8 دیدگاه

رمان هم دانشگاهی جان پارت ۹۵

5
(1)

.

 

 

 

 

 

در ماشینو باز کردم و سوارش شدم

کیفمو کنار دستم گذاشتم و کمربندمو بستم و ماشینو روشن کردم و حرکت کردم به سمت طلا فروشی دوست بابا

ذهنم درگیر بود

میدونستم ادمی که قلبشو پیوند بزنه احساساتش هم عوض میشه

خداکنه آریا منو پس نزنه

من دیگه چطوری باید پیش برم خدایا؟

این دل بی صاحابمو چیکار کنم؟

دستی به صورتم کشیدم

خدایا بسه دیگه من طاقت ندارم

**

پس از گذشت نیم ساعت رسیدم به طلا فروشی مقصد کیفمو برداشتم و از ماشین پیاده شدم

درو باز کردم و وارد شدم

سری برای آقای صادقی تکون دادم و به سمت آقای محمدی رفتم رفیق شیش دانگ بابا

طلا فروشی بزرگ و مجهزی بود

همه چیز رو به قشنگ ترین صورت ممکن داشت

به آقای محمدی که رسیدم لبخندی روی لبهام نشوندم و با گرمی سلامی دادم

که اونهم متقابلاً سلام کرد

از دوستای قدیم بابا بود اما هر دفعه که منو میدید دخترم صدام میزد

+ خب چخبرا بابا جان؟ از این طرفا؟ کم پیدایی

_ کم سعادتی از ماست دیگه شرمنده

انقد درگیرم که خدا میدونه

+ دشمنت شرمنده باشه عزیزم

دانشگاه خوش میگذره؟

_ خوبه خداروشکر

+ بگو بابا جان سفارشی چیزی داشتی؟

_ اره..راستش اومده بودم دوتا زنجیر پلاک سفارش بدم

یکی با اسم مائده یکی با اسم ارتین

روی زنونه اش اسم ارتین نوشته شده باشه و روی مردونه اش اسم مائده

+ به به..چشم بابا جان تا کی میخوای؟

_ چشمتون بی بلا تا شیش روز دیگه

اماده میشه؟

+ بله دیگه مگه میشه دلوین خانوم سفارش کنن و آماده نشه بابا جان؟

حالا به کی میخوای هدیه بدی؟

_ راستش عروسی یکی از دوستامه چیز دیگه ای به نظرم نیومد که یادگاری بمونه گفتم بیام پیش شما

+ خوب کردی بابا جان چایی میخوری یا قهوه؟

_ ممنون میل ندارم الانم باید برم خونه یسری کار دارم

بیاین بخدا خوشحال میشیم

+ ما که همیشه مزاحمیم بابا جان

_ شما مراحمین

فقط اگه میشه این هزینه های اینا رو برام فاکتور کنین همین الان حساب کنم

+ باشه بابا جان حالا چرا انقد عجولی؟

مهمون ما باش این یه دفعه رو

لبخندی به روش پا‌شیدم

_ خیلی ممنون سلامت باشین

+ بخدا بدون تعارف میگم بابا جان این دفعه رو مهمون ما باش

_ نه بخدا تعارف که نداریم ایندفعه رو مهمون شما باشم دفعه دیگه روم نمیشه ازتون چیزی بخرماا گفته باشم

+ ای بابا باشه پس هر طور راحتی

آقای صادقی رو صدا زد اونم اومد سفارشامو یاد داشت کرد و رفت

کارتمو از توی کیفم در آوردم و کارت کشیدم و با یه خداحافظی از اونجا دور شدم

سوار ماشینم شدم و با خیالی آسوده راهی خونه شدم

 

 

 

 

#یک هفته بعد

 

توی این یک هفته آریا بهوش اومده بود

اما دلش نمیخواست کسی کنارش باشه حتی من..

امروزم روز عروسی مائده و آرتین بود

دیروز هم رفته بودم سفارشامو از آقای محمدی تحویل گرفته بودم..

سفارش هایی هم که از آنلاین شاپ ها داده بودم رسیده بودن

کت و شلوار آریا رو رفتم بهش دادم

اما وقتی رفتم خودشو بخواب زد..

با صدای مامان از تو فکر بیرون اومدم

از اتاقم بیرون رفتم

_ جانم مامان جان؟

+ تو نمیخوای آماده بشی؟

ساعت چند نوبت آرایشگاه داشتی دلوین؟

به ساعت نگاه کردم

هنوز زود بود

از صبح همه ی کار هامو کرده بودم و فقط همین آرایشم مونده بود

مامان و دلارام و زن مهیار هم کار هاشونو انجام داده بودن

بابا و مهیار هم رفته بودن ارایشگاه موهاشونو کوتاه کنن

فندقم که خواب بود باهاش بازی کنم

+ خواب رفتی دلوین؟

_ ها؟نه مامان جان

هنوز ساعت دو من وقت آرایشگاه دارم

الان هنوز ساعت دوازده و نیمه

+ تا تو اماده بشی ساعت دو میشه دلوین

زود باش مادر نمی‌خوام تو عروسی مائده چیزی کم و کسر بذاری

ای بابا حالا مامان بیشتر از من وسواس گرفته بود

_ باشه مامان جان چشم

دلارام تو نمیای آرایشگاه؟

دلارام چرخید طرفم

+ نه خواهری تو برو بگو سبک ارایشتم ملایم باشه

سری تکون دادم

_ زن داداش تو چی؟

تو هم نمیای؟

لبخندی زد

+ نه عزیزم تو برو مواظب خودت باش

متقابلاً لبخندی زدم و باشه ای گفتم و برگشتم تو اتاقم

تمام وسایلی که نیاز داشتم علاوه بر کادویی که میخواستم هدیه بدم بهشون رو برداشتم

بعدم خودم اماده شدم و از اتاق زدم بیرون

نگاهی به همشون انداختم

فندق هنوز بیدار نشده بود

_ من دارم میرم خانوما

کاری چیزی ندارین؟

دلارام: نه کاری نداریم فقط دلوین بگو سبک ارایشت ملایم باشه یادت نره

_ چشم خواهر من چشم

خداحافظی مختصری کردم و از خونه زدم بیرون

دلم میخواست پیش آریا باشم

کاش نمی بایست به این عروسی برم

احساس خیانت بهم دست میداد

اما عروسی بهترین رفیقم بود و نمیشد که نرم..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
IMG ۲۰۲۴۰۴۲۰ ۲۰۲۵۳۵

دانلود رمان نیل به صورت pdf کامل از فاطمه خاوریان ( سایه ) 1 (1)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:     بهرام نامی در حالی که داره برای آخرین نفساش با سرطان میجنگه به دنبال حلالیت دانیار مشرقی میگرده دانیاری که با ندونم کاری بهرام نامی پدر نیلا عشق و همسر آینده اش پدر و مادرشو از دست داده و بعد نیلا رو هم رونده…
IMG ۲۰۲۳۱۱۲۱ ۱۵۳۱۴۲

دانلود رمان کوچه عطرآگین خیالت به صورت pdf کامل از رویا احمدیان 5 (2)

بدون دیدگاه
      خلاصه رمان : صورتش غرقِ عرق شده و نفسهای دخترک که به لاله‌ی گوشش می‌خورد، موجب شد با ترس لب بزند. – برگشتی! دستهای یخ زده و کوچکِ آیه گردن خاویر را گرفت. از گردنِ مرد خودش را آویزانش کرد. – برگشتم… برگشتم چون دلم برات تنگ…
رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی

رمان شولای برفی به صورت pdf کامل از لیلا مرادی 4.1 (9)

7 دیدگاه
خلاصه رمان شولای برفی : سرد شد، شبیه به جسم یخ زده‌‌ که وسط چله‌ی زمستان هیچ آتشی گرمش نمی‌کرد. رفتن آن مرد مثل آخرین برگ پاییزی بود که از درخت جدا شد و او را و عریان در میان باد و بوران فصل خزان تنها گذاشت. شولای برفی، روایت‌گر…
IMG ۲۰۲۴۰۴۱۲ ۱۰۴۱۲۰

دانلود رمان دستان به صورت pdf کامل از فرشته تات شهدوست 4 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان:   دستان سپه سالار آرایشگر جوانی است که اهل محل از روی اعتبار و خوشنامی پدر بزرگش او را نوه حاجی صدا میزنند دستان طی اتفاقاتی عاشق جانا، خواهرزاده ی بزرگترین دشمنش میشود چشم روی آبروی خود میبندد و جوانمردانه به پای عشق و احساسش می…
aks gol v manzare ziba baraye porofail 33

دانلود رمان نا همتا به صورت pdf کامل از شقایق الف 5 (2)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان:         در مورد دختری هست که تنهایی جنگیده تا از پس زندگی بربیاد. جنگیده و مستقل شده و زمانی که حس می‌کرد خوشبخت‌ترین آدم دنیاست با ورود یه شی عجیب مسیر زندگی‌اش تغییر می‌کنه .. وارد دنیایی می‌شه که مثالش رو فقط تو خواب…
IMG 20240405 130734 345

دانلود رمان سراب من به صورت pdf کامل از فرناز احمدلی 4.7 (10)

2 دیدگاه
            خلاصه رمان: عماد بوکسور معروف ، خشن و آزادی که به هیچی بند نیست با وجود چهل میلیون فالوور و میلیون ها دلار ثروت همیشه عصبی و ناارومِ….. بخاطر گذشته عجیبی که داشته خشونت وجودش غیرقابل کنترله انقد عصبی و خشن که همه مدیر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
guest

8 دیدگاه ها
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
بی نام
بی نام
1 سال قبل

اگه آریا به هوش بیاد ودلوین نخواد خیلی مزخرف

Tara
Tara
1 سال قبل

میگم دلوین درسش چیه با دوستاش؟

negar
negar
پاسخ به  Tara
1 سال قبل

پزشکی

برف
برف
پاسخ به  Tara
1 سال قبل

پزشکی

Koosr
Koosr
1 سال قبل

همان چیزی که فک میکردمممممممممممممم
ای بابا
آریااااااااااااا اخ آریاااااااااا
این همون دختر چندشی هس که بخاطر
خبر عقدش رفتی کما
ولش کن
دیگع دوسش نداشته
باش

Maede.F
Maede.F
1 سال قبل

عالی بود مثل همیشه😘💖

Raha
Raha
1 سال قبل

وااای یادش رفتههه حسی که بهش داشته رو…
اااخ وای نههه
اگه یادش رفته باشه یا حسش عوض شده باشه
دلوین باید دوباره تلاش کنه یادش بیاره
یه فیلم ترکی بود دقیقا همینطوری پسره یادش رفته بود دختره تلاش کرد دوباره یادش بیاره
بعدش یادش اومد و عروسی کردن

رمان خون
رمان خون
پاسخ به  Raha
1 سال قبل

وای نهههه

دسته‌ها

8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x