5 دیدگاه

رمان نفوذی پارت 34

5
(1)

 

 

و از طرفی هم میگفتن که یاشار ازت حمایت کرده

و فلان..

منم پقی میزدم زیر خنده..

آخه چه حمایتی؟

آخرش که بگی الکی به دل خودت صابون نزن، میخواستم تینا به خدمتکارا احترام بزاره و حد خودشو بدونه..

چه چیزا!!

معلوم نیست حرفش و عملش با هم همخونی دارن اصلا؟

 

داشتم با خودم زیر لب حرف میزدم که سونیا زد روی دستم و با علامت دستش که توی هوا بود گفت :

 

-کجای؟ تو فضای؟

 

دستمو گذاشتم روی میز و گونمو به دستم تیکه دادم و بی حوصله گفتم :

 

-نه.. همین جام.. روی همین کره ای خاکی

 

چشماشو درشت کرد و گفت :

 

-دختر بلند ‌‌شو الان شران میاد ببینه نشستی پیش مسیح یه اشی برات میپزه ها.. نشستی به چی فکر میکنی؟

 

لپامو باد کرد و حرصی بادشو خالی کردم..

بلند شدم به دخترا کمک کنم که شران نیاد یه چنگ سومی به پا کنه..

گرچه اون همیشه با ما سر جنگ داره..

 

 

 

” یاشار ”

 

 

وقتی دیدم تینا داره با اون  دختره اینجور برخورد میکنه خونم به جوش اومد..

شاید برده یا خدمتکار بودن ولی تینا حق نداشت با اونا اینطور برخورد کنه!

ولی از جوابی که اون دختره به تینا داد کیف کردم خوب حالشو گرفت و جوابشو داد، که می‌شد شراره های آتیش توی چشم های تینا دید..

 

با حرفی که اون دختره به تینا زد تینا دستشو برد بالا که بزنه توی گوشش که با تشر و عصبانیت جوری که صدام به گوششون برسه اسم تینا صدا زدم

تینا از عصبانیتم و اینکه صداش کردم جا خورد و دستش توی هوا موند

با قدم های بلند به سمتشون رفتم..

تینا دستشو آورد پایین ولی نگاه از منی که عصبانی بودم نمی گرفت

معلوم بود فهمیده حرفاشون شنیدم و عصبی شدم و خشکش زده

ولی اون دختره نه ترسی داشت نه حالت چهره ش تغییر کرده بود

و تنها فقط منو نگاه می کرد

از شجاعتش که در برابر تینا سکوت نکرده و جوابشو داده خوشم اومد

 

کنارشون ایستادم و نگاهی به تینا کردم و نگاهی به اون دختره ی چشم آبی..

رو به تینا با عصبانیت از پشت دندون های کلید شده ام غریدم :

 

-فکر کردی اومدی توی این عمارت باید با خدمتکارا بد رفتاری کنی؟؟

و هر چی دلت خواست بارشون کنی؟

 

چشمامو ریز کردم و عصبی تر گفتم :

 

-میخوای خودت هم خدمتکار کنم و به مسیح بگم چه رفتار زننده و گوهی با خدمتکارا داری؟

هان؟؟

 

تنیا که معلوم بود از رفتارم جا خورده بر و بر نگاهم می کرد..

به حرف اومد و با پته مته گفت :

 

-آخه.. منکه چیزی بهش نگفتم..

نگاهی به دختره کرد و گفت اون انگار با من دعوا داشت

 

عصبی تر بهش توپیدم :

 

-من کر نبودم، بودم؟

کور هم نبودم..

پیش من زر اضافی نزن تینا

دست اشارمو جلو صورتش گرفتم و تهدید وار گفتم :

 

-فقط یه بار دیگه.. یه بار دیگه ببینم با خدمتکارا بد رفتاری میکنی یا قصد اذیت کردنشون رو داری خودم دمار از روزگارت در میارم که به غلط کردن بیفتی..

الان هم از جلو چشمام گم شو

تینا بدون حرفی فقط نگاهی پر از نفرت و خشمی به دختره کرد و رفت..

 

بعد رفتن تینا دختره ی چشم آبی سرشو انداخت پایین و تشکر زیر لبی کرد

روشو برگردوند که بره ولی دلم خواست که اذیتش کنم و بهش گفتم :

 

 

-الکی به دلت صابون نزن فکر کنی ازت حمایت کردم، فقط حد و مرز تینا بهش نشون دادم که با بقیه ای خدمتکارا بد رفتاری نکنه

 

به سمتم برگشت از چهره‌ ش معلوم بود که تعجب کرده و چشماش از تعجب گرد شده..

 

به صورتش پوزخندی زدم و رفتم سمت پنجره ای سالن..

نمیدونستم چه پدر کشتگی با این دختره داشتم که اذیتش میکردم؟

ولی اذیت کردنش برام لذت بخش بود!

پررو بود و اگر خدمتکار این عمارت نبود قطعا حال اون تینا رو بدتر می گرفت..

و با منم یکی به دو می کرد..

بعضی موقع پیش من پررو می شد ولی بعدش متوجه می شد که چی گفته

و از حرکات و حرفاش و حرص دادنش، که میدم چجوری عصبانی میشه لذت می بردم..

وقتی به چشماش نگاه می کردم توی چشماش غرق می شدم

توی چشماش یه چیزی داشت که آدمو مجذوب می خودش می کرد

این دختره خیلی برام عجیب بود

خدمتکارای دیگه هم توی عمارت بود ولی این از همشون پروو تر بود

و به قولی خروس جنگی بود

شاید اولین دختری بود که اینقدر بهش توجه کردم

با دخترا های دیگه ای هم رابطه داشتم ولی هیچ کدومشون حتی چهرشون هم یادم نمیاد درست حسابی

ولی این دختره چشماش منو مثل دریا توی خودش غرق می کرد

نمیدونستم چرا اینجوری شدم

و این دختره چرا فکرمو انقدر به خودش درگیر کرده

خدمتکار های دیگه هم تو عمارت هستن

ولی حواسم بیشتر پی این خروس جنگی

وقتی دیدم که از آسانسور

می خواد بره طبقه ای بالا

گفتم اذیتش کنم و اجازه ندم که از آسانسور استفاده کنه

وقتی چشم های آبیش گرد می شد چهره ش دیدنی می شد

مسیح اجازه نمی داد که خدمتکارا از آسانسور استفاده کنن ولی این دختره قانون شکنی می کرد

و از همین کاراش خوشم می اومد

انگار ترسی نه از من نه از مسیح نداشت

دختر پیچیده ای بود و این پیچیده و مبهم بودنش

از کاراش و رفتارش مشخص بود

من بیشتر دخترای که دیدم می‌تونستم بفهمم توی ذهنشون چی میگذره و چجور ذاتی دارن

 

ولی این دختره رو نمی تونستم بفهمم چی تو ذهنش میگذره و درونش چجوری

و دلم میخواست که این دختره ای چشم آبی کشفش کنم

با صدای مسیح از فکرم بیرون اومدم

 

-نمیای شام؟

 

نگاهمو از آسمون پرستاره و ماه ی که بین اون همه ستاره خود نمایی می کرد گرفتم و به سمت میز رفتم

یکی از صندلی هارو کشیدم و نشستم

مسیح با نگاه سوالی پرسید :

 

-تینا کجاست؟

 

نگاه سردی بهش کردم و کنج لبمو دادم بالا و گفتم :

 

-دوست دختر تو از من میپرسی؟

 

هنوز غذا نکشیده بود برا خودش که بلند شد و رفت

میدونستم کجا میخواد بره، دنبال اون دختره ای سلیطه برا همین ازش چیزی نپرسیدم و بیخیال مشغول غذا خوردنم شدم..

 

 

 

:::هانا:::

 

 

 

بعد از تمام شدن کارا و جمع کردن میز شام با بدنی خسته و کوفته خودمو دخترا مثل لشکر شکست خورده راهی اتاقمون شدیم..

انقدر خسته بودم که انگار یه کوه جا به جا کردم

ولی این عمارت درن دشت کاراش از حمل یه کوه هم بیشتره!

 

آتوسا راهی حمام شد و منو شبنم لباسامون رو عوض کردیم

و ولو شدیم روی تخت..

آیلین و سونیا هم لباساشون تعویض کردن و روی تختشون دراز کشیدن..

آیلین و شبنم با هم حرف می زدن و من غر می زدم و می گفتم بگیرن بخوابین ولی انگاری که با دیوار حرف می زدم!

 

کم کم داشت چشمام گرم می شد که شبنم صدام زد

چشمام بسته بود توی خواب و بیداری آروم گفتم :

 

-هوم؟

 

-خوابیدی؟

 

-اگه شما وراج ها بزارین میخوام بخوام

 

-باشه بخواب جوجه مرغ

 

خسته بودم و خیلی خوابم میومد و به زور لبامو از هم باز می کردم و جواب شبنم رو می دادم

امروز هم که مکافاتی داشتم و

 

از خستگی نمیدونم کی خوابم برد..

 

 

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
اشتراک در
اطلاع از
guest

5 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ayliiinn
عضو
2 سال قبل

به بهههههه
ببین کی اینجاست!
هانا خانوم من!
.
.
خوبی تو؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

zahra
2 سال قبل

الان میرم روت خودت درس میشی 😂😂زیاد تف تفیم نکنیا

zahra
2 سال قبل

خسته نباشی عشقم واقعا کیف کردم خر خودمی⁦💪🏻⁩😂💙🙊

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x