9 دیدگاه

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۸۴

0
(0)

.

 

 

 

 

بالاخره پس از اون همه گریه ای که کردم نتونستم جلوی رسیدن این روزو بگیرم

روزی که به عقد علی در می اومدم و باید از عشق آریا خداحافظی میکردم..

همه خوشحال بودن

ذوق و شوق تو صورتشون می بارید

کاش میتونستم این عقدو بهم بزنم..

کاش..

دلارام از دور داشت نزدیکم میشد

ساعت پنج عصر با محضر قرار داشتیم

اول عقد میکردیم و شب هم جشنشو می‌گرفتیم

+ دلوین چرا اینجا وایسادی؟

چرا نمیری یه جا بشینی لباست کثیف میشه

بازومو گرفت و رسوندم به مبل

انگار تازه فهمید حالم گرفته است

+ بمیرم برات خواهری..

لبخندی به روش زدم

هرچقدر گریه کرده بودم بس بود

برای کی اشک میریختم؟

برای اریا؟

اون که سه چهارماهه از من حتی سراغ هم نگرفته..

اگه راست می‌گفت خودشو به هر دری میزد تا به من نزدیک بشه

دلارام رفت و من موندم

از دور فندق بدو بدو داشت میومد

لبخندی زدم

پرید تو بغلم که منم محکم بغلش کردم و بعد هم روی پاهام گذاشتمش..

پیراهن عروسکی که به تن داشت با بدن تپلش جور در می آمد..

_ چقدر خوشگل شدی خاله

کسی ندزدتت

لبخندی زد

+ خاله منو کسی نمی دزده تو مواظب خودت باش خیلی خوشگل شدی باشه؟

آرایش زنونه ای که روی صورتم نشسته بود با پیراهن عروس صورتی رنگی که به تن داشتم زیبایم کرده بود

دلشو قلقلک کردم

_ چشم فندق خانوم

فندق از دور مهیارو دید و رفت سمتش

ساعت سه و نیم بود

کم کم علی باید میومد

**

ساعت چهار بود که علی اینا با خانوادش اومدن

به روی همشون لبخندی زدم و به داخل بدرقشون کردم

همگی آماده و حاضر حرکت کردیم به سمت محضر خونه..

علی در سمت منو باز کرد و بهم کمک کرد سوار شم

بعدم به دستور فیلم بردار درو بست و خودش سوار شد

اول از همه ماشین علی بود

توی ماشین خوشحالی علی منو هم به وجد آورده بود.

هی میگفت چقدر خوشگل شدی چقدر جذاب شدی و..

در اخر هم دستمو توی دست بزرگ مردونه اش قفل کرد و روی دنده گذاشت

ساعت چهار و نیم به در محضر رسیدیم

اول از همه علی پیاده شد و درو برای من باز کرد و دستمو گرفت و کمکم کرد پیاده شم

بخاطر پف لباسم مجبور بودم اول از همه من برم

علی دستمو گرفته بود و یه لحظه هم ول نمی‌کرد

از پله ها که بالا رفتیم عاقد درو برامون باز کرد و خوش اومد گفت

انقد کفش هام پاشنه بلند بود که پاهام درد اومده بودن

با کمک علی روی صندلی نشستم

علی هم کنار دستم نشست

جنب و جوش همه رو می دیدم

همه خوشحال بودن

اما محبوبه و مائده و یگانه و مبینا غم از چشماشون می بارید

تک تکشونو صدا کردم و بغلشون کردم

بغض محبوبه با صدای بدی ترکید و سریع از بغلم جدا شد و رفت

علی: بشین دلوین جان..بشین خانومم

قرار که نیست به اسیری ببرمت خونمون که همینجاست

کاش همینی بود که علی می‌گفت

کاش بحث دوری بود

رازی بود بین ما..

لبخندی به روش زدم و نشستم

توی ایینه خودمو دیدم و علی رو

علی خوشحال و من ناراحت

قرانو برداشتم و روی پاهام گذاشتم و یکی از صفحاتشو باز کردم و با علی خوندیم

عاقد شروع کرد به خوندن خطبه

برای بار اول بچها گفتن رفته گل بچینه

بار دوم رفته گلاب بیاره

و حالا دفعه ی سومی بود که می پرسید

من اینو میخواستم؟

زندگیم به بازی گرفته شده بود

اما دیگه جای این فکر نبود

خودم را برای بله گفتن آماده کردم..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
c87425f0 578c 11ee 906a d94ab818b1a3 scaled

دانلود رمان به سلامتی یک شکوفه زیر تگرگ به صورت pdf کامل از مهدیه افشار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   سرمه آقاخانی دختری که بعد از ورشکستگی پدرش با تمام توان برای بالا کشیدن دوباره‌ی خانواده‌اش تلاش می‌کنه. با پیشنهاد وسوسه‌انگیزی از طرف یک شرکت، نمی‌تونه مقاومت کنه و بعد متوجه می‌شه تو دردسر بدی افتاده… میراث قجری مرد خوشتیپی که حواس هر زنی رو…
aks darya baraye porofail 30 scaled

دانلود رمان یمنا به صورت pdf از صاحبه پور رمضانعلی 3 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     چشم‌ها دنیای عجیبی دارند، هزاران ورق را سیاه کن و هیچ… خیره شو به چشم‌هایش و تمام… حرف می‌زنند، بی‌صدا، بی‌فریاد، بی‌قلم… ولی خوانا… این خواندن هم قلب های مبتلا به هم می خواهد… من از ابتلا به تو و خواندن چشم‌هایت گذشته‌ام… حافظم تو را……
aks gol v manzare ziba baraye porofail 43

دانلود رمان بانوی رنگی به صورت pdf کامل از شیوا اسفندی 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:   شایلی احتشام، جاسوس سازمانی مستقلِ که ماموریت داره خودش و به دوقلوهای شمس نزدیک کنه. اون سال ها به همراه برادرش برای این ماموریت زحمت کشیده ولی درست زمانی که دستور نزدیک شدنش، و شروع فاز دوم مأموریتش صادر میشه، جسد برادرش و کنار رودخونه فشم…
55e607e0 508d 11ee b989 cd1c8151a3cd scaled

دانلود رمان سس خردل به صورت pdf کامل از فاطمه مهراد 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:     ناز دختر فقیری که برای اینکه خرجش رو در بیاره توی ساندویچی کوچیکی کار میکنه . روزی از روزا ، این‌ دختر سر به هوا به یه بوکسور معروف ، امیرحافظ زند که هزاران کشته مرده داره ، ساندویچ پر از سس خردل تعارف میکنه…
porofayl 1402 04 2

دانلود رمان آرامش پنهان به صورت pdf کامل از سمیرا امیریان 4 (5)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:       دلارا دختری است که خانواده خود را سال ها پیش از دست داده است و به تنهایی زندگی می گذراند. روزی آگهی استخدام نیرو برای یک شرکت مهندسی کامپیوتر را در اینستا مشاهده می کند و برای مصاحبه پا به این شرکت می گذارد…
اشتراک در
اطلاع از
guest

9 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
1 سال قبل

خاکککک عالممو برسرت دلوین نشههه

Rebecca
Rebecca
1 سال قبل

مای گاددد خیلی هیجانی شد 😀
عالی بود
این همه خوندیم گریه می کردیم حالاجیگرمون حال اومد 😂😂
ولی امید وارم اون دوتا ازدواج نکن و اریا یا کارت بیان ازدواج رو بهم بزنن 😭😭
وایییییی که چه شود

برف
برف
1 سال قبل

فکر کنم کارن مراسم رو بهم میزنه
اصلا شاید دلوین وقتی خواست بله رو بگه یهو سکته میکنه و قبل از بسته شدن چشمش میگه:((آه آریا کدام …..هستی تو؟به او بگویید قلب من همیشه برای او می تپید لطفا اسم فرزندمان را بگذار دلارای و به او بگو مادر عاشقت بود))و اینگونه میشود علی همانجا هنگ کرده می ایستد و در افق محو میشود.آریا هم با زن دیگری ازدواج میکند که قبلا ازدواج کرده بود و دو فرزند با مغز پلاستیکی دارد ماجرای دلارای هم از همانجا شروع میشود………

سپیده
سپیده
پاسخ به  برف
1 سال قبل

😂😐

Zeinab
Zeinab
پاسخ به  برف
1 سال قبل

😂😂

...
...
1 سال قبل

الان آریا میاد چه میشه اگر بیاید
آریا هنگام بله گفتن وارد میشوددددد😆

Zeinab
Zeinab
پاسخ به  ...
1 سال قبل

آریا که از حال رفت انگار سکته کرد

(@hastie
(@hastie
1 سال قبل

خیلی خله چرا نمیگه نمیخوام حتما باید علی بیچاره رو اذیت کنه
من منتظر فردامممممم🥺🥺🥺🥺🥺

Kkk
Kkk
1 سال قبل

واییییییییییی😐😱

دسته‌ها

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x