3 دیدگاه

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۸۸

5
(1)

.

 

 

 

 

ایفون به صدا در اومد

پس از چند تا بوق ممتدد بالاخره کسی ایفونو برداشت

صدای یه زن بود

خدا رو شکر کردم

+ کیه؟

چی میگفتم؟

چی باید میگفتم اصلا؟

_ سلام..ببخشید خانوم یه چند لحظه تشریف میارید دم در؟

صدای پر تعجبشو شنیدم

+ شما؟

_ شما میشه تشریف بیارید دم در؟!

همینجا با هم آشنا میشیم..

+ آخه خانوم من چرا باید بیام دم در وقتی شما رو نمی..

_ خانوم تو رو خدا

شما بیاید من براتون توضیح میدم

بالاخره رضایت داد

+ هووف..باشه یه چند لحظه صبر کن الان میام دم در

_ باشه

خدا رو شکر کردم..اولین تیرم به هدف خورد

رفتم سمت ماشینم و به درش تکیه دادم

چند لحظه بعد یه خانوم تغریبا ۴۰,۵۰ ساله مونتی مانتال درو باز کرد

نگاهی به من انداخت

+ شما بودی هی زنگ میزدی؟

سلامی کردم

_ بله من بودم

میشه یه چند لحظه وقتتونو بگیرم؟

+ شما کی هستی خانوم؟ من برای چی باید وقتمو برای شما بذارم؟

_ خواهش میکنم..لطفا..چیزی نمیگم که اذیت بشید..

اگه دوست داشته باشید میتونید بیاید داخل ماشین من بشینید تا من صحبت هامو بکنم

+ نه خیلی ممنون..بفرمایید داخل

ممنونی گفتم و تکیه امو از در گرفتم

به نزدیکش رفتم و جعبه ی شیرنی رو به دستش دادم

همراه باهاش وارد خونه شدم

خونه ی خیلی قشنگی داشتن

دختر ندیده ای نبودم اما اگه تو حالت عادی بودم حتما چشمام گرد و دهنم باز میموند اما سر به زیر پشت سر خانومه حرکت میکردم

رسیدیم به آلاچیق اول اون وارد شد و بعد هم من.

نشست و به من هم تعارف کرد که بشینم

نشستم و بعد هم به یکی از خدمه هاش دستور داد که چای بیارن

+ خب..بفرمایید؟ در خدمتم؟!

تکونی خوردم و صدامو صاف کردم

_ روز اولی که دیدمش سیزده چهارده سال بیشتر نداشتم..قلبم با دیدنش لرزید و عاشقش شدم

همون دفعه ی اول نه هاا..خیلی زیاد میدیدمش

اما هرچی که بود

من حتی اسمشم نمیدونستم..اوایل فکر میکردم بهش میگن آرشا یا آرمین

هرچی که بود نمیدونستم

اما پیش خودم نیمه ی گمشده صداش میزدم

بچه بودم..سنی نداشتم اما هر دفعه که می دیدمش قلبم به رعشه میفتاد

دست و پامو گم میکردم

زبونم بند میومد..

از اینکه کنار یکی دیگه میدیدمش حرصم می‌گرفت ناراحت میشدم

عشق بود دیگه..عشقو که نمیشه انکار کرد

روزا..ماه ها..سال ها گذشت

به خودم که اومدم هیچ حرکتی نزده بودم و انگاری که داشتم از دستش میدادم

روزی که کنار یه زن دیگه دیدمش دنیا رو سرم آوار شد

هرچی کنارم بودو زدم خورد و خاکشیر کردم

قلبم نمیزد

انگاری مرده بود

از اینکه یه نگاه هم به من نمیکرد احساس ترحم بهم دست میداد

تلاش خودمو کردم خودمو بالا کشیدم درس خوندمو کنکور دادم

بهترین دانشگاه تهران قبول شدم

چیزی از دانشگاهم نگذشته بود

حدود بیست روز که سر عشق زیاد از بس گریه کرده بودم زیر بارون ذات الریه کردم و رفتم CCU چند روزی همونجا مهمون بودم و با مرگ دست و پنجه نرم میکردم

سر و کله ی اریا پیدا شد

دیدمش اما از خودم روندمش

احساس میکردم هنوز با اون زنه اس

نمیخواستم پیشم باشه

از اینکه حتی چشمم به چشمش میخورد حالم بد میشد اما قلبم رضا به این کارا نمیداد

از سر لج و لج بازی به پیشنهاد یکی از خواستگارام جواب مثبت دادم

اما پشیمون شدم

فهمیده بودم که زنی تو زندگیش نیست

اصلا نبوده که هنوز بخواد باشه

پشیمون شده بودم عین سگ

کاری از دستم بر نمیومد

فقط میرفتم و از در خونشون نگاهش میکردم

رسید روز عقدم

سر سفره ی عقد نشسته بودم که دوست آریا اومد و گفت آریا رگای قلبش بسته شده

یه بار دیگه هم پیوند قلب داشته چند سال پیش اما خبر ازدواج منو که شنیده می‌ره CCU از سر سفره ی عقد پا شدم و جواب نه دادم و خودمو با اشک و اه و ناله رسوندم به اریا

امیدی به زنده بودنش نیست

الان بیست روزه که زندگی من روی تخت مثل یه تیکه گوشت افتاده و کاری از دست من بر نمیاد

این آخرین کاریه که میتونستم انجام بدم

اومدم پیش شما التماس کنم

خواهش کنم به پاتون بیفتم که کمکم کنید

من به کمکتون محتاجم

تو رو خداا خانوم تو رو خداا

+ اومدی اینجا نشستی سه ساعت برا من داستان تعریف میکنی که من قلب بچمو بدم به تو؟

نه خانوم عوضی اومدی بفرمایید راه خروجی رو بلدی

_ من بهتون حق میدم خانوم شما حق دارید

اما الان قلب پسر شما بره توی قبر بهتره یا اینکه به زندگی یکی دیگه زندگی بده؟

خواهش میکنم..

این تنها کاریه که من میتونم در حقش انجام بدم خانوم تو رو به ابلفضل

+ نه خانوم میگم پاشو برو بیرون

کوتاه اومدنی نبود

پا‌شدم اما تیر اخرمو به قلبش نشوندم

_ باشه خانوم من میرم..اما روح پسرتون داره میبینه

اگه اون بود اینکارو حتما میکرد

چون اونم جوون بوده چون اونم عاشق شده بوده حتما

یا عاشق میشده

شما هم عاشق شدین نشدین؟

عاشقی بد دردیه نه؟

حالا به این فکر کنید که یه عاشق که دیوونه وار مجنونش رو دوست داره اونو توی کفن و قبر و خرمن ها خاک ببینه

خوبه اینطوری؟

اروم میشید؟

کیفمو رو شونم درست کردم و حرکت کردم به سمت در خروجی..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG 20240424 143525 898

دانلود رمان هوادار حوا به صورت pdf کامل از فاطمه زارعی 4.2 (5)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   درباره دختری نا زپروده است ‌ک نقاش ماهری هم هست و کارگاه خودش رو داره و بعد مدتی تصمیم گرفته واسه اولین‌بار نمایشگاه برپا کنه و تابلوهاشو بفروشه ک تو نمایشگاه سر یک تابلو بین دو مرد گیر میکنه و ….      
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 2.7 (3)

1 دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (4)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

3 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Rebecca
Rebecca
1 سال قبل

شرط می بندم بعد اینکه اریا درمان شد دیگه دلوین رو نمی خواد
البته شاید هم بخواد و بعد اون باهم ازدواج کنن با زرتی رمان تمام بشه

Rebecca
Rebecca
1 سال قبل

واییییییی دهنت سرویس چقدر حساس شد

رمان خون
رمان خون
1 سال قبل

من از این می ترسم که اریا خوب بشه بعد مثله دلوین دیگه دلوینو دوست نداشته باشه، من خیلیییی می ترسمممم

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x