداره و خیلی خوشبخت داره زندگیشو میکنه…
ولی…
همیشه خنده و لبخند های روی صورت آدما واقعی نیست..
و از دل ادم خبر نمیده..
چون پشت هر خنده ایی، یک روح شاد و یا یک دل شاد نیست..
شاید پشت بعضی خنده ها و لبخند ها…
غم و غصه و نگرانی باشه..
کسایی که میخندن ولی توی دلشون اشوب و غم و غصه هست…
و میخوان ریا نشه اینا ادمای قویی هستن!…

با صدای گوش نواز آیلین از هپروت بیرون اومدم..

-کارتون تموم شد ؟…
ببخشید که نتونستم بیام کمکتون اون شران قلمبه کار داد دستم الان کارم تموم شد…داشتم میومدم کمکتون…
مثل اینکه کارتون تموم شده اره؟

لبخندی زدم و گفتم:

-فدا سرت…خداروشکر سبزی پاک کردن و شستنش چیز سختی نبود…
خودمو شبنم از پسش بر اومدیم..

چشمامو ریز کردم و گفتم:

-بجز منو شبنم توام از این زنه گنده بک بدت میاد؟

لباشو کج و کوله کرد و گفت:

-اخه از این زنه گنده بک..صدا نکره ایی ..زشت..قلبمه..بی ریخت..رو اعصاب..

از القابی که آیلین داشت برا شران میگفت..
خودمو شبنم نتونستیم جلو خندمون رو بگیریم و زدیم زیر خنده..

آیلین مکث کرد و دید که ما داریم میخندیم خودش متوجه شد که چقدر فحش داده..
و زد زیر خنده..

بعد چند ثانیه نفس عمیقی کشیدم و گفتم:

-جون بابا…انگار توام مث منو شبنمی..فک میکردم از این دختر با ادبا هستی که فقط حرف مثبت میزنن!…

شبنم از خنده دستشو گذاشت روی دلش و گفت:

-وای خدا دلم….آیلین به جون هانا فک میکردم فحش دادن بلد نیستی!…

4_17

آیلین که از خنده لپاش سرخ شده بود دست به کمر ایستاد و گفت:

-چرا فک کردید فحش دادن بلد نیستم ؟
حتما فک کردید مث این دخترایی هستم که کسی جلوشون نمیتونه ی فحش کوچیکم بده؟

امممم…من فحش بلدم اونم فحش نون و ابدار..

-اوه…پس عالیه…اصلا حال کردم از توصیفاتت دختر…

آیلین لبخندی زد و گفت:

-قابل شررران خانم رو نداشت!…

با صدای شران که از پشت سرمون اومد ..هر سه تامون از جا پریدیم..
صدامون قطع شد و خفه شدیم..

-چی قابل شران خانم رو نداشت؟!!

آیلین که چن پله بالا تر از ما ایستاده بود با استرسی که کاملا از چهرش معلوم بود..
پله ها رو پایین اومد و بین منو شبنم ایستاد..

اب دهنشو با صدا قورت داد …

توی ذهنم دنبال ی چیزی بودم که به این زنه بگم..

سریع دستمو به سمت زنه دارز کردم و گفتم:

-چیزه…میدونید..ما داشتیم میگفتیم که چشمای شما خیلی خوشگل..
چشماتون ادمو به خودش جذب میکنه!..

شبنم به حرف اومد و گفت:

-اره…اره..چشماتون خیلی خوشگله ادم با دیدن چشمای شما مجذوبش میشه!…

شران که انگار تعریف های دروغی مارو باور کرده بود ..

از قالب جبهه بودنش خارج شد و دستی به صورتش کشید و گفت:

-اره میدونم چشمام خوشگل…

هر سه تامون لبخند پهنی به صورتش زدیم..

بعد چند لحظه دوباره اخم کم رنگی کرد و اشاره به منو شبنم کرد گفت:

-شما دو تا سبزی ها رو پاک کردید؟

شبنم گفت:

-بله شران خانم..

با ابرو اشاره به آیلین کرد و گفت:

-تو چی..اتاق اقا مسیح رو تمیز کردی؟

آیلین سریع لب زد :

-بله تمیز کردم..

شران همونطور که اخم کرده بود ادامه داد و گفت:

-شما دو تا برید اتاق اقا یاشار رو تمیز کنید..
آیلین تو هم برو اتاق تینا خانم رو تمیز کن..

-باش شران خانم…

بعد هم به طرف اشپز خونه رفت..

هر سه تامون نفسی از آسودگی کشیدیم و از حالت نظامی کلا پنچر شدیم…

تکیه دادم به دیوار و گفتم:

-چه زود باور بود…ادم تا این حد زود باور؟
فک میکردم از این زنایی هس که این چرت و پرتا رو باور نمیکنه!..
هه…فک کرده چشمای وزغیش خوشگل!…
اخه چشمای وزغی خوشگلی داره؟!!

آیلین نگاهی بهم کرد و گفت:

-شران کسی که ازش تعریف کنه باور میکنه…
ولی خوب داشتید ازش تعریف میکردیداا!…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4 (8)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (9)

بدون دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…
149260 799

دانلود رمان سالوادور به صورت pdf کامل از مارال میم 5 (2)

1 دیدگاه
  خلاصه رمان:     خسته از تداوم مرور از دست داده هایم، در تال طم وهم انگیز روزگار، در بازی های عجیب زندگی و مابین اتفاقاتی که بر سرم آوار شدند، می جنگم! در برابر روزگاری که مهره هایش را بی رحمانه علیه ام چید… از سختی هایش جوانه…
اشتراک در
اطلاع از
guest

16 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fatemeh👑
Fatemeh👑
3 سال قبل

الی من💫
نیازی نی میلادم بخره👑
تو حیاطمون 20 تا نخل داریم😋😋

Hana
Hana
پاسخ به  Fatemeh👑
3 سال قبل

عه..
واقعا!…
پس خوبه…
دیه نیاز نی بخری…

Fatemeh
Fatemeh
پاسخ به  Hana
3 سال قبل

آره الی جونم

Hana
Hana
پاسخ به  Fatemeh
3 سال قبل

فاطی…
به میلاد بگو کوبیده من چیشد؟؟
قرار بود ی شام برا من کوبیده بگیره هااا…

Fatemeh
Fatemeh
پاسخ به  Hana
3 سال قبل

هر وقت یاشار اومد
متاهلی بیاین خونمون
برات میخره😋😋

Hana
Hana
پاسخ به  Fatemeh
3 سال قبل

باش میایم میایم…!
دوباره آیلین و شهابم دعوت کن…
با هم میایم…
آیلین هم کوبیده میخوره…
با نوشابه..

ayliiinn
عضو
پاسخ به  Hana
3 سال قبل

نه دوغ فقط!
نوشابه نمیخورم هانا!

Hana
Hana
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

عه چرا؟؟
باش تو با کوبیدت دوغ بخور..
دفعه دیگه میلاد خودش دوغ سنتی درست میکنه..!

ayliiinn
عضو
پاسخ به  Fatemeh👑
3 سال قبل

فاطی راست میگیی؟!

Fatemeh
Fatemeh
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

اره جدی میگم
حیاطمون بزرگه
پر درخت و گل و گیاه و کنار و لیمو و از اینجور چیزا

ayliiinn
عضو
پاسخ به  Fatemeh
3 سال قبل

فاطی واقعا ۲۰ تا درخت دارین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

Fatemeh
Fatemeh
پاسخ به  ayliiinn
3 سال قبل

هر وقت اومدی برازجون ی سر بیا خونمون رو ببین تا باور کنی آیلینم

ayliiinn
عضو
پاسخ به  Fatemeh
3 سال قبل

نه باور کردم!
باشه اومدم میگم

Hana
Hana
پاسخ به  Fatemeh
3 سال قبل

فاطی اینجور تو میگی…
فک کنم تو سبزار زندگی میکنی…
1000متری فک کنم زمین خونتون!!!

Fatemeh
Fatemeh
پاسخ به  Hana
3 سال قبل

حدودا اره

Hana
Hana
3 سال قبل

فاطی من پارت قبل کامنت گذاشتم…
بیا اینجا…

دسته‌ها

16
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x