.
از رفتن مائده اینا به خونشون که مطمئن شدیم همگی حرکت کردیم به سمت خونه هامون
مبینا هم رفت بچها رو برسونه..
نمیدونم چرا بابا چیزی نمیگفت بخاطر اینکه کنار آریا نشستم..
دست داغ آریا که روی دستم قرار می گرفت امونمو می برید
دستای پهن و مردونه اش انقدری داغ بودن که داغی به کل وجودم سرایت میکرد..
آریا بجای اینکه منو ببره خونمون به سمت خیابون سی متری رفت..
متعجب نگاهش کردم،که چیزی نگفت
چند دقیقه بعد دستمو محکم فشرد و شروع به صحبت کرد.
+ روزی که خبر عقدتو شنیدم تو حرم امام رضا بودم..از همون خواسته بودم تو رو بهم برگردونه،گفته بودم وقتی مال خودم شدی با هم میایم پا بوسش،الانم برات لباس خریدم،پشت ماشینن،کل دوستات و خانوادت هم پشت سرمون دارن میان که بریم مشهد.
انقد متعجب شده بودم که نمیدونستم چی بگم
مطمئن بودم که چشمام گرد شده.
+ بگو دلوین..هرچی که توی دلته بگو
_ شما که سوپرایزاتو کردی..حالا منم سوپرایزمو بگم؟
+ شما جون بخواه بفرما؟
_ یه کربلا هم افتادی اریا..
منم از آقا خواسته بودم که مال هم شدیم میریم پا بوسش
لبخند شیطونی زد
+ والا هنوز که ماله هم نشدیم اون مال شب عروسیه
خنده ام جمع شد ولی لپام گل انداخت
دنده رو عوض کرد
+ نوکر آقا هم هستم..وقتی عقد کردیم میبرمت..
ایندفعه با لبخندی که از سر رضایت بود نگاهش کردم..
***
بالاخره رسیدیم مشهد
ساعت پنج عصر بود و میخواستیم به سمت حرم بریم
همگی آماده و لباس پوشیده توی لابی هتل منتظر مامان بابای اریا بودیم که اونا هم رسیدن و پیاده حرکت کردیم به سمت آقا..
یه لحظه هم آریا دستمو ول نمیکرد.
نگاهم که به گنبد طلایی افتاد بغضم گرفت..
نمیدونم از کجا اومد اما چشمامو اشکی کرد و قطره ی اشکی جاری شد
جلوی صحن وایستادیم
+ حالا دیدی اوردمش اقا؟
دستمو گرفت و کمی بالا اورد
+ الان دیگه مال خود خودمه
خنده،بغض،گریه همه چی همراه هم شده بود.
تمام روزهایی که سختی کشیده بودم در کشید و از خاطرم رفت با همین چندتا کلمه.
تنها کلمه ای که تونستم بگم همین بود
«مرسی آقاجان،مرسی»
#پایان
همیشه این آقا خیلی مهربونه خیلی زیاد تر از اون چیزی که توی فکرمونه ولی نمیدونم چرا توی رمانا تا میگن آقا جان بده اقا جان میده حالا ما خودمونو بکشیم اخر بعد عمری شاید طرف اعتراف کنه 😂😑🥺
وای گریم گرفت هر موقع اسم اقا جان رو میشنوم گریم میگیره😭🥺💔
عالییییییییییی
بهترین رمان بود🥺🥺🥺
یه رمان دیگه هم بنویس🥺❤
رمان قشنگی بود❤️
خیلی قشنگ بود از اول و آخرش هم که به زیبایی تموم شد
دمت گرم نویسنده جان💜
مرسی گلی😘😘
این رمان خیلی قشنگ بود
امیدوارم باز هم بنویسی و به حس های قشنگ انتقال بدی من رمان های دیگه هم خواندم ولی تو متفاوت می نویسی بعضی از اون رمانا یا پر فحش بود یا پر روابط نامشروع
پس کی می خواست مثل تو برای ما بچه مثبتا رمانهای خوب بنویسه؟😉🙃
امیدوارم شاهد رمانهای دیگه ات هم باشیم و مثل این خوب و حتی بهتر از این باشه….
مرسی قشنگم.
انشاالله به لطف خدا
مرسی محدثه جونم واقعا دست درد نکنه رمانت قشنگ بود خیلی باهاش زندگی کردم و خیلی لذت بردم
قربونت برم ثنایی..
لطف کردی
خدا نکنه قشنگم بازم بنویس من یکی از طرفدارای پروپاقرص قلمتم
عالیییییییی بود
قلمت فوق العاده حتما یه رمان دیگه هم بنویس❤❤❤❤
مرسی عزیزم
چشم انشاالله
نمیشد عروسی اینا رو هم میزاشتی🥺
محدثه جونم واقعا قلم خوبی داری لطفا کارت رو ادامه بده منتظر قلم بعدیت ب امید خدا هستم😍✨
قربونت عزیزم.نظر لطفته..انشالله🥰
محدثه عزیزم عالی بود❤
امیدوارم بازم بتونم قلمت رو بخونم♥
هر چی بگم کم گفتم😍
خیلی خیلی عالی بود دستت درد نکنه نویسنده عزیزم😍😘
خواهش میکنم عزیزم 😘😘
نویسنده ی خوش قول دمت گرم
امید است بقیه نویسنده هام یاد بگیرن 😂
قربونت برم..
انشالله انشالله😂
اره واقعا😁😍
وای اره بخدا بخوصوص دلارای
موفق باشی محدثه جون
مرسی جیگر 😘
تو ام همینطور❤️
این رمانم تموم شد…..
نویسنده و ادمین عزیز خسته نباشین دستتون درد نکنه بابت زحماتتون🙏🌺🌺🌺
سلامت باشی گلی❤️❤️
وای خیلی خوب بود🥺 ، ممنون نویسنده جون❤️
خواهش میکنم مهربون💞
❤️❤️❤️
🫡